ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دوشب خونه ی برادر شوهر بودم. همسرم صبح ساعت ۶/۵ میرفت و شب ساعت ۷ میومد . روزها هم امیروالا با دخترشون بازی میکرد و از این لحاظ خیلی خوب بود. روز سوم رفتیم دنبال همسرم و برگشتیم خونه. وقتی رسیدیم همسرم کارهاشو کرد رفت شیفت . هنوز از لحاظ روحی حالم خوب نبود. این دفعه خیلی افسردگی بعد از زایمان رو حس کردم و فشار روحی زیادی روم بود میتونم بگم هیچ برهه ایی از زندگی ام اینقدر طولانی از زندگی خسته نشده بودم و ترس بهم غلبه نکرده بود. شب ها از ترس به سختی خوابم میبرد و خوابهای عجیب و ترسناک !!
فردا صبح دوباره راه افتادیم سمت اراک و همسرم پیاده شد و ما سه تا رفتیم خونه برادر شوهرم.
با جاری ایم توی این چند روزه خیلی حرف زدم و این اولین باری که توی این چند سال من و این جاری ام با هم تنها کلی حرف میزدیم و احساس کردم خیلی به هم نزدیک شدیم. بعد از ظهرش با برادر شوهرم راه افتادیم سمت خونه ی مادرشوهر. شب رو اونجا بودیم و فردا صبح خواهر شوهر اینا هم اومدن و شب من با اونها رفتم خونه ی بابام.
دو هفته اونجا بودم و از لحاظ روحی خیلی حالم بهتر شد و کمی خودم رو پیدا کردم. ولی یکسری خلا ها بود از طرف همسرم که پر نمیشد و من خیلی تلاش کردم که اونقدر خودم رو قوی کنم و عاشق خودم که حالم خوب بشه. توی اون مدت دوهفته امیرحافظ رو هم ختنه کردم و خواهر وسطیه هم زایمان کرد.و روزهای خیلی شلوغی داشتم و اصلا فرصت درس خوندن نداشتم و این باعث شد خیلی عقب بیافتم.
ای کاش ۲۴ ساعت یکم واسه من بیشتر بود تا بتونم به کارهام برسم.
کلی تغییرات درونی کردم و خیلی دوست دارم ازش بنویسم و منتظرم زمان خالی هستم.