یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روزهای پر کار

صبح ساعت 7:30 بیدار میشوم.تا ساعت 8:30 وقت دارم کارهایم را انجام دهم . شروع ساعت کار امروز به خاطر شب قدر ساعت 9 بود. از اینکه زمان دارم خوشحال و هیجان زده ام. تند تند کارهایم را میکنم که حتماً وب لاگم را هم آپدیت کنم. اما یک عالمه کار که تا لحظه ی آخر تمام نمیشود و من کمی حالم گرفته میشود از اینکه باز هم نرسیدم بنویسم. اما به خودم نهیب میزنم که نباید اینقدر زود صبح قشنگم غمگین شود. صبحانه را می چینم. چایی ، پنیر، کرم کنجد و عسل . یک آهنگ ملایم ،پشت میز روبه حیاط ، صدا کلاغ و گنجشک ها و باغچه ی کوچک و سبز. لبخند میزنم و زیر لب میگویم. خدایا شکر که می توانم نعمت هایت را ببینم و می توانم از دیدنشان لذت ببرم.

امروز حجم کارم خیلی زیاد است. دیروز هم همینطور بود. برای همین شدیداً خسته میشوم و حالم به کلی بد میشود. از همسرم میخواهم زمان استراحت را برویم خانه و دوباره برگردیم. همسرم چهره ام را که می بیند بدون هیچ چون و چرایی قبول میکند( فاصله ی محل کار ما تا خانه 7-8 کیلومتر است) وقتی میایم خانه ، همین که مقنعه و جوراب هایم را در می آورم حسابی سر حال می آیم. کمی دراز میکشم و نهارم را میخورم و دوباره بر میگردیم.

برای افطار کوکو سبزی درست کردم ، برای همین وقت اضافه می آورم و یخچالم را مرتب میکنم ، با گوجه سبز های مانده در یخچال لواشک درست میکنم، بادمجان ها را پوست میکنم. به این فکر میکنم که افطار را در حیاط بخوریم. همسرم تلویزیون می بیند. والیبال ایران و روسیه . با این وجود همسرم حتماً میخواهد افطار را با والیبال بخورد.برای همین اصلاً خواسته ام را مطرح نمی کنم. کمی دلگیر میشوم. موقع افطار همسرم از دستم عصبانی میشود که چقدر غر میزنم. نمیدانم چرا احساس می کنم همسرم کمی به من بی توجه است. افطار که تمام میشود آشپزخانه را جمع و جور میکنم. لواشک هایم را پهن میکنم و بادمجان هایم را سرخ میکنم. ساعت 10 شب میشود و من شدیداً خسته و دلگیرم. همسرم متوجه میشود. ولی اجازه میدهد در حال خودم بمانم. شاید او هم خیلی خسته باشد و حوصله ی غر های من را نداشته باشد. کارهایم را میکنم ساعت 10/5 میشود. نصف بادمجان ها مانده. و من واقعاً توان بیدار ماندن ندارم.از همسرم میخواهم بقیه بادمجان ها را سرخ کند . همسرم با حوصله قبول میکند. صبح که بیدار میشوم. می بینم همسرم همه ی بادمجان ها را طبق خورده فرمایش های من سرخ کرده و در یخچال گذاشته. 

+گاهی خوشبختی همین است. همین که وقتی همسرم می بیند من اینقدر خسته ام بیدار می ماند و بادمجان ها را برای اولین بار سرخ میکند. همین که میگوید: خانمم اگه کاری داری بگو کمکت کنم. همین که با همه ی غر هایی که میزنم و عصبانی اش میکنم فردایش اصلاً هر دویمان یادمان میرود که دیشب بر ما چه گذشت.

