یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

برای بار دوم خانم مهندس آیا ؟!

مگر میشود دختر بود و عاشق لاک زدن نبود ؟ وقتی لاک می زنم اصلاً عشق میکنم و حال خوبم عالی میشود ☺️ 

پریشب بعد از مدت ها پدر و مادرم و خواهرم و همسرش و دختر کوچولوی فوق العاده دوست داشتنی ام خانه مهمان ما بودند و دیروز عصر رفتند، و خیلی بهمان خوش گذشت ، با اینکه سر درد عجیبی داشتم اما قرص میخوردم که باهم بودنمان را خراب نکنم. و برای بعد از مدت ها وقتی مهمان ها رفتند خانه ام بی نهایت تمیز باقی ماند ، آن هم به لطف پدر و مادر عزیزم

 ای وای من ...بقیه ی نوشته ام پرید

اولین روز زمستان

دیروز آنقدر حس و حال نوشتن داشتم که خدا می داند، برف می آمد و بوی کیک  درخانه ام پیچیده بود و بساط آماده سازی کادو وسط خانه پخش بود از آن طرف هم حین شکستن گردو یا دون کردن انار مشغول دیدن برنامه آبان (آزاده نامداری) بودم، حدود سه قسمت اش را دیدم ، برنامه ی خوب اما خامی است ، مهمان ها خیلی خوب انتخاب میشوند اما سوالات سطح پایین کمی آزارم میداد.اما در کل دیدن اش را به خانم ها توصیه میکنم.

برف که بارید آنقدر ذوق زده بودم که نمی دانستم چه کار باید بکنم ، ٥دقیقه یک بار پشت پنجره بودم و هجوم کارهایم نمی گذاشت لباس بپوشم کمی در برف قدم بزنم. یاد خاطرات ٧-٨ سال پیش ام افتادم که همیشه زمستان و شب یلدا برایمان رنگ سفید برف داشت.

همسرم که آمد باهم یک پیاده روی طولانی کردیم و کمی آجیل خریدیم و یک شاخه گل رز. 

به پیشنهاد من دوتایی به پارکی که سفید پوش شد بود رفتیم و چایی خوردیم و چقدر آن چایی در هوای برفی چسبید.دوربین ام خانه ی مادرم بود و حسابی نبودش در شب یلدا حس میشد و وقتی عادت کردی با دوربین عکس بگیری عکاسی با موبایل و اینها اصلاً به نظر مسخره می آید . (البته باید عادت کنم با حداقل داشته هایم از زندگی لذت ببرم و همین هم شد . عکس فوق مربوط به همان لذت بردن است :)) ) با این حال برای هر دویمان یک شب خاطر انگیز پر از ژله و دسر و کیک ساختم.(قرار بود پدر و مادرم مهمانمان باشند که به دلیل برف نشد...) 

* جزو آرزوهایم این است پیر که شدم یک مادر بزرگ مهربان باشم و شب یلدا همه را به خانه ام دعوت کنم .

*من واقعاً نمیدانم چطور میشود بدون ماشین ظرف شویی زندگی کرد من که نمی توانم !

* امروز حسابی برای خودم کدبانویی شده بودم ، کلی نعناع پاک کردم و شستم ، لوبیا سبز و اسفناج هم اضافه کنید ، یک شام خفن غیر رژیمی هم پختم که هم اکنون عذاب وجدان عجیبی دارم و هم چنین خانه را مرتب و تمیز کردم و فردا هم با اسفناج هایم برای اولین بار میخواهم خورشت آلو اسفناج درست کنم.


قرمه سبزی

امروز در مسیر برگشت به خانه از کنار شهرک سلامت که با نظارت پرفسور سمیعی در حال ساخت است رد شدیم و یاد بیمارستان نیمه ساز دانشگاه خودمان افتادیم . یک حساب سر انگشتی در مورد درآمد دانشگاه آزاد میکردیم که مبلغی حدود هزار میلیارد برای یک ترم یک دانشکده دستگیرمان شد ، حالا این درآمد مربوط به یک دانشکده از یک دانشگاه آزاد است ، چند صد دانشگاه آزاد در کل کشور هست ؟ این پول های هنگفت کجا میرود ؟! حدود سال ٧٦ و اینها بود که دانشگاه ما عزم ساختن یک بیمارستان برای دانشجویان پزشکی اش کرد و هنوز این پروژه به پایان نرسیده ، آن وقت ترمی n میلیون هم از دانشجویان پزشکی می گیرند.صبح به همسرم گفتم واقعاً آن یارویی که دانشگاه آزاد را تاسیس کرد عجب مغز پول دربیاری داشته ها . 
 
ادامه مطلب ...

