-
اپیزود اول
شنبه 12 دی 1394 23:41
وب لاگ نوشتن و وب لاگ خواندن آن هم در پاییز و زمستان کار بسیار لذت بخشی است. به شرط آنکه وقت و دل و دماغش را داشته باشی. آنقدر وب لاگ این دست و آن دست کردم که خودم هم یادم نمانده که چه وب لاگ هایی داشته ام.اما روزهای اولین وب لاگم را خوب به خاطر دارم. پاییز سال 84 بود... 10 سال پیش . نوجوان 14 ساله که چقدر بچگانه می...
-
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
پنجشنبه 14 فروردین 1393 18:23
جاده ایی می پیامیم به زیبایی قلب مهربانت و به درازای عمر عشق در دلت عیدی که شاید شروع خوبی نداشت و لحظه ی سال تحویلی که با دلگیری شروع شد و اولین شب سال جدید که با گریه صبح شد . ایامی که هم خندیدیم و هم گریه کردیم ، هم عاشق بودم و هم به دور از عشق . شاید همه ی روزهای بد این عید دلیل خوبی برای آغاز یک سال افتضاح باشد و...
-
شهر من
سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 16:53
9 ساله بودم که از خانه ی کاه گلی و قدیمی به خانه ی دو طبقه ایی که خودمان در حیاط همان خانه ی قدیمی ساخته بودیم رفتیم. آن روزها آن قدر بچه بودم که نفهمیدم چه نعمتی را از دست داده ام و خانه ایی که فقط 200 متر حیاط داشت را خراب کرده ایم تا توی خانه ایی زندگی کنیم که با حیاط و ساختمان مجموعا ً 200 متر بود. با این حال آن...
-
دزد خانه
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 16:50
دقیقاً لحظه ی اولی را که برای اولین بار نوشتن در وب لاگ را شروع کردم به یاد دارم ، آبان ماه 8 سال پیش بود. یک شب بارانی که فردایش امتحان داشتم. ذوق عجیب و کودکانه ایی داشتم در آن لحظه. فردایش که از مدرسه آمدم با ذوق وصف ناشدنی سراغ وب لاگم آمدم و چقدر این صفحه ی مدیریت پرشین بلاگ را بالا و پایین کردم تا بفهمم چه خبر...