یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

خروس شپش دارد

یارا نمیزاره پماد چشمی واسش بزنم. برخلاف هرشب که با حوصله واسش توضیح میدادم و بعد از نیم ساعت حرف زدن و اجازه ندادن بالاخره راضی میشد و در آرامش دستش رو می انداخت دور گردنم و میخوابیدیم، دست و پاش رو گرفتم و به زور ریختم توی چشمش . خیلی گریه کرد و مجبور شدم دوباره بریزم. دفعه دوم دیگه مقاومت نکرد و گریه هم نکرد وای دیگه دستش رو دور گردنم ننداخت و دستم رو از رو سرش پس زد و پشتش رو کرد به من و خوابید.

صدای خروس همسایه میومد از جا پریدم. ساعت ۱۱ بود. گفتم جنگ شده یا قراره زلزله بیاد که این خروس اینقدر بی تابه. درد معده ام شدید تر از این حرفها بود که بتونم بیشتر از چند دقیقه درگیر این سوال ها باشم. رفتم روی تخت خودمون خوابیدیم. والا به سرفه افتاد خیلی بد. نا نداشتم بلند بشم و برم پیشش. خودش اومد کنارم و گفت میشه پیشت بخوابم ؟ جا واسش باز کردم و بغلش کردم. دوتایی خوابیدیم.

صدای آواز خروس همسایه میومد. گفتم حتما صبح شده . نگاه کردم به گوشی ام. ساعت ۵ دقیقه به ۳ بود. یاد ضرب المثلی افتادم که آن سالها که مسابقه هوش برتر شرکت کرده بودم حفظش کرده بودم. خروسی که بیگاه بانگی کشید، سرش را به یک بار باید برید.

گوشی هام رو چک میکنم از ساعت ۸ که خوابیدیم تا الان یه پیام دارم که خانم همسایه جواب پیام دو روز پیشم رو با دوتا قلب داده. تو ایتا پنج شنبه یه پیام واسم فوروارد کرده بود که این نماز جمعه فرق داره و باید شرکت کنید. در جوابش روز جمعه نوشتم از صبح اونقدر حالم بده که خوابیدم. نوشت کاری هست بگو. نوشتم بهترم خدا روشکر. و دیگه حتی پیامم رو نخوند و به جاش یه پیام تمسخر آمیز از اتفاقات اخیر واسم فرستاد. یاد اون روز افتادم که به شدت مریض شده بود و پدر و مادرش مسافرت بودن. و بعد از اینکه خوب شده بود دیدمش و گفت چقدر حالش بد بوده. گفتم خب میگفتی حداقل یه سوپی چیزی واست درست میکردم. گفت ح (دختر بزرگش) واسم پخت. ولی از دست خانواده همسرش خیلی دلشکسته بود که این مدت حتی حالش رو نپرسیدن و میگفت اون موقع به تو فکر کردم که چقدر سخته کسی رو نداری . من مامان بابام نبودن خیلی غریب بودم و کسی به فریادم نرسید تو رو خدا هر وقت مریض شدی بگو هر کاری بتونم میکنم.

با خودم فکر کردم چرا من شب ها گوشی هام رو آفلاین نمیکنم؟ وقتی کسی به فکرم نیست ! هر دو گوشی ام رو آفلاین کردم و بعد از دو روز خوابیدن کامل تو تخت رفتم دوش بگیرم. تو حموم تصور کردم با کسی دارم حرف میزنم و از تنهایی هام پیشش گریه کردم.

از حموم که اومدم بیرون ساعت ۴/۵ بود و خروس همسایه هنوز داشت میخوند. دیشب یارا نیومد پیشم بخوابه‌ هرشب هر وقت بیدار میشدم میرفتم روی تخت خودم میخوابیدم بعد از یکی دو ساعت میومد پیشم میخوابید ولی گویا خیلی از دستم ناراحت شده بود که دیشب نیومد بخوابه.

معده درد و حالت تهوع جونم رو به لب اورده بود. یه امپرازول و یه دیمیترون خوردم و مشغول پختن یه سوپ با مخلفات یخچال شدم. همه ظرفها و قابلمه ها نشسته و کثیف توی سینک بودن. بوی آشغال های دو روز مونده حالم رو بد میکرد. نای شستن قابلمه نداشتم و قابلمه های شیشه ایی که چند سال پیش پدر شوهر برای تولدم هدیه داده بود به دردم خورد و سوپ رو توی یکی از اون ها بار گذاشتم. 

دیروز از مدرسه والا زنگ زدن که یک نفر به شپش مبتلا شده و دیروز گزارش شده والا خیلی سرش رو میخاراند لطفا به دکتر نشون بدین. با خودم فکر کردم شپش ؟ اونم توی این مدرسه ؟ قدیم ها مردم از گاو و گوسفند شپش میگرفتن. حالا از سگ و گربه !!

