ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مادر بودن توی این روزها یکی از سخت ترین کارهاست. یه روزهایی حالم خوبه و باهم صبح تا شب کلی بازی میکنیم، آشپزی و کارهای خونه تعطیله و کل وقتم در اختیار امیروالاست، از نقاشی و خمیربازی و ماشین و توپ بازی گرفته تا پازل و کاردستی و کتاب خوندن ... ولی خب همه این ها در نهایت میشه ٤-٥ ساعت و از حداقل ٧-٨ ساعت دیگه میمونه که واقعا نمیدونم باید چی کار کنم با امیروالا ، گاهی خودش باخودش بازی میکنی گاهی کتاب میبره توی حیاط تا واسه کبوترها کتاب بخونه ولی بازهم خیلی حوصله اش سر میره. نمیدونم این سبک از قرنطیه درسته یا نه ! نمیدونم تا کی قراره اینطور ادامه پیدا کنه ، گاهی تو روز واسش ٢ ساعت کارتون میذارم که کلی عذاب وجدان میگیرم.
خودم کلی برنامه و آرزو دارم که این شرایط همه رو استاپ کرده . حسابی خودم رو با باغچه ام مشغول کردم با پیدا کردن کوچک ترین تایم زبان میخونم(کتاب ٥٠٤) ، ولی مدام دارم لابه لای این روزمرگی ها دنبال فلسفه ی زندگی میگردم، تنها آرزوی محال من برگشتن به ١٠ سال پیشه . برای تحقق خیلی از آرزوهام ١٠ سال عقب افتادم. و این شرایط کلا همه چیز رو به هم ریخته !
اگه پیش خانواده ام بودم خیلی شرایط واسم راحتتر بود ولی دلم رو خوش میکنم که توی شرایط سخته که آدم میتونه ساخته بشه .