یادتون هست توی تاریخ وقتی به سوالات زمان قاجار به خصوص احمدشاه میرسیدیم جواب همه اشون میشد بی کفایتی شاهان قاجار ؟ حالا درست وارد همون برهه از تاریخ شدیم که توی کتاب بچه هامون وقتی ازش سوال میاد جواب همه اشون میشه بی کفایتی دولتمردان ایران.
این روزها دغدغه ی همه شده دلار و طلا . درسته که توی همه ی سال های زندگی ام یادم نمیاد اوضاع اقتصادی ایران به این وخامت بوده باشه ولی بیاین بس کنیم. همسرم از سر کار برمیگرده میگه طلا شده 450 باورت میشه ؟ یک ساعت بعد .شده 460 نه!! یک ساعت بعد وایی شده 480 ... خب که چی ؟ آدم هایی مثل ما هم که پول توی دستشون نیست اوضاع واسشون فرقی نداره . نه فقیرتر میشیم و نه پولدارتر. نهایتاً هم اگه پول داشتیم در ایده آل ترین شرایط 10 میلیون میومد روی پولمون که باید4-5 تومن میذاشتیم روی این 10 میلیون و میرفتیم گوشی میخریدم!! به همسرم دیشب میگم خواهش میکنم دیگه از دلار و طلا حرف نزن فقط به هدفمون فکر کن و تلاش کن. همسرم میگه همین آخریش طلا شده 489 تومن !!
تنها دغدغه ی من پوشک بود که خدا رو شکر قبل از گرونی 3 برابری پوشک مایحتاج چند ماه امون رو خریدم
دعا میکنم اوضاع خوب بشه . دعا میکنم کشورم دوباره مثل قبل بشه. نه خیلی قبل . حتی مثل پارسال . حتی مثل امسال عید. ما از سکه و دلار حرف میزنیم ، مریض هایی که روی تخت بیمارستانن و تنها دعاشون سلامتیه چی ؟ مادر زندایی ام سرطان روده داره .یک سال درگیره شیمی درمانی و این داستان ها هستن. اصلاً زندایی ام رو که می بینم چهره اش روح نداره. داغون شده. حالا اینا وضع اقتصادیشون خوبه و می تونن برای درمان اقدام کنن بقیه چی ؟! دلم نمیخواد غصه ی هیچی رو بخورم پول و مالی که معلوم نیست یک ساعت بعد باشم که مال من بمونه یا نه ! درست مثل زلزله ... یک لحظه همه اش نابود میشه...
تنها افسوس من اینه که چرا اینقدر برای مهاجرت دیر جنبیدیم. همین. اگه کارهامونو زودتر کرده بودیم که امسال می تونستیم بریم خیلی بهتر بود...
+ ما برای موندن خیلی تلاش کردیم نشد... همسرم مدارک اش رو به برادرش که شرکت نفت ِ داده . چون قراره از آبان یک سری نیروی قراردادی بگیرن البته با حقوق اداره کار نه حقوق شرکت نفت! برادر شوهر وقتی مدارک رو دید بهت زده میگفت عجب رزومه ایی برای خودت درست کردی... واقعاً همسرمن کاری نیست که در زمینه ی رشته اش و حتی فراتر بلد نباشه و مدرکشو نداشته باشه...
عکس نوشت : این نتیجه ی نظر سنجی وب لاگمه تا حالا... ناراحت کننده است . هرچند غیر از این رو هم نمی شد انتظار داشت.هرکسی رو میبینم با هرسطح علمی و اقتصادی دنبال مهاجرته.همه فقط دنبال اینن که برن...فقط برن
خیلی سخته توی این روزها که همه از زندگی هاشون نا امید شدن بخواهی کماکان امیدوار و خوشحال به زندگی ادامه بدی. به خصوص که وضع اقتصادی خودمون هم تعریف چندانی نداره. ولی چاره چیه ؟ آهنگ شاد میذارم و توی گرما چایی دم میکنم و لبخند میزنم و تا می تونم میخندم ... تنها کاری که میشه کرد.دیروز خونه خواهر بزرگه بودیم. صبح من و بابام و خواهر وسطیه رفتیم اونجا. چون عمران شهرشون دو واحد آپارتمان برای مزایده گذاشته و ما رفتیم ببینیم میشه یه قدمی برای خونه دار شدن برداشت یا نه !
