یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

کاش فقط هوا آلوده نبود

http://s8.picofile.com/file/8342997350/%D8%AA%D9%88%D8%AA%D9%88.jpeg
اگه یه صبح پاییزی سرد و آلوده  یه مادر و پسر رو توی خیابون دیدید که حسابی خودشون رو پوشوندن و مادر در حال خوندن لغات زبان و پسر توی کالسکه نشسته و داره لقمه نون پنیرشو میخوره ، پیش خودتون هیچ فکری نکنید. پسر از ساعت 7:30 بیداره و از رفتن پدرش سرکار بی حوصله است و از پشت در تکون نمیخوره و گریه میکنه و صبحانه نمی خوره. مادرش هم کمر درد گرفته از بس پسر رو بغل کرده پس چاره ایی  نداره جز اینکه بچه به بغل 60 تا پله رو بره پایین و پسرش با ذوق بگه دَدَ؟و به جای اینکه توی خونه مدام به پسر خوابالودش غر بزنه بغلش میکنه و میبردش بیرون ، پسر هم خیلی آروم و مظلوم توی کالسکه میشینه و  عابرها و ماشین ها از نگاه میگذرونه.و گه گاهی به لقمه اش گاز میزنه و مادر کیفور ِ کیف پسرش زبان میخونه و این جوری حال جفتشون خوب میشه.
+عکس مربوط به 2هفته پیش ِ ، وقتی خونه ی مامانم بودم و پسرم رو اوردم توی پارک دم خونشون. و پسرم با دیدن گربه ی سفید سر ذوق میومد و با شدت در حالی که با انگشت اشاره گربه رو نشون میداد میگفت :توتو

این سوسک های لعنتی

http://s9.picofile.com/file/8342996200/tea_and_heater.jpeg

همه ی ما زندگی های پر از فراز و فرود داریم ، روزهای تعطیلات هفته ی پیش روز های  خوبی واسم بود ، با اینکه رفته بودیم شهر همسرم و سه روز اونجا بودیم و بازهم قضایای تکراری و ناراحت کننده ی خانواده اش به خصوص مادر شوهر ولی با این حال بهم خوش گذشت چون به پسرم خیلی خوش گذشت ، با پسر عموهاش مدام در حال بازی و خنده بود و این برای خوشبخت بودن من کافی بود. ولی از شنبه از لحاظ روحی کمی گرفته شدم و با شیب توی سرازیری افتادم ، بعد از چند روز خونه نبودن دوباره خواب پسرم حسابی بهم ریخته و برای تنظیم کردنش باید صبوری میکردم ، امروز دوبار بردمش بیرون تا بخوابه و خدا رو شکر فعلاً تایم شب خوابیدنش درست شد و از ١ به ١١ برگشت .این چند روز هم خونه ی مامانم بودم و وقتی به خونه ی کوچیک خودمون فکر میکنم دلم میخواد همین جا بمونم !

مادرانه نوشت : یه مسئله ی خیلی مهمی هست که اکثر مادرو پدر های قدیمی اصلاً بهش اهمیت نمیدادن یا حتی میشه گفت خیلی هم نیازی نبود بهش اهمیت بدن ولی با توجه به شرایط فعلی جامعه و وضعیت شبکه های اینترنتی و در دسترس بودن همه چیز واقعاً نیازه که پدر و مادرها شدیداً آگاه بشن  و متاسفانه دولت  هیچ برنامه یی برای این آگاه سازی نداره و فقط باید خود مادر و پدر ها دلسوز باشن و دنبال کسب اطلاعات باشن ، خدا رو شکر همایش ها و کتاب و برنامه های زیادی در این مورد هست  و فقط باید مطالعه کنیم تا تربیت درست در این زمینه رو یادبگیریم . قاطعانه  میتونم بگم تربیت درست  جنسی  فرزند تمام  زندگی فرزند رو میسازه ، یک خاطره تلخ و آزر دهنده از روابط نادرست ، اعتیاد به انجام رفتارهای اشتباه جنسی  میتونه روزهای خیلی سیاهی رو برای فرزندمون بسازه ، حتی میتونه یکسری بیمارهایی روحی از جمله وسواس و ... در پی داشته باشه .این روزها خیلی فکرم درگیره این موضوعه که  چطور میتونم آموزش درستی توی این زمینه داشته باشم و با توجه به مسایلی که تا حالا ازش آگاه شدم فکر میکنم نیازه از الان مطالعه روی این موضوع داشته باشم، هر چند ممکنه حتی کمی هم دیر باشه، برنامه حال خوب روزهای دوشنبه خیلی جالب و جامع در این زمینه صحبت میکنه.

