یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

مراسم...

انقدر خسته ام که احساس میکنم کل بدنم خورد و خاکشیر شده. مچ درد که تقریباً همیشگی شده این روزها. بدن درد به خصوص گرفتگی عضلات پا هم حتی بعد از استراحت دست از سرم برنمیداره. نمیخوام غر بزنم. فقط میخوام حالم رو توصیف کنم البته بخش عمده اش مقصر خودم هستم که پیاده روی و ورزش رو حذف کردم. انشالله از شنبه هردویشان شروع خواهد شد. 

ادامه مطلب ...

روزِ سوپ

امروز به خاطر گلو درد شدید بیشتر روز را استراحت کردم و نهار و شام فقط سوپ خوردم. تنوع هم دادم البته ، نهار سوپ مرغ و شام سوپ شیر که بسیار خوشمزه و پرکالری است و همان یک بشقاب باعث شد کالری  ام over شود. از صبح هم در حال خوردن شیر داغ و دمنوش آویشن و آب جوش هستم.

صبح طبق عادت هر روز از زیر پتو در رختخواب صفحات اینترنت را از تلگرام و اینستاگرام و فیس بوک و امثالهم  دنبال میکردم و تیتر همه ی اخبار پلاسکو بود، من نمیدانستم سرمایه گذار پلاسکو یک یهودی بوده که بعد از انقلاب به دست خلخالی اعدام شده ، نمیدانستم ساختمان آلومینیوم هم که پارسال آتش گرفت سرمایه گذارش همان یهودی بوده ، برایم جالب شد و کمی در مورد بیشینه ی این انسان ها مطالعه کردم که خوب واقعاً گیج و متعجب شدم، من آدمی بودم که تاریخ برایم نفرت انگیز بود و علاقه ایی به دانستنش نداشتم، اما این روزها که هر کدام از آدم ها سیاسیونی شده اند که تاریخ بلدند و شکر خدا علامه ی دهر اند دانستن واقعیات تاریخ لازم است ، البته اگر واقعی باشد ...

بی ربط نوشت : هفته های اول ازدواجمان بود،یک شب که همسرم امتحان داشت و من هم خواب آلود روی جزوه های مشغول خمیازه کشیدن بودن، همسرم هوس چایی کرد و من زیر کتری را روشن کردم و نکات لازم را برای دم کردن چایی گفتم و خوابیدم، صبح که بیدار شدم  برای صبحانه چایی درست کنم، در کمال ناباوری دیدم آب کتری سیاه شده و یکسری چیزهای سیاه در کتری است، خواب به کلی از چشم هایم پرید، کمی فکر کردم و یاد دیشب افتادم، بله همسر کار کشته ی من در کتری چایی دم کرده بود، تازه میگفت  ساعت ٣ صبح درحالی که کاملاً خواب بودم و فقط  چشم هایم را به زور باز نگه داشته بودم کلی فکر کردم که اول باید آبجوش را بریزم  بعد چایی یا برعکس ، و من  با خنده گفتم مگر چاره ایی جز اضافه کردن چایی به آبجوش هم داشتی ؟

عمو

گاهی وقت ها دلم خیلی عجیب دلم برای خوشی های کودکی تنگ میشود، برای فامیل بازی ها که محال بود یک عمو ایی ، یک دایی و ... از قلم بیافتد.

اما حالا نمیدانم چند سال است که عموهایم را ندیده ام ، دخترهایشان را که روزی همبازی یکدیگر بودیم ، پشت جیپ عمویم توی حیاط خانه ی آقاجونم چقدر بازی میکردیم و از خنده خسته میشدیم.

حالا نمیدانم بعد از این همه سال حتی چه شکلی شده اند ، عکس عمویم را در تلگرام که می بینم ، بغض میکنم، یاد صورت زبرش می افتم که سربه سرمان میگذاشت و مدام بوسمان میکرد و ما با خنده تلاش میکردیم از دستش فرار کنیم، یاد عکاسی ایش که همیشه عکس های ٣*٤ امان را پیشش میگرفتیم و چقدر هم همیشه بد عکس میگرفت ، عکس شناسنامه و کارت ملی که معروف هست به دست عموجان هنرمند من هم گرفته شده بود و دیگر محشر بود ... یاد عیدهایی که خانه ی شما به ما بی نهایت  خوش میگذشت و چقدر زن عمو دوستمان داشت بخیر ....

