ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
شدید دل تنگم ، هوا ابریه و بغض از نمیدانم چه چیزی راه گلویم را بسته و فقط میخواهم گریه کنم . دلم میخواست همسرم سرکار نبود و باهم سینما میرفتم و قدم و میزدیم و خوراکی های داغ میخریدیم و به فروشگاه ها و کتابفروشی ها سرک میکشیدیم، دلم میخواست پسرم قد می کشید و باهم میرفتیم کافه ی سر کوچه که هر بار که میبینمش میگویم یک روز فرصت شود میایم سراغت ، دلم میخواست خواهرهایم با دخترک هایشان می آمدند و باهم میرفتیم همان پارک روزهای نوجوانی یمان ، با فلاسک چایی که همیشه به راه بود ، دلم میخواست یکی از آن دوست هایی که دوستشان دارم و پر از حال خوب است می آمد خانمان و باهم ساعت ها حرف میزدیم و چایی و میخوردیم.دلم میخواهد حتی میشد تنهایی یک زیر انداز بردارم با یک فنجان چایی و کلی شیرینی و شکلات کنار رودخانه ایی که الان بی آب است می نشستم و مدام چایی میخوردم تا گرم شوم و یک پفک که برای کلاغ ها *بریزم و آنها دورم جمع شوند.
دلم طعم آن همبرگری را میخواهد که یک شب بارانی باهمسرم اوایل عقدمان توی کوچه پس کوچه های خانه ی مادرم خوردیم....
*من از همان روز کودکی ام که کتاب الدوز و کلاغ های صمدبهرنگی را خواندم ، کلاغ ها را دوست دارم.
*از سری حال های بد و بهم ریختگی هورمونی بعد از زایمان
بعداً نوشت : و شاید این اولین ٢٣ امی بود که فراموشم شد ... ٦٥ امین ماهگردمان مبارک