+تقریباً نزدیک یک هفته است خونه نبودم و امروز وقتی به خونه برگشتم سعی کردم مدام انرژی مثبت بدم که چقدر این خونه رو دوست دارم و توش احساس آرامش دارم ، چایی با عطر هل و دارچین دم کردم زبان خوندم، با پسرم کلی بازی کردیم، شام درست کردم ، توی بارون باهم رفتیم شیر و تخم مرغ خریدیم ( چون همسرم ماموریتِ و امشب آخر شب بر میگرده ) ولی  ... چراغها روخاموش کردم و رفتم پسرمو خوابوندم وقتی برگشتم سینک ظرفشویی پر از سوسک بود و از تمام ظرف ها سوسک بالا می رفت ، و من فقط گریه کردم ...

آویشن جان ؟!

http://s8.picofile.com/file/8339221550/%D8%AF%D9%85_%D9%86%D9%88%D8%B4_%D8%A2%D9%88%DB%8C%D8%B4%D9%86.jpeg

باخودم فکر میکنم چی واقعاً باعث میشه که من از گذر عمرم راضی باشم ؟ درس خوندن، کار کردن، خونه ی مرتب ، ظاهر آراسته، همسر خوب بودن ، مادر خوب بودن ... همه ی این ها مسلماً هست ولی واقعاً اون چیزی که باعث میشه از خودم راضی باشم یه تربیت درسته، این که پسر من یک فرد موثر و موفق و بافرهنگ باشه، این واقعاً منتهای آرزوی منه...

فکر مهاجرت توی لحظه لحظه های زندگی ام پر رنگ و پر رنگ تر میشه و بهم انگیزه تلاش و خوب بودن میده، فکر اینکه قراره از اینجا برم باعث میشه خیلی چیزها و حرفها و ناراحتی ها واسم مهم نباشه ، تمام تمرکزم روی زبان خوندنه .

بنده یک عدد مادر خواب آلود که بی خواب شده و پسرش ساعت ٤ صبح نشسته بود روی تخت و دست میزد ، هستم ،در حالی که گلو درد و آبریزش خسته ام کرده آویشن دم کردم و از ساعت ٧ که والا خوابید مشغول زبان خوندن شدم.

یک هفته ایی هست به خاطر پا درد نتونستم ورزش کنم . تصمیم داشتم برم دکتر که خوب شد ولی حالا دوباره شروع کرده. نمیدونم یعنی مربوط به ورزش هاست؟

عکس نوشت: فکر نکنید چیز مهمی نوشتم که سانسور کرده باشم فقط اونقدر بد خط بود که ترجیح دادم مات باشه :) بوک مارک رو همسرم واسم از رنگی رنگی خریده و خودم رنگش کردم البته ناقصه هنوز. دیروز همسرم یه بسته رنگی رنگی واسم خریده بود به پاس تشکر از همه ی زحمت هام. خدایا هزار بار شکر.

تیتر نوشت : شما هم مثل من دیگه به حد تهوع رسیدین از بس یه جان میزارن دنبال کلمات ؟ اوایل فقط همسر جان بود الان همه چیز جان شده !!! مثل همین آویشن میتونه آویش جان باشه !!

  

ادامه مطلب ...