از راه مدرسه رفتیم بیمارستان . گفتم اول دکتر والا رو ببینه بعد خودم یه سرم بزنم سرپا بشم. اما قیافه از دماغ فیل افتاده پرستار اونقدر حالم رو بد کرد که ترجیح دادم فقط مشکل والا حل بشه. هرچند اونقدر دکتر کودکان دیر اومد که دیگه فرصتی هم برای سرم زدن خودم نموند. در عوض یه خانم دکتر خوشگل و با حوصله والا رو ویزیت کرد و با دقت همه چیز رو چک کرد. از سرماخوردگی خبری نبود و خوب شده بود. برای چشمش هم پمادی که خودم هر شب به چشمش میزدم داد و از شپش هم خبری نبود.

تصمیم گرفتم به جای فضای باطل و مسموم اینستاگرام و سوشال مدیاهای فارسی و غیرفارسی، که مجازی بودن دوستهات همونقدر بس که هیچ وقت به دردت نمیخورن کتاب بخونم و به وب لاگم بیشتر برسم.

ساعت ۵/۵ شد و این خروس هنوز داره میخونه !

نظرات 6 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 9 آبان 1403 ساعت 11:42 https://lemonn.blogsky.com

دیروز رفتم آرایشگاه و این بار با حال خوب. یادتون افتادم.
+ بله متاسفانه شپش خصوصا بین بچه ها خیلی رایج شده چند ساله. توی مدارس که بسیار زیاد هیچ تفاوتی هم نداره خصوصی باشه یا عمومی.
++ من از تمام پرنده هایی که مخل آسایشم هستن بدم میاد و میخوام سر به تنشون نباشه.

چقدر خوب که با حال خوب رفتی آرایشگاه
+دقیقا همینطوره من هم خیلی شنیدم
++من رو یاد خواهرم می اندازی

ویرگول سه‌شنبه 8 آبان 1403 ساعت 15:30 http://Haroz.blogsky.com

پیرو کامنت پست قبل من فقط فیلم های خارجی نگاه می کنم، اگر خواستی بگو فیلمهای گوگولی می تونم بهت پیش بدم. (اعصابم خیلی ساله نمیشه که فیلم ایرانی نگاه کنم)
عزیزم فسقلی که قهرم کرده کاش می شد خوردشون این قلقلی های ناز رو
عفونت چشم انگار خیلی مسریه، امیدوارم زودتر مریضی بره از خونتون
خدایی تو جای چند نفر زحمت رو دوشته. بچه ها، کارهای خونه، درس خوندنت،...‌
امیدوارم تنت سلامت باشه و همتت بلند

فیلم خارجی عاشقانه لطفا
تا حالا به این شدت عفونت نکرده بود دیشب از ماشین تا مطب دکتر کل شهر چشم شده بودن من رو نگاه میکردن اونقدر که ترسناک شده بودم
ممنونم عزیزدلم ان شالله دعای خوبت هزار برابر به خودت برگرده

پری سه‌شنبه 8 آبان 1403 ساعت 04:11

تازه آخر نوشته ات فهمیدم چرا نوشتی خروس شپش دارد
عزیزم.....چقدر سخته غربت و تنهایی
از نوشته های قبلیت و این نوشته در مورد خانم همسایه تون یاد این ضرب المثل افتادم که میگن به عمل کار برآید به سخن دانی(سخن رانی) نیست
خوبه خودش تو مریضیش به یاد شما افتاده و بازم هیچ کاری نکرده
خانم دکتر کاش میتونستم کاری واست بکنم کاااااش فقط میتونم واست انرژی و دعاهای خوب بفرستم
خیلی مراقب خودت باش

البته بعد از کرونا دیگه هر کس مریض میشه کسی جرئت نداره بره کمک، تو خانواده ی ما که اینطور شذ
فدای تو دوست مهربونم که بودنت یک دنیاست
صورت ماه کوچولوت رو ببوس و حسابی بو کن

آسمان سه‌شنبه 8 آبان 1403 ساعت 00:11 http://avare.blog.ir

تصمیم معقولیه
استقبال میکنم

نسترن دوشنبه 7 آبان 1403 ساعت 10:01 http://second-house.blogfa.com/

وای از خوندن بی موقع خروس!
همسایه مادر همسر یه مدت داشتن دلم میخواست خودم برم کله شو بکنم بس که با صدای مزخرفش میخوند
ما خودمون یاکریم داریم و میاد میشینه پشت پنجره و میخونه دام میخواد کله اونم بکنم چقدر خشن شدم
الان بهتری خانم دکتر؟
جیگر یارا رو خووووووودا قهر کرده

حق داری دویتم ، بعضی وقتها بعضی صداها هر چقدر هم زیبا باشن روی اعصاب آدم میرن
خدا رو شکر عزیزم الان چشمم عفونت کرده
تا فردا ظهرش حرف نمیزد و ناراحت بود

رویا یکشنبه 6 آبان 1403 ساعت 18:54 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

شپش خیلی بده . خدا رو شکر مبتلا نشده .
تنهایی ها می رن و میان . مهمان همیشگی هستن . فقط یک روزایی در رفت و آمد هستن و باید مدارا کنیم .

بله خدا رو شکر
دقیقا همینطوره فقط یک وقتهایی خیلی تحملش سخت میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد