یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

جهت خالی نبودن عریضه

هیجان و بدو بدوی دم عید رو خیلی دوست دارم، با اینکه امسال خیلی آرامش دارم و خبری از هیجان نیست سعی میکنم به خودم استرس بدم که کلی کار دارم :)) (لباس هامونو یک ماه پیش خریدیم و خونه کار خاصی برای انجام نداره.)

امشب برای اولین بار میخوایم بریم کنسرت، اونم کسی که فقط یک آهنگ ازش شنیدم، هوروش بند فکر کنم ،توفیق اجباری بود و انتخاب خواننده دست ما نبود، بریم ببینم اصلاً از جو و حال و هوای کنسرت خوشم میاد یا نه ! البته کلی به خودم انرژی دادم که آخ جون کنسرت و واقعاً هم ذوق زده ام.

این چند روز با هدف و بی هدف بیرون بودم و از هوای عید حسابی کیفورم.

امروز یکسری از عکس های پسرمو که دیروز ادیت کرده بودم رو چاپ کردم و فوق العاده شدن .

*واسه همه آرزو میکنم هوای عید توی دلتون باشه و سال ٩٧پر از انرژی، سلامت ، آرامش و انگیزه باشه.

عیدتون پیشاپیش مبارک

اولین غذا

امروز رفتم خونه ی خواهربزرگه کمکش کنم برای سفر بیش رو ١٢٠٠ کیلومتر آنطرفتر در جوار  خانواده ی شوهر ، به مناسبت چهلم پدرشوهرش.عصر به خاطر چهارشنبه سوری زود برگشتم که خطری نباشه اما از قضا یه سنگ خورد به شیشه ی ماشینم و چنان ترکی برداشت که انگار یه پاره آجر زدن به شیشه.چهارشنبه سوریمان هم به یمن حضور مبارک پسرم در خانه سر شد.

امشب غذا دادن به پسرم رو  با فرنی آرد برنج شروع کردم، خدارو هزاربار شکر خیلی هم دوست داشت ، حتی خودش قاشق رو دست میگرفت و هول میداد توی دهن و کنارشو روی لپ حتی میریخت ! متاسفانه حالت رفلاکسش توی غذا خوردنش هم بود هنوز ، فردا میرم و با دکترش مشورت میکنم.

+دختر دایی ام یک هفته ی پیش دومین دخترش به دنیا اومد، طبیعی ، البته فقط اسمش طبیعیه ، نمیدونم به زور آمپول ها دیگه زایمان طبیعی چه معنی داره !به خاطر شرایط خطرناکی که واسش پیش اومده بود نزدیک بود بعد از زایمان مجبور به انجام یک عمل بشه  که خدا رحم کرد و قضیه منتفی شد، نمیفهمم چه اصراری که به زور همه طبیعی زایمان کنن ، وقتی شرایط خطرناکه چرا بازم به زور آمپول زیر بار سزارین نمیرن، خواهر وسطیه هم تقریباً همین شرایط واسش پیش اومد ....

بی قانونی

این چند روز به خاطر کارهای بیمه مرخصی زایمان تهران بودم. قرار بود چهارشنبه تهران باشیم ولی همسرم گفت سه شنبه بریم که اگه کارمون گیر کرد چهارشنبه بقیه اشو انجام بدیم. توی دلم گفتم چه گیری وقتی همه ی مدارکم آماده است. صبح سه شنبه پسرمو گذاشتم پیش جاری ام و رفتیم به سوی بیمه . همسرم رفت شرکتمون و من بیمه. نوبت گرفتم و مدارکمو تحویل دادم. خانمه نگاهی کرد و گفت به شما تعلق نمیگیره ! تعجب کردم و پرسیدم چرا ؟ گفت سابقه کارتون کمه ! گفتم ولی من قبلاً سوال کردم کسی این حرف رو نزد بهم . گفت با معاونت بیمه ایی صحبت کنید. رفتیم پیش آقای معاون. گفتم من شعبه خودمون سوال کردم بهم گفتن دوماه قبل از زایمان بیمه باشید کافیه. گفت نه اشتباه بهتون گفتن دوماه قبل از بارداری باید بیمه باشید. اومدم از اتاقش بیرون. زنگ زدم به مسئول بیمه شرکت اونم در جریان نبود و میخندید و میگفت اشکال نداره چیزی ام از دست ندادی 6 ماه بیمه و حقوق از دستت رفته. زنگ زدم به همسرم که پیش مدیرمون جناب مهندس بود . جناب مهندس پیگیری کرد و من با مشاور شرکت صحبت کردم و فهمیدم که نه قانون همونه که خودم می دونستم. دوباره رفتم پیش معاون گفتم من سوال کردم قانون همینه که باید قبل از زایمان 2 ماه بیمه باشیم. عصبانی شد وگفت قانون چیه ؟ همین که من بهت گفتم. دنبالشم نگیر که به جایی نمیرسی. اصلاً برو شکایت کن . به جایی نمیرسی. اومدم  بیرون از اتاقش. زنگ زدم به همسرم با آقای مشاور صحبت کردم و گفت برو پیش آقای فلانی . رفتم پیش آقای فلانی داستان رو گفتم و اونم خیلی محترمانه برخورد کرد و  گفت نه درست میگید شما و قانون اش 60 روزه است. بیا بریم پایین ببینم داستان چیه؟ رفتیم پایین. رفت پیش معاون بیمه و اومد. یک دفعه رفتارش عوض شد و عصبی گفت خانم با این سابقه ی کم که بهت بیمه نمیدن . برو و دنباله اشو نگیر. گفتم شما که الان گفتید مشکلی نیست. گفت نه من نمیدونستم سابقه ات اینقدر کمه نشدنی این کار . گفتم پس قانون 60 روزه که گفتید چیه ؟! گفت بهت نمیگم چون میری ازش سوء استفاده میکنی. الانم اینجا واینسا فایده نداره .