خانه داری ؟!

یک صفحه ی بسیار پرطرفدار توی اینستاگرام به نام  elly_sia هست که یک خانم بسیار پر انرژی و دوست داشتنی با چهار فرزند خوشگل هست ، و من همیشه از دنبال کردن صفحه اش لذت میبرم ، اما اون چیزی که در موردش واسم غیر قابل پذیر است وجود یک همسر پزشک متخصص و خانه دار بودن این خانم به نظر من در یک اقلیم نگنجد، راستش من اصلاً نمی توانم درک کنم که یک روزی بخواهم فقط به خانه داری بسنده کنم ، شاید چون  هنوز پای هیچ بچه ایی در میان نیست، اما این موضوع را که با خواهر بزرگم که یک دختر دارد را مطرح کردم کاملاً با من هم نظر بود ، شاید دلیل اصلی اش شاغل بودن مادرم در عین دانشجو بودنش با سه بچه ی قد و نیم قد باشد، همیشه در ذهنم بود که خانه داری راضی ام نمی کند و این روزها آنقدر برای خودم کار تراشیده ام که واقعاً شب که خسته میشوم و دیگر کاری از دستم بر نمی آید فقط دلم میخواهد که زودتر بخوابم که زودتر فردا شود که بروم کارهایم را بکنم. آماده شدن برای سری جدید مسابقه، خواندن انگلیسی و فرانسه ، انجام سفارشات هنری و گاهی تمرین فتوشاپ و کارهای همیشگی خانه . اما با همه ی اینها کلی کار دیگر هم دارم که نمی رسم .مثل خواندن یک سری کتاب هایی که باید بخوانم، مثل بافتن شال برای همسرم ، مثل مرور کتیا و اتوکد برای پیدا کردن کار ، مثل دوباره درس خواندن برای ارشد ، مثل رفتن سراغ کار عکاسی ، مثل گل منگلی کردن خانه و ... اما همه ی این ها بازهم من را راضی نمی کند و این خیلی بد است و همیشه یاد یک ضرب المثل می افتم "هیچ چاقو در نظر خود تیزی نشد ، هیچ کس در نظر خود چیزی نشد " شاید اگر شغلی متناسب با رشته ام  پیدا کنم یا حتی یک جا مشغول تدریس درسهای ریاضی و فیزیک و مشتقاتش شوم راضی شوم ولی عیب بزرگی که من دارم زود از کارهایم دلزده میشوم، مثلاً همین مسابقه ، با وجود تجربه ی خیلی خوبش و بازخورد فوق العاده اش آنقدر حس ناخوشایندی دارم از شرکت دوباره اش که خدا میداند ، ولی خودم را مجبور کرده ام که ادامه بدهم، اینطور باعث میشود از هر کاری فقط یک تجربه ی شکست در ذهنم بماند و آنقدر باید ادامه دهم که از خودم راضی شوم و راضی بمانم، راستش همه ی اینها را گفتم که ادامه حرف اولم را بگویم که خانم الی سیا اصلاً شما را درک نمی کنم که چه طور میتوانید بمانید در خانه و با چهار بچه ی البته دوست داشتنی سروکله بزنید آن هم در حالی که همسرتان خیلی بالاتر از سطح معمول یک جامعه است ، ولی از طرفی باور میکنم که شما چطور از زندگی خود لذت میبرید و من همیشه در طلب خواسته هایم آرامش را از خودم صلب میکنم.

پ.ن ١: چند شبی است موقع شام فیلم اشک و لبخندها را می گذارم و با همسرم می بینیم ، تقریباً شبی ٢٠-٢٥ دقیقه اش را میبینیم و مابقی می ماند برای فردا شب،کلاً همیشه عاشق فیلم هایی هستم که شخصیت اصلی یک دختر پرانرژی است که فقط در عالم خودش شیر میکند، احتمالاً یک شب دیگر ببینیم تمام میشود .

پ.ن ٢:و اینبار رژیم و ورزش را سفت و سخت شروع کردم و همان ابتدای کار بدون هیچ تلاشی ١/٥ کیلو از وزنمان کم شد و این باعث شد هردویمان با انگیزه ی بیشتری ادامه دهیم .البته من اضافه وزن ندارم و تا وزن ایده آل هم ٧کیلو فاصله دارم ، اما متاسفانه همسرم فقط ١٠ کیلو اضافه وزن دارد و تقریباً ٢٠ کیلو هم تا وزن ایده آل اش فاصله دارد.

سول نوشت :نمیدانم با تبلت که پست میگذارم فونتش درست است  یا بهم ریخته ، در اسرع وقت با لپ تاپ حتماً چک خواهم کردم.