این چند روز آنقدر درگیر کارهای هنری و مطالعه برای مسابقه شده ام که اصلاً فراموشم میشود که امروز از خواهر باردارم یا مادرم یا خواهر بزرگم خبری نگرفته ام. روزها تا آمدن همسرم آن قدر کار دارم که حتی نمی رسم نهار بخورم و بعد از آمدنش هم شام میخوریم و زبان می خوانیم و من خانه را مرتب میکنم ، قرآنم را میخوانم و میخوابیم.
اما خوب روزهای لذت بخشی است. کار هنری که در حال انجامش هستم پتینه کاری است . که تقریباً یک سالی بود میخواستم این کار را انجام دهم ولی دغدغه ی بزرگم این بود که نمی دانستم موادش را از کجا بخرم. حتی یک باری خواهرم به یکی از آموزشگاهای هنری رفته بود و در مورد کلاسهایشان سوال کرده بود و در انتها پرسیده بود موادش را از کجا می توانم تهیه کنم و آن ها گفته بودند : "اول ثبت نام کنید بعد به شما خواهیم گفت !" تا بالاخره سر کلاس دکوراسیون داخلی که بودم مربی دوست داشتنی ام پیشنهاد کلاس پتینه داد و موادش را برای همه حتی آنهایی که کلاس را نمیخواستند ثبت نام کنند گفت و آدرس چند فروشگاه را داد و حتی گفت کدامشان کامل تر و کدامشان ارزان تر است.و از همان روز کار من هم شروع شد.
وسایل و رنگ هایی که خریدم کل صندوق عقب ماشینم را گرفت و البته خوب هزینه ی خیلی زیادی هم برداشت که بی نهایت عذاب وجدان داشتم ولی مدام با خودم تکرار میکردم حالا که قدم در این راه برداشته ام باید به نتیجه برسم و مثل خیلی از کارها نباید وسط کار نا امید شوم. تا حالا از عملکرد خودم برای شروع به نسبت راضی بودم ولی هنوز به درجه ایی نرسیدم که از خودم رضایت کامل داشته باشم و شب ها مدام به فکر و طرح های مختلف برای بهتر شدن کارم فکر میکنم و خیلی فکرها برای فروش کارهایم دارم .
هربار که عذاب وجدان می گیرم برای هزینه ایی که کردم به همسرم میگویم یعنی من اندازه ی یک گوشی آیفون از این زندگی حق ندارم؟ و او هم می خندد و میگوید کشتی من را دختر. چرا حق داری . هر چی خریدی حق داری از این به بعدش هم هر چه لازم داری بخر اصلاً هر چیزی که تو را خوشحال و امیدوار کند ارزش دارد. و من آرام میگیرم .
دیروز با خودم فکر میکردم چرا الان که باید فقط به فکر لذت از زندگی ، مسافرت و تجربه شب های پر خاطره با هم باشیم . شب ها هر رودیمان آش و لاش فقط منتظریم که بخوابیم و کل لذت از زندگیمان همان یک ساعت شامی است که شاید توی حیاط و شاید پای تلویزیون با هم بخوریم و حرف بزنیم. البته اصلاً از این وضعیت ناراضی نیستم و خدا رو هزار بار شکر میکنم چون جایی هستیم که شاید خیلی ها آرزویش را داشته باشند و من بی نهایت از زندگی ام راضی هستم اما خوب با وجود قسط و وام هایی که داریم نمی توانیم انکار کنم که شام خوردن توی یک رستوران آن هم شاید 4-5 ماه یک بار مثل آن روزها به دلم نمی چسبد چون مدام ته ذهنم دغدغه ی کم آمدنم دخلمان را دارم .
+وقتی خانه دار شدیم هر کجا با هر اندازه باید راضی باشم و نباید به خاطر به دست آوردن یک خانه ی بزرگتر یک جای بهتر خوشی ها ریز و درشت زندگی را از خودمان بگیریم.باید قانع بود و لذت برد .
+ تیر ... ماه روزهای خوب و به یاد ماندنی ام دارد تمام می شود. یادم هست 13-14 ساله که بودم در کلاس زبان یک بار موضوع لکچر این بود که کدام ماه را بیشتر دوست دارید و من نوشتم تیر چرا که ماه تولدم است . و ماه زیبای تیر با تولد من شروع شد و سالروز تولد همسرم و ازدوجمان هم توی همین ماه جا خوش کرد تا دیگر رقیبی نداشته باشد.
+ عکس فوق از اولین کار من با کاغذ ترانسفر هست که بسیار کار ساده و راحتیه و چون برای اتاق خوابم بود خیلی تلاش کردم شبیه سرویس خوابم شود.ایراد زیاد دارم و بهتر هم خواهم شد. مطمئنم
صبح وقتی برای نماز صبح بیدار شدم با وجود اینکه دیشب دیر هم خوابیده بودم اما خوابم نبرد و این شد که ساعت 6 لباس هایی که تازه کار شستوشویشان تمام شده بود را پهن کردم ( به خاطر کم باری مصرف برق لباسشویی را قبل از خواب روی تایمر می گذارم تا صبح روشن شود و قبل از ساعت 6 یا 7 کارش تمام شده باشد.) حیاط را جارو کردم و به گل ها آب دادم و فرش پهن کردم و همسرم نان سنگک تازه خرید. صبحانه را با همسرم با صدای گنجشک ها و نسیم سحری خوردیم .آنقدر در آن هوای خنک و بوی سبزه صبحانه می چسبید که اگر چاییمان تمام نشده بود حتماً یک نان سنگک کامل را تمام می کردیم.