آدم هایی که انسان اند

http://s8.picofile.com/file/8327803326/park_.jpeg

امروز صبح برای وام شوهر خواهرم باید می رفتم بانک. پسرم مثل چند شب اخیر خیلی سخت خوابید و تا ساعت 3 نذاشت ماهم راحت بخوابیم. من هم طبق همیشه صبح زود بیدار شدم و برای همین سردرد وحشتناکی گرفتم. ساعت 9 بود که پسرمم بیدار شد. منم به فکر اینکه دوباره خوابش رو منظم کنم تند تند کارهامو کردم که بریم بانک. اسنپ گرفتم و وقتی فهمیدم راننده نزدیکه از پله ها رفتم پایین. 10 دقیقه گذشت که زنگ زد ببخشید خانم لوکیشن اشتباه زده و من گم شدم . بهش آدرس دادم که کجا بیاد ولی گفت من پیدا نمیکنم اگه میشه یه ماشین دیگه بگیرید. گفتم من الان دیگه دسترسی به اینترنت ندارم خودتون لغوش کنید. گفت باشه. قطع کردم و زنگ زدم که ماشین بگیرم. که دیدم راننده پشت خطی شد . گفت من میام .کجا بیام ؟ آدرس رو بهش گفتم و گفتم میام توی مسیرتون. تقریباً تا سر خیابون رو پیاده رفتم که باز گمم نکنه. تصور کنید کل این مدت هم زیر آفتاب با چادر مشکی و امیر هم بغلم و سردردی که ول کن نبود.بالاخره رسید و سوار شدم.پسره بنده خدا خیلی عذر خواهی کرد و شرمنده بودگفت نیم ساعته داره میتابم شما که گفتید دسترسی به اینترنت ندارید گفتم حالا چه جوری ماشین دوباره گیرتون بیاد واسه همین گفتم میام. وقتی رسیدیم گفت من تصمیم گرفتم از شما کرایه نگیرم. گفتم اینجوری نمیشه . گفت چرا خیلی معطل اتون کردم ببخشید. گفتم کرایه رو بگیرید من اینطوری خیلی ناراحت میشم ، شما خودتون هم خیلی اذیت شدید.کرایه رو گرفت و باز هم عذرخواهی کرد.

کارهایی بانکی رو انجام دادم و شوهرخواهرم منو رسوند خونه. بعد از یک هفته با پسرم رفتیم حمام تا مریضی رو از تن بشوییم.بعد از حمام پسرم به خاطر کم خوابی دیشب و خستگی بیرون رفتن و حمام ، هنوز حتی پوشکش نکرده بودم توی بغلم خوابش برد.ولی چون باید لباساشو تنش میکردم بیدار شد و کلی هم شاکی شد.ولی خب خدا رو شکر دوباره خوابید.

دیروز همسرم دندانپزشکی نوبت داشت. من و پسرمم هم رفتیم. چون روبروی مطب آقای دکتر پارک بود. سوار کالسکه اش کردم و توی پارک باهم دور زدیم. از روی پل رد میشدیم و به رودخونه ایی که زیر پامون خشک شده بود نگاه کردم و به آسمون غبار گرفته ایی که بیشتر از آبی ، قهوه ایی بود. به پسرم گفتم ما بچه بودیم اینجا همه سبز بود رودخونه پر آب بود با کلی پرنده و مرغ دریایی ،  آسمون آبی شفاف بود. آینده شما قراره اینجا چه شکلی بشه ؟! خیلی دلم سوخت واسه ی نسل پسرم که آینده اشون رو ماها اینطور نابود کردیم.

توی راه برگشت هم پسرم گریه افتاد که بیاد بغلم. منم کالسکه به دست و امیر به بغل برگشتم توی ماشین. توی اون شلوغی و آفتاب توی بغلم خوابش برد. حالا شبها زیر نور ملایم مهتاب با صدای لالایی من تو بغلم مدام دست و پا میزنه که از اتاق بره بیرون و فقط کافی من لای در رو باز کنم چشمهاش از ذوق چنان برقی میزنه و دست و پاشو به هم میزنه که بره بیرون .

عکس نوشت : دیروز توی پارک داشتم به این فکر میکردم که قبلاً هرجایی میرفتم اولین چیزی که برمیداشتم دوربینم بود ولی حالا همیشه یادم میره. دوباره ذوق عکاسی رو دارم به خودم برمیگردونم.پشت این فواره ها چند نفری دارن پاسور بازی میکنند و یکی هم داره قلیونش رو آب میکنه.و من وقتی پسرم کنارم بوداحساس  امنیت عجیبی داشتم.