شوهر خواهرم بعد از 15 سال موقتاً بیکار شده و حال روحی اش خیلی خرابه . داره توی اسنپ کار میکنه و این اتفاق خیلی سرخورده اش کرده. راستش روز و شب به فکرشونم و ناراحتم. فقط به این فکر میکنم که این آقایونی که مسبب این اوضاع نابسمان هستند چطوری می خواهند جواب پس بدهند؟
پارسال پوشک پمپرز اون هم بهترین نوعش رو برای والا میخریدم بسته ایی 50 هزار تومن (از 35 داشت تا 50) عید که شد گرون شد و بعدش هم کلاً نایاب شد و یک دفعه شد بسته ایی 100 هزار تومن. این شد که رو اوردم به مولفیکس که بسته ایی 38 تومن بود (البته از لحاظ تعدادی نصف پمپرز ها بود )گرون شد و رسید به 45 هزار تومن اینبار رفتم 9 تا بسته خریدم و هربار که میرفتم فروشگاه نبود که بخرم و حالا شده بسته ایی 70 تومن و بسته بزرگهاش شده 140 هزار تومن!! اصلاً نیست که بخریم ،کمتر از 6ماه پیش با 140 هزار تومن میتونستم 3 بسته پوشک آلمانی بخرم وحالا یه بسته ایرانی ....واقعاً موندم قراره به کجا برسیم با این وضعیت...احساس میکنم از کشورم ویرانه ایی مونده که هرکسی میخواد به سهم خودش چیزی از این آشوب برای خودش برداره.
عکس مربوط به دیروز خونه ی خواهر بزرگه است. برای یک ساعت فارغ از همه چیز بودم کنار پسرم.
+میشه یه چیزی واسم بنویسید که بیشتر امیدوار باشم؟
برای خودم یک چایی سنگین با عطر هل میریزم و یک کیک شکلاتی و آهنگ عشق از رستاک و کاوه آفاق .کمی سردرد و چشمهایی که می سوزد. ولی لبخندم مصمم تر است تا نشان بدهم حالم خیلی خوب است.کارم را دوباره شروع کردم ولی با رایزنی هایی که انجام دادیم قرار شد من از خانه کارها را انجام بدهم و خب این عالی است با توجه به شرایطم ولی راستش را بگویم اصلاً فکر نمی کردم تا این حد خسته بشوم و تقریباً از خیلی کارهایم جا می مانم مثل زبان (انگیلیسی و فرانسوی ) خواندن و کارهای همیشگی خانه به خصوص با وجود پسر دوست داشتنی ام و شیطنت هایش! امروز توی خانه که راه میروم مدام خورده نان و آشغال هایی از این دست به پایم می چسبد ولی چاره ایی نداشتم و واقعاً فرصت هیچ کاری نداشتم حتی نهار پختن و به لطف مهمان های دیروزم برای امروز و امشبمان غذا داریم و حتی کمی هم فریز شده برای آینده (البته که عمداً قورمه سبزی را زیاد پختم که فریز کنم! قبول دارید قورمه سبزی هرچی بماند خوشمزه تر است ؟)
سراغ نوشته ی پارسالم مربوط به شهریور رفتم .کلاً آدم نوستالژیکی هستم و یکی از جذابیت ها برایم برگشتن به خاطرات سالهای پیش است البته که اگر نبود دلیلی برای نوشتن و ثبت روزهایم نداشتم.جالبه که با کمی تغییرات خیلی حالم شبیه پارساله :) حتی دلخوری هام درست از خانواده شوهر و البته باز خواهر بزرگه!
باید وقتم را طوری تنظیم کنم که به زبان و ورزش و بازی با والا و حتی کارهای خانه برسم.
2 روز پیش به اصرار همسرم فیلم خشم و هیاهو که قبلاً خودش دیده بود و حسابی تحت تاثیرش بود را دیدیم و کمی اعصابم خورد شد. از اینکه ما زنها به تعبیر فمینیست های جدید چقدر می توانیم "زن علیه زن " باشیم.حتی کتاب ماه عسل درپاریس از جوجومویز را هم که امروز خواندنش تمام شد همین قصه ی تکراری بود.به نظرم کارگردانی هومن سیدی خیلی بهتر از بازیگریش هم هست حتی! به این فیلم با وجود غمگین و کمی عصبی بودنش امتیاز بالایی میدم و به نظرم ارزش دیدن داره درسته که فیلم مربوط به چند سال پیش هستش! کتاب ماه عسل در پاریس را هم همسرم 1-2 ماه پیش برایم خریده بود. وقتی دیده بود که به جوجو مویز علاقه دارم همه ی کتاب هایش را برایم خریده بودو من سراسر عشق شدم از داشتن همسر مهربانم :)
این کتاب هم مربوط به داستان دختری که رهایش کردی است و سبک و موضوع برای من مثل همیشه دوست داشتنی بود. پس از تو هم در نویت خواندن است اما به خاطر حجم کتاب ماه عسل در پاریس را اول شروع کردم.
وب لاگ نویسی هم یکی از کارهای شدیداً دوست داشتنی است که دوست دارم هر روز انجامش بدم تا افکار و روزانه هایم آنقدر روی هم تلنبار نشوند که وقتی می نویسم ندانم از کجا و کی باید بنویسم.
درد نوشت: هنوز موفق نشدم بیمه ی دوران مرخصی زایمانم را بگیرم. واقعاً یکی از بدترین ارگان ها همین بیمه است. خب وقتی معاونتش توی چشم های من زل میزند و میگوید پولت را نمی دهیم برو شکایت کن واقعاً تعبیر بهتری میشود داشت ؟ این مدت که به خاطر مرخصی ام مدام به بیمه و دیوان عدالت اداری سر میزدم و در رفت و آمد بودم آنقدر بی انگیزه شدم برای ماندن که باورم شده ایران را تبدیل کردند به جایی که فقط جای خودشان و آقا زاده هاشان است.
