یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یک عاشقانه

دیشب همسرم و شوهر خواهرم رفتن مشهد، برای مراسم پدر شوهر خواهر بزرگه ، برای همین من و پسرم رفتیم خونه ی خواهرم و شب خوابیدیم، پسرم از صبح کمی بیقرار بود و بی خواب ، شب هم تا صبح چندبار حالش بهم خورد و احساس خفگی بهش دست میداد.

برای اولین بار دیشب توی خواب پسرم دمر شد و از حدود ساعت ٤ تا صبح روی شکم خوابید.البته بیشتر از دوهفته است که می چرخه و دمر میشه ولی توی خواب نه!

صبح که بیدار شد حجم زیادی شیر بالا اورد و ظهر بود که حس کردم تب داره، و تبش مدام داره زیاد میشه، تبشو گرفتم ٣٨.٥ بود، آشوب شدم و یک لحظه هم نمی تونستم توی خونه بمونم، راه افتادیم که برم خونمون دفترچه بردارم و برم دکتر، توی راه خوابش برد، تبش اومد پایین و وقتی بیدار شد حالش خیلی خوب بود، به جز سرفه هایی که دلم ریش میشد با هر بار که پسرم سرفه میکرد،٥ شنبه بود و دکتر خودش نبود،دو دل بودم که برم کلینیک یا نه ! عموماً دکتر های کیلینک تجویز های خوبی ندارن و با اینکه میدونستم پول اضافه دارم میدم ولی رفتیم کلینیک، دکتر معاینه کرد و گفت علایم یک ویروس عفونیه ، دارو داد ، ولی شکر خدا حال پسرم خیلی بهتر بود. الان هم کنار من خوابیده و صدای نفس هاش دلم رو می لرزونه ، روی دست چپش خوابیده ، دلم میخواد تا صبح نازش کنم، ببوسمش و بو کنمش.

+جای همسرم خالیه و بی نهایت دلتنگشم، روزهایی که نیست بهمون خیلی سخت میگذره ، خدا رو شکر که دارمتون

دلم یک کافه ی دنج میخواهد

شدید دل تنگم ، هوا ابریه و بغض از نمیدانم چه چیزی راه گلویم را بسته و فقط میخواهم گریه کنم . دلم میخواست همسرم سرکار نبود و باهم سینما میرفتم و قدم و میزدیم و خوراکی های داغ میخریدیم و به فروشگاه ها  و کتابفروشی ها سرک میکشیدیم، دلم میخواست پسرم قد می کشید و باهم میرفتیم کافه ی سر کوچه که هر بار که میبینمش میگویم یک روز فرصت شود میایم سراغت ، دلم میخواست خواهرهایم  با دخترک هایشان  می آمدند و باهم میرفتیم همان پارک روزهای نوجوانی یمان ، با فلاسک چایی که همیشه به راه بود ، دلم میخواست یکی از آن دوست هایی که دوستشان دارم و پر از حال خوب است می آمد خانمان و باهم ساعت ها حرف میزدیم و چایی و میخوردیم.دلم میخواهد حتی میشد تنهایی یک زیر انداز بردارم با یک فنجان چایی و کلی شیرینی و شکلات کنار رودخانه ایی که الان بی آب است می نشستم و مدام چایی میخوردم تا گرم شوم و یک پفک که برای کلاغ ها *بریزم و آنها دورم جمع شوند.

دلم طعم آن همبرگری را میخواهد که یک شب بارانی باهمسرم اوایل عقدمان توی کوچه پس کوچه های خانه ی مادرم خوردیم....

*من از همان روز  کودکی ام که کتاب الدوز و کلاغ های صمدبهرنگی را خواندم ، کلاغ ها را دوست دارم.

*از سری حال های بد و بهم ریختگی هورمونی بعد از زایمان

بعداً نوشت : و شاید این اولین ٢٣ امی بود که فراموشم شد ... ٦٥ امین ماهگردمان مبارک 

به وقت زبان

میخواستم نوشته ام رو با این جمله شروع کنم :" این چند وقته خیلی درگیر بودم" ولی دیدم خیلی این جمله  تکراری شده و زندگی هر لحظه اش درگیر کاری بودنه ! گاهی درس ، گاهی کار ، گاهی بچه و ... و گاهی مثل این روزهای من مهمونی و تمیز کاری. (غیر مستقیم آخرش حرفمو زدم :)) )

زبان خوندنمون کمی کند پیش میره اما بالاخره شروع کردیم. از چند تا از دوستهام که آیلتس یا تافل دارند راهنمایی گرفتم و در مجموع با جمع بندی که کردم به این نتیجه رسیدم که به کار خودم ادامه بدم :))

کتاب ENGLISH GRAMMERY IN USE و ENGLISH VOCABULARY IN USE  کتاب هایی هستند که برای شروع انتخاب کردم. چون چند سالی هست که از زبان عقب افتادم و نیاز به ارتقای سطح زبانم دارم. هر دوی این کتاب ها Level های مختلف دارند که من با توجه به سطح زبانم High intermediateو intermediate رو انتخاب کردم .علاوه بر اون یک کتاب دیگه هم هست به اسم oxford picture dictionary  که کتاب بسیار ساده ایی هست و شاید بالای 80% لغات رو بلد باشیم  ولی چون تقسیم بندی داره، برای لغات تصمیم گرفتم بخونم.برای گرامر به این نتیجه رسیدم که  صرف خوندن گرامر به درد نمیخوره و باید این گرامر رو توی جملاتی که میشنوم و مینویسم پیدا کنم و کاربردی ازش استفاده کنم. مثلاً ما فیلم Extra  رو می بینیم و text اش رو می نویسیم و من سعی میکنم جملات رو با گرامری که خوندم تطبیق بدم.با این دوتا کتاب و فیلم دیدن vocab , grammer,listening , writting ام تقویت میشه و می مونه speaking که با همسرم قرار گذاشتم بعد از این که هر قسمت از فیلم رو دیدیم درموردش با هم حرف بزنیم.

