ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
+ والا با کلی ذوق کتابشو اورده و میگه با گوشی این رو بگیری قصه میخونه. QR Code رو اسکن میکنم و واسش میزارم. وقتی تموم شد با دلخوری گفت اییی همین بود ؟ گفتم آره گفت اینقدر بد خوند اصلا نفهمیدم چی گفت.
+ بعد از مدت ها لاک زدم و یارا اولین نفریه که متوجه میشه با ذوق و هیجان میگه مامان چقدر چنگال هات قشنگ و مرتب شدن.
+ به یارا میگم خوراکی بابا واست چی بخره ؟ چشمهاش برق میزنه و میگه: پفک. میگم پفک خوب نیست کیک میخوای ؟ میگه اگه کیک بخورم دلم درد میگیره بالا میارم میگم پس چی ؟ میگه پفک
+ میگم مامان من باید برم دانشگاه میگه اجازه نمیدم میگم ولی من باید برم استادم منتظرمه میگه برو تا استادت دعوات کنه چیزی نمیگم میگه منم میام استادت رو میزنم میگم چرا میگه آخه تو رو دعوا میکنه
+پشت فرمونم از جاده خسته شدم با سرعت دارم رانندگی میکنم میگه باید از ماشین بایایی مراقبت کنیم وگرنه لاستیکش میترکه
+چند شب پیش خوابی دیدم از بمباران، دیدن اون صحنه ها توی خوابی که اینقدر واقعی بود ترسناک بود. صبح اش گفتم صدقه بزارم کنار
+آچاره تخفیف داده بود بهم و اینطوری تونستم همسرم رو راضی کنم کمکی بگیرم.
+چند روز پیش شام ایرانی رو میدیدم خونه سپند امیرسلیمانی که شد از مبلمان و خونه اش خوشم اومد و به مبلمان خودمون که رنگ چوب ها یکی درمیان پریده بود و مبل سه نفره با چاقو توسط بچه ها پاره پاره بود و همه ی اینا در کنار لکه ها و رد خودکار واقعا حس بدی بهم میداد ، این چند روز هم اینجا نمایشگاه بود به همرم گفتم بریم مبل بینیم شاید مبل خوب با شرایط خوب تونستیم بخریم . گفت بریم ولی من نمیخرم ، تا وقتی بریم خونه خودمون و بچه ها بزرگ شده باشن، کاملا باهاش موافق بودم ولی تحمل مبل ها هم واسم سخت بود. بالاخره خودم رو قانع کردم و مبل پاره رو دوختم و فردا به خانم بگم مبل ها تمیز کنه و بعد خودم با رنگ قهوه ایی لکه گیری کنم شاید سال دیگه شد و عوض کردیم. از این بابت خوشحالم که با کسی رفت و آمد نداریم :)
+همسرم برای کارهاش باید می رفت تهران و من هم دیدم واقعا از لحاظ روحی نمی تونم چند روز بچه ها رو توی تنهایی نگه دارم این شد که تصمیم گرفتیم بریم پیش خانواده هامون . این دفعه بهم خیلی خوش گذشت چون خانواده همسر هم باهاش رفتن تهران و من اصلا دلهره و دغدغه نداشتم. بچه ها هم در نبود باباشون جایی آروم تر و حرف گوش کن تر میشن برای همین یک عالمه وقت برای حرف زدن با خواهرا اون هم بدون استرس و دلهره داشتم.
برادر همسر هم ماموریت اومده بود شهر ما ، این شد که تا رسیدیم رفتیم مهمانسرا دنبالش و با هم اومدیم خونه.
صبح بیدار شدم دیدم خانم همسایه یه طومار نوشته که این چند روز که نبودین دلم واستون تنگ شده بود ولی خیلی خوب بود که نبودین! چون دیگه همسرت نمیومد به همسرم بگه فلان کار رو بکنیم و همسرم تو خونه بود . این کارهایی که برای ساخت پارکینگ و اینها بود باعث اختلاف خانوادگی بینمون شده بود! اولش نوشتم بیشتر کارهای خودتون بود، ساختن لونه مرغ* برای خودتون بود ! ولی بعد خیلی محترمانه همین رو نوشتم و در نهایت هم تشکر کردم چون واقعا بی انصافی بود زحمت های همسرش رو ندیده بگیرم.
یه ویس بود از آقای فاطمی نیا که لپ کلام این بود که حاضر جواب نباشید! و چقدر به نظرم قشنگ بود. تراپی های امروز دقیقا برعکسه میگه حاضر جواب باشید. و همین میشه که الان خانم همسایه با حرف هاش سنگ رو ته دلم انداخت که رابطه ام رو تا حد ممکن باهاشون محدود کنم. تصمیم داشتم توی این یکی دوهفته دعوتشون کنم که با حرفهاش منصرف شدم و تو غار تنهایی خودم بیشتر بهم خوش میگذره.
* همسایه الا ماشالله مرغ داره و حیاط پشتی ما مشترک بود. مرغ هاش رو ول میکرد توی حیاط علاوه بر کثیف کاری تمام سبزی ها و باغچه من رو نابود کرد و یک بار هم به روی خودش نیورد و وقتی من بهش گفتم فنس بزنیم وسط حیاطمون سریع برگشت گفت خودت گفتی فنس نمیخواد. گفتم والا قبلش اصلا مرغ هاتون نمیومدن بیرون شما ولشون کردین پدر باغچه رو در اوردن.جالبه از وقتی هم که فنس کشیدیم اکثرا مرغ ها توی لونه ان! چند باری وسوسه شدم مثل خودش حاضر جواب باشم ولی میگم لابه لای این حاضر جوابی ها ممکنه دلی شکسته بشه ...
امان از همسایه ی مزخرف. به قول قدیمی ها رو که میدی آستر هم میخوان یکی از همسایه های ما هم همینطوره و واقعا دیوانه کننده ست.
+ بچه که بودم مامانم کتاب داستانهای بچگیش رو که کاست همراه داشت برام میذاشت و واقعا انتظارم رو از کتاب صوتی بالا برد.
چقدر قشنگ
یادش بخیر
من عاشق یه نوار کاست بودم که سال ۷۶ فکر کنم بابام از تهران واسم اومد
هرچی گشتم هیچ جا دیگه پیداش نکردم
همینطور داستان خروس زری پیرهن پری
اونقدر گوش کرده بودم که حفظ بودم
چقدر سخته حاضر جواب نبودن
واسه من سخته حاضر جواب بودن
سلام عزیزم
ماشالا چقدر شیرینن این فسقلی ها
خوب کردی رفتی سفر، حال و هواتون عوض شد یکم
واقعا به نظرم در جواب بی ادبی و نمک نشناسی کسی سکوت کردن جایز نیست. کسی که بخودش اجازه می ده اونطوری صحبت کنه پس باید آماده شنیدن جواب هم باشه
سلام عزیزم
قربونت عزیزم
اینطور آدم ها نمیخوان متوجه بشن برای همین گفتن من فایده ایی نداره
ای خودا ماشاالله به پسرا
من هیج وقت نتونستم حاضرجواب باشم همیشه بعدش یادم میاد چی باید میگفتم
ممنون عزیزم
منم معمولا همین طور هستم ولی حتی توی پیغام های متنی هم سعی میکنم حرفهامو نزنم