-
فوتبال مادر پسری
چهارشنبه 14 مهر 1400 21:08
-
زایمان ۲
پنجشنبه 8 مهر 1400 08:41
-
زایمان ١
پنجشنبه 8 مهر 1400 08:19
صبح ساعت ٤ به همسرم پیام دادم که راه افتادی بهم خبر بده و خودم هم پاشدم برای مامان و همسرم وسایل صبحانه و میوه و چایی آماده کردم، ٤/٥ بود که همسرم رسید و مامان بابام بیدار شدن، ماهم تا راه افتادیم ساعت ٥/٥ بود، هوا عالی بود و جاده حسابی شلوغ ، به موقع رسیدیم، همه ی مدارک رو دیشب چک کردم و همراهم بود به جز نوار قلب که...
-
به وقت ۱۷ شهریور
چهارشنبه 17 شهریور 1400 00:58
فایل هایی که استاد گفته بود رو بالاخره ساعت ۱۰ دقیقه به دوازده شب آماده میکنم و واسش میفرستم. میدونم که کلی ایراد داره ولی چاره ایی نیست. امیروالا مدام خمیازه میکشه ولی نمیخواد بخوابه. باهم مسواک میزنیم و دستشویی میره. یادم میافته شهریه دانشگاه.... قراره واسش کتاب بخونم تا بخوابه. برق ها رو خاموش کردیم. مامان بابام...
-
تمرین ادب
دوشنبه 8 شهریور 1400 18:39
-
امید در حصر خانگی
دوشنبه 1 شهریور 1400 08:30
تقویم رو ورق میزنم و از تموم شدن مرداد لبخند میزنم. از اول بارداری ام فکرش رو نمیکردم بتونم ۳۶ هفته رو تموم کنم و همیشه تو ذهنم بود که خیلی زودتر از این حرفها پسرم به دنیا میاد. ولی خدارو هزار بارشکر ۳۶ هفته هم تموم شد و سعی میکنم خودم رو تصور کنم که با پای خودم دارم میرم بیمارستان نه توی یک موقعیت اورژانسی. این روزها...
-
بارداری های پرخطر
سهشنبه 26 مرداد 1400 08:54
ساعت ۷ صبح بیدار میشم. همسرم میره نون بخره. بهش میگم یکی از نون ها رو واسه برادرت ببر(از دیروز تنهاس و خانم و بچه هاش خونه ی خواهرشن). دو هفته ایی هست که ندیدیمشون به خاطر اینکه شک داشتیم من کرونا داشته باشم. با اینکه مطمین شدیم کرونا نیست رویه امون رو ادامه دادیم. اولش از طرف اونها بود که منتظر بروز علایم بودن و الان...
-
آزمایشگاه
سهشنبه 19 مرداد 1400 11:49
دیروز صبح برای ادامه آزمایش ها رفتیم آزمایشگاه. صبح از گرسنگی یا استرس بود ولی حالم بهم خورد . آزمایش قند رو دادم و رفتیم توی پارک نشستیم تا ۲ ساعت بگذره و دوباره قند بدم.نسیم خنکی میومد و گرمای هوا قابل تحمل بود. بعد از دوساعت هم دوباره آزمایش دادم و جواب آزمایش های دیروز رو گرفتم که خدا رو شکر همه چیز خوب بود. به جز...
-
پره اکلامسی یا کرونا
شنبه 16 مرداد 1400 21:36
9 مرداد 1400: امتحان هام تموم شده و آرامش تا حدودی به زندگی ام برگشته ، هر چند آخرین امتحان رو خیلی بد دادم و تا دو سه روز از فکرش بیرون نمیومدم ولی کم کم خودم رو بازیابی کردم. وحتی با اینکه به خاطر تغییرات هورمونی بارداری بیش از حد بی حوصله و عصبی ام ولی سعی کردم کارهایی بکنم که حالم خوب بشه. تقریبا دو هفته ی تمام...
-
سی سالگی
دوشنبه 14 تیر 1400 07:26
۱۳ تیر گذشت و من سی ساله سعی مییکنم مدام حواسم باشد که دهه ی بیست گذشت و من باید خیلی باتجربه تر برای خواسته هام تلاش کنم. نمیدونم خوبه یا بد ولی اصلا شبیه دختر دانشجویی که تازه وارد دهه بیست شده بود نیستم. هیجان و خنده و امید توی اونروزها حرف اول رو میزد. رانندگی باسرعت ۱۵۰-۱۶۰ توی جاده ی دانشگاه و رکورد زمان رسیدن...
-
یک روزمره ناقص
شنبه 25 اردیبهشت 1400 13:46
همیشه عادت داشتم از اتفاقات و حس های خوب زندگی ام بنویسم چون اعتقاد داشتم با نوشتن از خوبی ها و زیبایی ها ، این حس ها ی مثبت رو توی زندگیم پر رنگ تر میکنم. ولی این روزها خیلی دوست دارم از روزهای بارداری ایی قبلی ام بیشتر بدونم و اینکه یادم بیاد چقدر شاید شرایط الانم بهتره ! ولی هر چی میخونم میبینم همیشه همه چیز اونقدر...
-
تعدیل
سهشنبه 7 اردیبهشت 1400 20:20
بعضی روزها خیلی غمگین ان. با وجود اینکه باد خنک بهاری می پیچه لابه لای درخت ها و من زیر درخت مو نشستم و یه لیوان چایی برای خودم ریختم و نسیم بهاری اونقدر نوازشگرروحم رو نوازش میده بازم احساس میکنم از شدت ناراحتی روی پله ها مچاله شدم و با تاریک شدن هوا سر دردم هم بیشتر میشه. دیروز همکار شوهرم زنگ زد و گفت که مدیرشون...
-
اردیبهشت 1400
یکشنبه 5 اردیبهشت 1400 08:37
1 اردیبهشت 1400: همیشه فروردین واسم قشنگه ولی مود من هم درست مثل هوای فروردین خیلی متغییره، ولی اردیبهشت تقریبا حس های خوب توی وجودم تثبیت میشه و خواب آلودگی فروردین میشه نشاط و سحر خیزی :) ١-٢ هفته ایی هست که خدا رو شکر از لحاظ جسمی هم حالم خیلی بهتره و همین باعث میشه کلی حالم بهتر باشه و به کارهام بهتر برسم، بیشتر...
-
١٤٠٠
یکشنبه 22 فروردین 1400 12:32
-
بارون بارید
پنجشنبه 21 اسفند 1399 09:19
-
روزهای ساده
شنبه 16 اسفند 1399 11:06
بعد از دوتا مهمونی پشت سرهم دیشب خیلی خسته ساعت ۱۱ روی تخت دراز کشیدیم و جزو معدود دفعاتی بود که خیلی سریع خوابم برد و از سروصدای امیروالا و همسرم هم بیدار نشدم. ساعت ۱۲/۵ بود که امیروالا صدام میزد. مامان مامان چایی اوردم . بیدار شدم و دیدم با سینی چایی که دوتا فنجون چایی توشه کنارم نشسته. و اون چایی نیمه سرد و تلخ...
-
روزمره
دوشنبه 11 اسفند 1399 08:34
ساعت نزدیکه دوازده میشه و با وجود اینکه خوابم نمیاد مسواک میزنم که بخوابم. همسرم امشب شیفته و من امیروالا تنهاییم. با اینکه دیگه به شبهای تنهایی عادت کردم و ترسی ندارم ولی همون قدر هم عادت کردم شب هایی که همسرم نیست تو اتاق امیروالا بخوابم.برق ها رو خاموش میکنم و تنها روشنایی ال ای دی های تخت امیروالاست. میبرمش...
-
بارون بارید
یکشنبه 28 دی 1399 16:21
نگاهی به یادداشت های پارسال بهمن می اندازم، خیلی حس خوبی بهم نمیدن، سرزندگی خاصی ندارن، فقط نوشتم تا مجبور باشم شاد باشم ... اما دوسال پیش این موقع ها حالم خیلی بهتر بوده، حتی اگه از موضوع شادی ننوشته باشم. بزرگترین اشتباه ما در دوران کرونا ، قرنطیه کردن روحمان بود، الان به یقین رسیدم که چقدر اشتباه زندگی کردم این یک...
-
ربات کرونایی
یکشنبه 21 دی 1399 09:00
بعد از سه ماه تصمیم گرفتیم بریم دیدن خانواده هامون، سه شنبه ساعت ٦/٥ راه افتادم سمت محل کار همسرم و سوارش کردیم و رفتیم شهرستان مادر شوهرم اینا، توی راه هم فلافل پخته بودم و ساندویچ خوردیم. ساعت ١٠/٥ بود که رسیدیم ، برادر شوهر هم اونجا بود، امیروالا هم خیلی خوشحال بود و از ذوقش ساعت ١/٥ وقتی دید همه خوابن اومد پیشم و...
-
دانشگاه دهه هشتادی ها
چهارشنبه 26 آذر 1399 20:03
برای اولین بار یه شاگرد پسر دارم که مجازی بهش تدریس میکنم، امسال کنکور داره و کلی مشکل توی زندگیشون دارن. (توی پست های قبلی نوشتم، شاگرد مشترک من و همسرم هست )، چند روزیه مامانش بیمارستان بستری شده و قراره حالا حالا ها هم بیمارستان بستری باشه ، چرا ؟ نمیدونم ! این پسر بیش از حد درون گرا و ساکته و کار کردن باهاش خیلی...