پ.ن: این مطلب را امروز فرصت کردم کامل کنم و چاپ کنم. درست 24 ساعت بعد(امروز دو شنبه ساعت 20) . برای همین واقعاً فرصت هایم محدود است. نظرات به زودی با حوصله تایید میشود.ممنون که هستید دوستان مهربانم :)

چای تابستانه

امروز همسرم به خاطر پایان نامه اش ساعت ١١ رفت دانشگاه و من با یکی از همکارها که بهش آلرژی دارم تنها شدم، از قضا من با این آقا یک نسبت های فامیلی غیر خونی داریم و همین آشنایی باعث شد وقتی همسرم دنبال نیرو میگشت من این آقا را معرفی کنم و الان با هم همکار شویم ، اوایل این أقا من رو به فامیل همسرم صدا میکرد، بعد ها به فامیل خودم و وقتی دید همه من را به خانم مهندس میخوانند ایشون هم من را خانم مهندس صدا میکردند و هم اکنون من را مهندس میخوانند !! یعنی وقتی میگه مهندس خوبی؟ ... میخوام کل کارخانه رو تو سرش بزنم :))

ساعت استراحت رو کارهایم را انجام دادم تا زودتر بروم خانه و ساعت ٣ آژانس گرفتم و آمدم خانه ، این روزها خیلی خسته میشوم ولی به هر طریقی به خودم انرژی میدهم و سعی میکنم حالم عالی بماند، ناپرهیزی میکنم و چایی دم میکنم و با شکلاتی که چند ماهه به خودم وعده ی خوردنش را داده بودم ، آماده میکنم و واقعاً هیچ چیزی به اندازه ی چایی حالم را جا نمی آورد، حالم بهتر میشود وقتی حین استراحت خندوانه را میبینم و مسعود فروتن با ٧٢ سال سن انقدر پر انرژی است، و حالم عالی میشود وقتی اسم زادگاهم را در مسابقه به عنوان اولین شهر نام میبرد.

این پست را بعد از افطار بروز میکنم تا عکس گنه آلودم دل کسی را آب نکند :)) الان هم تا آقای همسر نیامده باید بروم خانه را مرتب کنم، شام بپزم و اگر هم رسیدم حیاط را هم جارو کنم .

پ.ن: بی صبرانه منتظر آمدن پنج شنبه عصر هستم تا برویم کنار خانواده یمان ، برویم کنار رودخانه ، برویم یکمی استراحت کنیم و نفس بکشیم، شنبه را هم مرخصی میکنم و ٤ روزی را حسابی استراحت میکنم.

خدایا به خاطر همه ی احساس خوشبختی و علاقه ایی که به زندگی و همسرم دارم بی نهایت ازت ممنونم .

فردایش نوشت : دیروز این پست رو نوشتم فرصت نکردم بروز کنم برای همین به امشب موکول شد و نمیدانید که چقدر خوشحالیم که فردا بعد از دوهفته به شهر خودمان بر میگردیم.

من تازه با این سیستم منتشر شدن خودکار یادداشت در بلاگ اسکای آشنا شدم :))

کمی هم از کار



توتانه : چند روز پیش از سر کار که برمیگشتیم به پیشنهاد من رفتیم سراغ توتستان شهر. هر چند هر دویمان خسته بودیم و همسرم هم روزه بود ولی بعد از دوسال عزممان جزم شد که بروم ببینم اینقدر حرف توتستان است چه خبر است. 2-3 دقیقه جاده خاکی بود و بعد توتستان بزرگی که عمر درخت های توتش خیلی کم بودند. کمی توت چیدیم و از گرما سریع سوار ماشین شدیم و برگشتیم.