البته کتاب های مرجع آیلتس کتاب های دیگه ایی هستند که به نظرم برای خودم الان وقت خوندنشون نیست و 1-2 ماه قبل از آزمون باید برم سراغشون.

شنبه بالاخره موعد دندون پزشکی بعد از کابوس های شبانه ام رسید ، و همانی شد که ازش واهمه داشتم. سه تا دندون باید پر میکردم و یکی هم عصب کشی سه کاناله . دکتر دوتا از دندونهام رو پر کرد و قرار شد یکی دیگه رو امروز پر کنه و عصب کشی موند برای آخر بهمن.برای همین امروز بعد از ظهر نوبت دندون پزشکی دارم ، مامانم زنگ زدن که برای نهار بیا خورشت آلو اسفناج پختم. منم گشنه یه لنگه پا وایسادم بالای سر پسرم که بیدار بشه و بریم . ولی از جایی که از حموم اومده بچه ام غش کرده و خیال بیدار شدن نداره. با این رویه ایی که ایشون در پیش گرفتن خدا کنه حداقل به نوبت دکترم برسم :))

پ.ن : البته این رو بگم که من قبل از بارداری ام حدود 2 سال پیش دندن هام رو چک آپ کردم و یکسری خرابی های سطحی داشتم و متاسفانه توی حاملگی دندون درد های عجیبی گرفتم و الان که دوباره برای چک آپ رفتم متوجه شدم خراب های سطحی شدیداً به خاطر بارداری و شیردهی عمیق شده.

+ پسرم امروز برای اولین بار خودش پستونکش رو در اورد و تلاش می کرد با دو انگشت دوباره بذاره توی دهنش . که البته موفق نبود :( :*

کاش ببارد برفی


روزهایی بود که برایمان زمستان یعنی باریدن  برف.تعطیلی مدرسه و راه بندان. صبح بیدار میشیدیم و همه جا یک دست سفید پوش بود.همه جا آرام بود سکوت برف حاکم بود.میرفتم دم در و دلم میخواست اولین رد پا مال من باشه.اما همیشه قبل از من یک جفت رد پا از جلوی خانه یمان رد شده بود .اگر حجم برف کم بود باید ماشین بابا را تا وسط های کوچه هل میدادیم تا روشن شود. تا ظهرش هم همه برف ها را پارو میکردند و جلوی هر خانه به خاطر برف های پارو شده یک کوه برف جمع میشد.ولی این روزها زمستان برفی ، شده یک آرزوی محال. حالا هم که همه جای ایران برف باریده آسمان شهر ما نیمه ابری شده و خبری از برف نیست.

این یک هفته میتوانم بگویم اصلاً خانه نبودم. شوهر خواهرم به خاطر حال خراب پدرش انتقالی دوماهه گرفته و رفت مشهد که پیش پدرش باشد تا بعدها افسوس نخورد.برای همین یا خانه ی خواهرم بودم یا خانه ی مادرم یا خانه ی پدر شوهرم به دلیل خانه نشین شدنش به خاطر عمل کمرش. خلاصه که هم اصلاً به زندگی ام نرسیدم هم از زبان خواندن عقب افتادیم. 

+آذر ماه نوبت دندان پزشکی گرفتم برای بهمن .اوایل اعصابم خورد بود که با این دندان خراب تا بهمن چطور سر کنم. اما حالا که به تاریخ موعود رسیده ام استرس دارم و اصلاً حوصله ی تحمل درد دندانپزشکی را ندارم.بو و صدای دندانپزشکی برایم شدیداً استرس زاست. اما چاره ایی هم نیست. تا یادم هست از کودکی پایه ی ثابت دندانپزشکی بودم :)) خانوادگی یک دکتر بسیار قابل اعتماد و حرفه ایی داریم. خواهرم به دلیل مسایل مربوط به بیمه مجبور شده بود پیش دکتر دیگری دندان هایش را درست کند. که شدیداً ناراضی بود و میگفت 5 تا از دندان هامو پر کرد ولی من اینقدر پوسیدگی نداشتم. و وقتی از دکتر عکس دندان هایش را خواسته بود منشی عکس دندان هایی که دکتر پر کرده بود را قیچی کرد و مابقی را به خواهرم داده بود. خواهرم هم عکس را مجدداً چاپ کرده بود و پیش همین دکتر خودمان برده بود. ایشون هم گفته بود خب من بودم قطعاً این دندان ها را پر نمیکردم چون حتی به مینا هم نرسیده و با یکسری مراقبت هایی که بهتون میگفتم کنترلش میکردیم ولی خب بعضی از همکاران کمی وسواس بیشتری دارند و پر میکنند. خواهر من هم گفته بود نه آقای دکتر بعضی ها فقط دنبال پول هستند.واقعاً جای تاسف دارد که پزشک هم بیمارش را یک دسته اسکناس می بیند. 

 عکس نوشت : عکس مربوط به پارسال همین روزهاست . در همان شهر کوچک . این عکس را گذاشتم شاید اینجا هم برف ببارد.

ادامه مطلب ...