-
شروع دوباره
سهشنبه 25 آذر 1399 22:03
وقفه ی طولانی بین هرکاری بیافته باعث میشه از حس و حال اون کار اونقدر دور بشی که برگشتن به عادت حتی چندین و چندساله خیلی سخت بشه. بارها صفحه ی وب لاگ ام رو بالا اوردم تا بنویسم کلی حرف و روزمرگی برای نوشتن دارم ولی انگار بیشتر به ننوشتن عادت کردم و دیدن واسم راحت تر شده، همین یکی از دلایلیه که وقتی بعد از شاید یک هفته...
-
پاییز بی عکس
چهارشنبه 14 آبان 1399 16:48
چند روزیه خیلی دلم میخواد برم بیرون و کلی از پاییز عکاسی کنم ولی اوضاع کرونایی وحشتناک قرمز پایتخت و آلودگی شدید هوا هر روز منصرفم کرده. اوضاع اقتصادی همه خیلی خرابه و نیازی به ذکر مصبیت نیست که توی همین ماه از همه ی بستگان چقدر قرض گرفتیم ولی لابه لای همه ی این قرض ها نیاز داشتم یه کارهایی بکنم که حالم خوب بشه ، مثلا...
-
پاییز
جمعه 11 مهر 1399 13:55
١٠ مهر ٩٩: امروز ظهر با خانواده ی برادر شوهرم رفتیم پارک ورودی شهر که به تازگی ساخته شده و به جز ما هیچ خانواده ایی نبود و همین خیالمون رو از بابت کرونا راحت میکرد ، یه زمین چمن هم برای فوتبال بود که بچه ها حسابی کیف کردند. و چقدر خوب بود که بدون ماسک و بی دغدغه یه تفریح نصفه روزه داشتیم. از اونجایی هم که امیروالا ٤...
-
دومینو از نوع کرونا
شنبه 25 مرداد 1399 22:05
-
دوران عاشقانه قرنطیه
چهارشنبه 22 مرداد 1399 09:29
-
یکی از روزهای بد کرونایی
پنجشنبه 16 مرداد 1399 19:33
-
حقیقی ترین دوستم
شنبه 4 مرداد 1399 13:06
این روزها به خاطر یک مشکل جسمی حال خیلی خوبی ندارم و با وجود مقاومت های شدید درونی برای عدم رفتن به دکتر به خاطر کرونا ، امروز بالاخره نوبت گرفتم و بعد از ظهر میرم ببینم مشکل واقعا چیه ! چون بیشتر از جسمم این فکرمه که داره اذیتم میکنه و کلی مریضی های عجیب غریب ردیف میکنم که چرا اینطوری میشم و کلی انگیزه و شوق ام رو از...
-
زیرگنبد کبود
چهارشنبه 1 مرداد 1399 08:15
با اینکه این روزها خیلی روزهای سختیه ولی من با تمام وجودم تلاش میکنم پر از عشق و انگیزه باشم، هر چند همیشه گوشه ی ذهنم کرونا و زلزله و حقوقی که عقب افتاده و یک عالمه چیزی که برای خونه لازم داریم و نمیتونیم بخریم و ... هست با این حال تمام تلاشم اینه که با انگیزه ادامه بدم. ٥ شنبه امتحان فاینال زبان دارم و کماکان اعتقاد...
-
آرامش
پنجشنبه 19 تیر 1399 12:16
وقتی خوب به زندگی ام فکر میکنم میبینم که همه چیز عالیه و کلی پیشرفت و اتفاقات خوب توی زندگی ام افتاده . فقط تنها چیزی که بعضی وقت ها میاد گوشه ی ذهنم تا ناامیدم کنه اینه که چند سالی این وسط از دستم در رفته و اگه سه چهار سال پیش اینجایی که الان هستم بودم دیگه هیچ حرفی برای نا امیدی نمیموند. از بیست سالگی ام تلاش کردم...
-
تولدم
شنبه 14 تیر 1399 01:34
امروز ٢٩ ساله شدم و دارم به آستانه ی دهه چهارم زندگی ام میرسم. حس عجیبی دارم ... ماه شب چهارده ... اتاقی که از نور مهتاب روشن شده ، من خسته و بی خواب. چند روزه مهمون دارم و همین طور سر درد میگرنی. و متولد شدم. و چقدر هوا تابستانی نیست ، در حالی که زیر پتو نازک میخزم و خنکی هوا بی نهایت دلچسبه ، احساس میکنم خیلی تنهام...