پیتزانه : چند روزی بود هردویمان حوس پیتزا کرده بودیم و اصلاً میلمان به این پیتزاهای بی کیفیت و پر ضرر بیرون نمیکشید. برای همین بالاخره دیشب دست به کار کالباس درست کردن شدیم و افطار پیتزای جانانه ایی میل کردیم.(تصمیم داشتم عکس پست ام عکس پیتزای دیشب باشد که گفتم شاید در ماه رمضان کار درستی نباشد)

کارانه : همیشه فکر میکردم محیط کاری مردانه سالم تر از محیط کاری زنانه است و از این داستان های خاله زنک بازی خبری نیست . ولی روز به روز برایم خووب جا می افتد که کار کردن در محیط زنانه خیلی آرام تر است.(تجربه ی هر دو را دارم ) مثلاً همین دیروز مدیر کارخانه برای شکراب کردن رابطه ی همسرم با نیروهایش sms  ایی به همسرم داد که فلانی را بفرست برای آموزش CMM ، اگر کسی سررشته داشته باشد میداند که CMM  عجب رشته ی به درد بخوری است و هرجایی فرصت آموزشش نیست. خب قطعاً اگر کسی باید آموزش میدید همسرم به عنوان سرپرست بخش بود. بعد مدیر کارخانه SMS را به فلانی هم نشان داده بود که ببین ما خواستیم تو بیایی حالا ببین میگذارد یا نه! بعد یکسری راهکارهایی را با همسرم انتخاب کردیم و به فلانی زنگ زدیم ، فلانی هم خودش را زده بود به آن راه ! CMM؟ من ؟  و این آقای مدیر کارخانه از آن آدمهای ... است که از کارشناس یک بخش شروع کرده و به مدیریت رسیده ، و مدیریت اش ، مدیریت فحش است. و دو روز پیش هم سر اشتباه یکی از کارگران که باعث شده بود همسرم اشتباه را بفهمد و گزارش کند کارگر را تهدید به اخراج کرده بود!! صرفاً به خاطر اینکه همسرم را زیر دین بگذارد که به خاطر گزارش تو این فرد از نان خوردن افتاد. همسرم خیلی تلاش کرد که هم وظیفه ی خودش را درست انجام بدهد و هم بهانه دست مدیرکارخانه ندهد. ولی مدیر کار خودش را کرد و دیروز این کارگر بیچاره تا بعد از ظهر پشت در کارخانه بود تا راهش بدهند!!! واقعاً نمیدانم وجدانشان کجا رفته؟ مرد بیچاره برای حقوق 800-900هزار تومانی که همیشه هم سه ماه تاخیر در دریافت دارد با دوتا بچه ، باید هر فحش و تحقیری را بشنود و ببیند و دم نزند!البته همسرم دیروز با مدیریت یک بخش دیگر که بسیار مرد شریفی است صحبت کرد و متقاعدش کرد این اشتباه ممکن است از هرکسی سربزند و این کارگر بهترین قسمت خودش است بگذارید برگردد .  و خلاصه که از این دست ماجراها زیاد است. و اوج خاله زنک بازی به جایی میرسد که یک آقایی هم اتاق ما هست و با نیم وجب قد و لهجه ی شدید مدام در حال فیلم دانلود کردن و تخمه خوردن و چرت زدن است. و منتظر یک فرصت است که ما نباشیم و به همان آقای فلانی فوق الذکر بگوید که همسرم پشت سرش چه چیزهایی گفته ، این کار را کرد و خلاصه تا می تواند خبر چینی کند . حالا همه ی این اخبار از کجا میرسد، خودش باز میشود خبرچینی یک نفر دیگر. خلاصه ی کلام که محیط کاملاً صنعتی و مرادانه ایی که من دیدم شدیداً مسموم و افتضاح است.

توضیح نوشت : دلیل تلاش افراد کارخانه برای برهم زدن رابطه ی همسرم و آقای فلانی برمیگردد به 2 سال پیش که همسرم وارد این کارخانه شد و روی روابط اشتباه آقای فلانی و کارخانه خط کشید و همه را مجبور به درست کار کردن ، کرد. و با وجود سابقه ی کمتر در این کارخانه و سن کمتر شد سرپرست بخش . 

این که می بینید ماشین های ایرانی یکی درمیان خوب در میاید به خاطر این است بازرس ها یکی درمیان درست بازرسی میکنند و کارخانه جات هم که اصلاً کیفیت برایشان مهم نیست فقط به دنبال کمیت و پول بیشتر هستند.