بعد از کارهای خانه و مطالعه نوبت به یوگای هر روزه ام رسید و درست مثل همان روزهایی که کلاس می رفتم موقع ریلکسیشن آخرش خوابم برد و چقدر هم آن خواب 5-10 دقیقه ایی می چسبد و انرژی می دهد . بعد از چرت اختتامیه ی یوگا بر خلاف میل درونی ام که مرا به سمت چایی قهوه ایی سوق میداد چایی سبز دم کردم و لذت یک روز متفاوت را برای خودم به انتها رساندم .
+مشغول کار جدیدی آن هم از نوع هنری شده ام. شب ها از ذوق رویاهایم خوابم نمی برد.
کارهای خوب این روزهای من :
1- شروع دوباره تمرین برای مسابقه ی دو ماه آینده. با خودم مدام و هر روز زمزمه می کنم اینبار فقط باید با اول شدنم از خودم راضی شوم.
2- شروع ورزش + یوگا . در کنار ورزش غذایم را هم کنترل می کنم. با اینکه هیچ گونه اضافه وزنی ندارم اما باید سلامت تر غذا بخورم.خوردن سالاد سبزیجات را از دیروز شروع کردم.
3- شروع زبان خواندن . دیشب فیلم Extera را که 5-6 سال پیش خریده بودم را همراه همسرم دیدیم. حدود 1/3 قسمت اولش را گوش کردیم و نوشتیم و بعد متن های یکدیگر را صحیح کردیم که نتیجه برای شروع قابل قبول بود.
پ.ن 1: یکی از هدیه های تولدم آلبوم ماه و ماهی حجت اشرف زاده بود. هر چند به اجبار. چون همسرم به هیچ عنوان راضی به پول دادن برای آلبوم موسیقی نبود و چون کادوی تولدم بود مجبور به رضایت در نهایت نارضایتی شد. قیمت آلبوم 15 هزار تومان بود. وقتی کل آلبوم را گوش کردیم همسرم اعتقاد داشت فقط track اول آلبوم قشنگ بود و همان 15 هزار تومان می ارزد. هر چند من کل آلبوم را دوست داشتم اما از اینکه تعداد track ها اینقدر کم بود و دو tarck هم یک جورایی تکراری بود کمی دلگیر شدم و مدام یاد حرف نگین می افتادم و در ذهنم با خودم میگفتم به هیچ عنوان آلبوم بعدی اش را نمی خرم.
پ.ن2: همین روزها یک روزی بود تحت عنوان مبارزه با کیسه های پلاستیکی (فکر کنم البته ) درست همان روز وقتی با همسرم برای خرید میوه جات رفتیم یک پاکت پلاستیکی پر از پاکت های پلاستیکی با خودم به مغازه بردم که همان های قبلی را دوباره استفاده کنم. راستش استفاده ازیک پاکت پارچه ایی برای چند قلم میوه ریز و درشت اصلاً معقول نیست. برای همین بهترین کاری که دیدم استفاده ی چند باره از پاکت های پلاستیکی قبلی ام است و برای خرید هایی که واقعاً می شود دست گرفت به فروشنده میگویم پلاستیک نمی خواهم.احساس فرهیختگی عجیبی دارم.
پ.ن 3: در حال حاضر در حال تمرین فوکوس به صورت دستی دوربین هستم آن هم از ویزور دوربین نه از LCD اش پس عکس های مات و موت ام را تحمل کنید تا عکاس شوم.
یکی از لذت های زندگی ام آب دادن به شمعدانی هایی است که همیشه یکسری غنچه ی پنهان برای باز شدن دارند . گل ساناز ام که خیلی تلاش برای گل دادن می کند را دیروز هرس کردم و امروز دیدم که برگ هایش دارد کم کم جان میگیرد. گل رز را هم هرس کردم اما فکر نمیکنم فایده ایی داشته باشد.
بعد از گذشت بیشتر از یک ماه زندگی ام روال عادی اش را کم کم دارد پیدا می کند. دیروز از صبح مشغول تمیز کردن و گرد گیری خانه شدم و تا زمان آمدن همسرم تمام شد.شاممان را طبق روال همیشه زود خوردیم (حدود ساعت 6 ) و این شد که تا ساعت 12 شب مدام گرسنه یمان میشد و چیزی هم برای خوردن نبود . و به همین خاطر من دست به کار پخت یکسری چیزهای شیرین شدم. حلوا و کیک درست کردم و همسرم بسیار زیاد حلوایم را دوست داشت و صبح که بیدار شدم و رفتم سر یخچال دیدم نصف حلوا را برای خودش برده سر کار و این حس رضایت بخش بسیار خوبی است که آدم را سر ذوق می آورد.
امروز درس خواندن برای مسابقه ام را شروع می کنم. باید یک قدم به آرزوهایم نزدیک شوم.
عادت خوبی که پیدا کرده ام شب ها قبل از خواب کتاب میخوانم حتی در حد چند خط ... هبوط دکتر شریعتی را برای بار دوم شروع کردم.
+ گام بعدی خرید خانه