والا نوشت : پسرم این روزها خیلی تلاش میکند بیایستد و وقتی روی زانوهایش می نشیند و جایی نیست که با تکیه بهش بلند شود عصبانی میشود و خودش را به بالا پرت میکند و گریه می افتد . وقتی هم می ایستد و دستهایش به جایی بند نیست به محض اینکه بفهمد به جایی تکیه ندارد خودش را روی زمین می اندازد و هرکاری میکنم دوباره بیاستد خودش را شل میگیرد تا بشیند :))
2روز پیش که برنامه ریزی کردم برای زندگی و کارهام تازه فهمیدم که 24 ساعت برای یک روز واقعاً کمه.پسرمو که خوابوندم نشستم سر فرانسه خوندن.حتی وقتی خواهرم زنگ زد سریع قطع کردم و گفتم تا امیر خوابه من کارهامو بکنم بعد بهت زنگ میزنم. و اصلاً متوجه گذر زمان نشدم وقتی همسرم زنگ زد گفت دارم میام با خودم گفتم وای من که نهار چیزی نپختم.در حالی که ساعت 3 بود. و مسیر 45 دقیقه ایی که همسرم باید طی کنه تا برسه برای من کمتر از 10 دقیقه گذشت و وقتی صدای در پارکینگ رو شنیدم با خودم گفتم نه بابا همسرم نیست همین الان زنگ زد گفت راه افتاده. و طبق برنامه اون روز تصمیم به عکاسی داشتم ولی چون دستم پر بود موقع بیرون رفتن از خونه دوربین رو برنداشتم ولی بدون اینکه بخوایم سر از یه مسجد و پارک با صفا دراوردیم و من با آی پدم کلی عکس ها خوب گرفتم(اومدم بنویسم تب لتم دیدم یه جور زشتیه کلمه اشD: ) همسرم هم یه کم شیرینی خرید، به مناسبت 70 امین ماهگردمون :)
دیروز هم با اینکه به برنامه های خودم نرسیدم ولی روز پر کاری بود. صبح با خواهرم رفتیم مولودی خواهر شوهر، مادر شوهر نبود رفته بودن تهران، نوبت دکتر داشتن. اصلاً وقتی نبودش من خیلی حالم خوب بود. اینقد راحت و سبک بودم:)) به خواهرم که گفتم اونم با من موافق بود و میگفت مادرشوهر منم اگه حتی اصلاً کاری باهام نداشته باشه ولی همین که کمتر ببینمش حالم بهتره. گفتم یعنی در آینده عروس منم همینو میگه ؟:)) بعد از اونجا هم با خواهرم رفتیم خونه ی مامانم برای کمک اسباب کشی . شب هم با خواهرم و شوهرم رفتیم فروشگاه و گوشت و این چیزا خریدیم.چون واقعاً هیچی نداشتیم. و همسرم واسم دوتا هدیه خرید که من گذاشتم به مناسبت روز دختر. خیلی خیلی دوسشون دارم و کیف میکنم وقتی میبینمشون.قبل از اینکه من مادر یا یک زن باشم یک دخترم، پس باید کادو بگیرم.
دارم تلاش میکنم دوباره خودم باشم ، پر انرژی ، سرحال و موفق.
غیبت نوشت D: چند شب پیش رفته بودیم خونه مادر شوهر . مادر شوهر گفت من امیرو بوس نمیکنم چون گلوم درد میکنه، جرئت نکردم بهتون بگم ، چون اگه میگفتم نمیومدین که یه وقت امیر مریض نشه. منم گفتم باز ما خوبیم، بعد از یک هفته که از مریضی امیر گذشت رفتیم اراک و دختر برادر شوهر بزرگه که ویروس گرفت گفتن از امیر گرفته! (آخه خیلی رو دلم بود ، برادر شوهر همه جا رو پر کرده که دخترش از امیر ویروس گرفته ، بعد مادرشوهر اینجوری میگه!!) حالا جالبه از اونشب من گلو درد دارم.
عکس نوشت: هدیه های من یک عدد شال فوق العاده ایرانیزه است و یک کیف لوازم آرایش غربی.D:
+با همه ی گرونی ، با همه ی بیکاری ، با همه ی بی آبی و با همه ی غمی که کل کشورم رو گرفته سعی میکنم حالم رو خوب نگه دارم. سعی میکنم حالم بد نشه وقتی تبلت 3 میلیونی ام شده 6 میلیون ، ماشین ظرف شویی 3 میلیونی شده 7 میلیون ، دوبین 2 میلیونی شده 6 میلیون و... حتی دیشب رفتیم فروشگاه دمپایی که 1-2 ماه پیش خریدم 18 تومن حالا شده 20 تومن !!!