زنگ زدم به همسرم گفت بیا شرکت. رفتم پیش آقای مشاور واسم نامه ی شکایت نوشت و همسرم یکسری مدارک از مالی شرکت گرفت و قرار شد فردا بریم تامین اجتماعی کل تهران غرب و از شعبه شکایت کنیم که حق و حقومون رو نمیدن.فرداش هم دوباره پسرم رو گذاشتم پیش جاری ام و رفتیم دنبال کارها. نامه رو به رئیس بیمه شدگان دادم خوند. گفتم شدنیه؟ گفت شما که قانون رو بهتر از من میدونید، اومدید که بشه دیگه. ولی امروز مسئولش ماموریته و بعداً تماس بگیرید پیگیری کنید.

آقای مشاور بهم گفت وقتی حق و حقوقت رو از تامین اجتماعی گرفتی برو دیوان عالی عدالت اداری از تامین اجتماعی شکایت کن که طبق قانون اداره کار مرخص زایمان 9 ماه ولی تامین اجتماعی به من 6 ماه مرخصی داده .

خلاصه که هرجایی که دست میذاریم بی قانونی و بی عدالتی بیداد میکنه. چیزی که بی ارزش شده عمر و زمان و شانیت مردمه .... خیلی ناراحت کننده است ...توی خیابون مدام صحنه ی پرخاش مردم با هم رو میبینیم . دم عابر بانک ، توی تاکسی ، توی اتوبوس و ... این همه زندگی هامون پر تنش هست حداقل خودمون با هم خوب باشیم. کسی به فکر ما نیست خودمون به فکر خودمونیم باشیم. روز به روز که میگذره از تصمیمون برای رفتن از ایران مطمئن تر میشم.

+خیلی حرفها برای گفتن دارم ولی نمیخوام پر حرفی کنم.

ما ایرانی های نژاد پرست

امروز وقتم خیلی آزاد تر از همه ی روزهای قبل است. و چقدر به این آرامش و استراحت نیاز داشتم. از صبح مشغول کارهای خانه شدم و الان واقعاً خانه ام هیچ کاری برای انجام ندارد. میخواهم امروز با فراغ بال زبان بخوانم و توی سایت دانشگاه های خارجکی بگردم ببینم اوضاع از چه قراره. فکرمون کمی داره منسجم تر میشه برای رفتن از ایران. و با راهنمایی های دوست خوبم،دختر معمولی، که آلمان هستش و همین طور یکی از دوستانم که امریکا است و حتی جرقه ی اولیش که دوستم،نگین جان، که الان چین هستند زده شد ، فکر کنم به جمع بندی خوبی برسیم و تقریباً رسیدیم.ولی نکته ایی که شدیداً ناراحتم میکنه اینه که باید قید عشق به رشته ام رو بزنم. همین طوری هم ملیتمون زیر سوال هست حالا با این رشته ی من دیگه اوضاع خیلی خرابتر میشه و فکر کنم به جز ایران هیچ جای دیگه ایی نتونم به درس و کار فکر کنم . البته این رشته توی ایران هم کار نداره فقط میشه درس خوند بدون هیچ استفاده ایی چون رشته ی من کمی بحث امنیتی پیدا میکنه و بیشتر هم نیروی آقا استخدام میکنند. البته اگه بکنند. ولی با همه ی این ها باز هم اگر برگردم به 8 سال قبل همین رشته را انتخاب میکنم.و هنوز هم نا امید نیستم از رشته ام و امیدوارم به رویاهای نوجوانی ام برسم. همیشه در ذهنم می پروراندم که برای تحصیل از ایران میروم. کمی طول کشید شاید 13 سال طول کشید ولی دارد محقق میشود.

رشته ی من هوافضا است. همون چیزی که از دوم راهنمایی برای خواندنش نقشه می کشیدم جزو آمال و آرزوها یم رفتن به ناسا و امثالهم بود. و چه عجیب که فقط رویا بود.اون روزها برای گفت و گوی تمدن ها نشریه درست کردم و اول هم شد. هیچ وقت اون روزها که رئیس جمهور وقت برای ارتباط بین المللی تلاش میکرد فکرش را هم نمی کردم قرار است که جایگاه کشورم در حد بین الملل اینقدر پایین بیاید و جزو بلک لیست کشورهای دیگه بشیم و الحمدالله که هیچ جا رو هم قبول نداریم... همه یا عقب مانده اند (مثل افغانستان و عراق و ...) یا وحشی (مثل آمریکا) و یا نژاد پرست (مثل اروپایی ها ) یا اصلاً کلاً آدم نیستند( مثل آسیای شرقی ها) و بعد ناراحتیم که چرا هیچ کجای دنیا جایگاهی نداریم، خیلی هم که فرهیخته باشیم آخرش اعتقاد داریم از عرب ها برتریم ، یا حداقل از افغان ها .گاهی با خودم فکر میکنم چرا باید به ایرانی بودنم افتخار کنم ؟! ایرانی بودن فقط یک ملیت است نه برتری و نه افتخاری !

عکس نوشت : ایشون چایی سیب و به هستند حاصل دست خودم. این دفعه عالی شده