شاید بعداً پست کامل شود 

خاطره بازی

صبح خواب برف میبینم، خواب میبینم کل شهر سفید پوش شده و حداقل ٢٠ سانتی برف روی زمین نشسته، کلیه مداراس و ادارات و کارخانه جات هم تعطیل شده اند، البته این فقط یک خواب بود که ١٠ سال پیش حقیقت روزهای زمستانی شهر کوچکمان بود ، وقتی بیدار شدم و پشت پنجره رفتم از کل برف های خوابم فقط کمی بارانش باریده بود و هوا مه آلود بود، اول دبیرستان بودم ، پدرم صبح ها من را می رساند مدرسه ، آن روزها جیره ی روزانه ام از مامان ٢٠٠ تومان بود و گاهی پدر علاوه بر جیره ی روزانه ام یک هزار تومانی در می آورد و من که نمیدانستم با آن هزار تومانی چه کار کنم چشم هایم برق میزد و در هوا می قاپیدمش ، آن روزها کرایه ی اتوبوس از شهر محل تحصیلم تا شهر زندگیمان که ٧-٨ کیلومتر فاصله داشت ٥٠ تومان بود، از آن اتوبوس بنزهای قدیمی که یک در کشویی عقب داشت و هیچ وقت هم باز نمیشد.یک روز صبح طبق روال همیشه با پدرم راهی مدرسه شدیم، هوا مه بود ،به اول جاده که رسیدیم مه به اوج خودش رسید و حتی یک قدم جلوتر را هم نمیشد دید ، و مسیر هر روزیمان را اشتباه رفتیم، اگر آن روزها تعداد ماشین ها انقدر زیاد بود همان آنروز تصادف های وحشتناکی میشد ، البته محال است با وجود این همه خودرو بازهم آن روزها تکرار شود . به خودم نهیب میزنم که خاطره بازی بس است یک روز پرکار انتظارم را میکشد و من باید از زیر پتو کنار بخاری نگاه کردن به مه سبک را بی خیال شوم و یک چایی دم کنم و روز را شروع کنم.

بعداً نوشت : این دو روز کسالت شدید داشتم و تقریباً تمام روز را در حال استراحت وبالا و پایین کردن اینترنت بودم و الان فقط احساس بطالت عجیبی دارم ، برای همین از خدا میخواهم که همیشه حالم خوب باشد تا روزهایم پراز کار و انرژی باشد.

وقتی پست قبلی را نوشتم و نصف نوشته ام پرید از بلاگ اسکای خیلی دلگیر شدم اما راستش نمیخواهم برای چندمین بار خانه ام را عوض کنم و خاطرات پراکنده ام را در هزار و یک وب لاگ دنبالش بگردم، تکنولوژی آدم را خیلی تنبل می کند ، یک زمانی بود که پروسه ی روشن کردن کامپیوتر و وصل شدن به اینترنت نیم ساعتی طول میکشید و بعد با عشق می نوشتم، مسافرت و دوری از آن کامپیوتر های تراکتوری هم به معنی نبودن چند روزه در وب لاگ بود ، اما حالا حتی حالش را هم ندارم از روی مبل بلند شوم و لپ تاپ را روشن کنم حتما باید در حالت ریلکسیشن پست بگذارم وگرنه اصلاً بی خیالش میشوم

برای امروز کلی برنامه داشتم اما حال خرابم همه چیز را به هم ریخت و حتی حداقل های هر روزه را که پختن شام است را هم نتوانستم انجام دهم، من کریسمس را خیلی دوست دارم ، نه بخاطر اینکه جشن اجنبی هاست و ما ایرانی ها هم اجنبی زده ایم ، نه ! خاطره ی خوش کریسمس سال ٨٤ به قدری برایم دلچسب بود که مدام میخواهم مرورش کنم. 

از جایی که من حتی از نوجوانی هم عاشق کادو دادن و جشن گرفتن بودم هر بار منتظر بهانه ایی بودم برای هدیه دادن ، جزو خوشحالی هایم این بود که برای خواهرم در روز تولدش ٧ عدد هدیه بخرم ، آن سال کاملاً یک دفعه ایی تصمیم گرفتم برای اعضای خانواده ام به مناسبت میلاد حضرت مسیح هدیه بخرم و همین طور هدیه ایی هم برای خودم ، برف آمده بود و من از تنها پاساژ شهرمان یک عطر معرکه برای خودم خریدم ، به خانه که برگشتم با آموزشی که از تلویزیون دیده بود یک حباب لامپ را برداشتم و پر از خورده های کاغذ رنگی کردم و یک جعبه ی صورتی هم درست کردم و هدیه هایم را شب کریسمس به خانواده ام دادم و بوی آن عطر هنوز بعد از ١١ سال در سرم تاب میخورد و دوست داشتم آن خاطره را مرور کنم دوباره ...

البته من خیلی درگیر روزها نیستم، اعتقاد دارم جشن کریسمس را هر وقت بخواهم می توانم بگیرم ، البته اگر ذوق و شوق اش با به تاخیر انداختنش کور نشود.

مطلبی که در پست قبل گذاشته بودم و پرید در مورد موقعیت کاری که قبلا  نوشته بودم و اینکه ممکن است انشالله دوباره موقعیت برایم به وجود بیاید بود.توضیحاتش را میگذارم برای وقتی نتیجه مشخص شد .دعا کنید که انشالله درست بشود و من هم برای خودم خانم مهندسی شوم ، راستش اگر شاغل بشوم خیلی بیش از حد از خودم راضی خواهم شد.

راستی اگر دوست دارید کریسمستان مبارک