یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روز خوب :)

از صبح که بیدار میشوم حال خوبی دارم. همسرم رفته . نمیدانم بی سر صدا رفته که من بیدار نشده ام یا آنقدر خسته بودم که با وجود و سر وصداهای همیشگی اش بیدار نشده ام.آبی به دست و صورتم میزنم و شماره اش را میگرم. 

خانه ام را جمع و جور میکنم و یخچالم را مرتب میکنم. هر از گاهی فکرهای آزار دهنده و مزاحم گوشه ی ذهنم شیطنت میکنند اما فکرم را به کارهایی که دوست دارم  مشغول میکنم. اما رفتار های آزار دهند ه ی دیگران آنقدر در ذهنم قوی بود که باز هم باعث میشد فکرم بپرد و بازهم مجبور شوم افسارش را بگیرم و سر جایش بنشانم.

درگیر کارهای روزمره ی خانه  ایمیل ام را چک میکنم. یک ایمیل از سایت رنگی رنگی  با عنوان سلام :) لبخند میزنم لینک یک آهنگ بی کلام(دانلود) با یک عکس(عکس بالا) و یک شعر و یک تخفیف 8 % ایی و من ذوق زده بغض میکنم و پر از حس های خوب میشوم. از این که بین همه ی افکار منفی ام  یک سایت این طور به اعضایش عشق میورزد ، حالم را آنقدر خوب میکند که با وجود دلگیری کوچک ام از پدر و مادرم وقتی مادرم تلفن میزند پر انرژی و سراسر مبحت احوالش را می پرسم.

با یک دنیا هیجان منتظر تیر ماه هستم. یک ماه رنگی ، سالگرد ازدواجمان ، زاد روز تولد همسرم و خودم. و جیره ی ماهانه ام که میخواهم چیزهای رنگی رنگی بخرم :)

تصمیم گرفته ایم امسال اعضای جلسه ی قرآن که هر جمعه جلسه داریم را برای افطار دعوت کنیم. با وجود بُعد مسافت معلوم نیست بیایند یا نه ، قرار است آقای مهندس( بانی این جلسه )خبرش را بدهد . من و همسرم از آن دسته آدمهایی هستیم که میانه خوبی با روضه و جلسه های این چنینی نداریم. نه اینکه با اصل موضوع مشکل داشته باشیم اما از اینکه یک عده آدم بی سواد ( چه علمی ، چه دینی ) دور هم جمع می شوند و صحت حرفهایشان هم یکی در میان ابهام بر انگیز است و حرفهای عامیانه و تکراری بشنویم و صرف اینکه حاجیه خانم فلان یا حاج آقا بهمان میخواهند بیایند جلسه ی خوبی است را اصلاً نمی پسندم. ولی این جلسه ایی که با هم میرویم و یکی از پایه های ثابتش شدیم  را بسیار دوست میدارم. بانی این جلسه خانم دکتر (متخصص قلب و عروق)  دوست مادرم و همسرشان آقای مهندس (مهندس مکانیک ازآمریکا ) است که در نهایت علم دینی و غیر دینیشان بسیار متواضع و دوست داشتنی هستند. و سایر اعضای جلسه هم استاد دانشگاه و دکتر مهندس هستند و از لحاظ موقعیت اجتماعی و وضعیت مالی هم بسیار سطح خوبی دارند و تنها چیزی که در این جلسه احساس نمی شود ریا و فخر از داشته هایشان است. هر جلسه تفسیر آیات قرآن و بحث پیرامون آیات قران با مرجع های محکم و مستدل و هم چنین تفسیر نهج البلاغه است. 

هفته ی پیش هم جلسه خانه ی یکی از اعضای جلسه بود که افطار هم دادند و با وجود وضعیت مالی عالی (بسیار بسیار بالاتر از ما)  شام فقط چلو کباب بود به همراه سبزی و ماست . حتی کباب ها را هم پرسی در ظرف های یک بار مصرف آلمینیومی آوردند که اولاً کسی برای شستنش به زحمت نیافتد و دوماً هر کس غذای باقی مانده اش را با خودش ببرد و دور ریز نداشته باشند.و این برای من که در فامیلی که ادعای مذهبشان پدر همه را در آورده بود و در افطاری هایشان حتماً باید کباب و حداقل دو جور خورشت و سالاد و سوپ یا حلیم و دسر و سایر مخلفات باشد وگرنه حرفها پشت سرت است عجیب غریب بود. فاجعه ی اصلی زمانی است که به این فکر کنم  جلوی مهمان هایم ظرف یک بار مصرف گذاشته ام.

+ نباید حرفهای بد میزدم و حال خوبم را خراب میکردم... ولی باز هم خوبم خیلی خوب :)

این هم شعری که برایم فرستادند و فوق العاده بود و من چقدر نیاز داشتم که یک نفر این شعر را برایم بخواند :

به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی . . .
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحتاندیشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری.
شاعر : پابلو نرودا - مترجم : احمد شاملو

پ.ن: دیشب بعد از مدتها برای ماهگردمان یک سفره مجلل چیدم و بعد از افطار هم برای همسرم کیک خوشمزه پختم و با وجود خستگی و خواب آلودگی هیجان زده شد و ساعت یک نیمه شب یک قاچ بزرگش را با  شیر خورد.

پاییز سال بعد

حدود دو هفته ی پیش با جیره ی ماهانه ام * یک سری چیزهای دوست داشتنی خریدم. برای خرید آلبوم مهر و ماه حجت اشرف زاده و گروه دال  رفته بودم که هنوز به دستشان نرسیده بود، قطعاً تا حالا رسیده اما من باید منتظر جیره ی ماه بعد باشم. به جایش CD پاییز سال بعد رستاک را خریدم. هرچند همه ی آهنگ هایش را گوش کرده بودم و یک سری تک آهنگ هایش را که در آلبومش نبود بیشتر دوست داشتم اما باید می خریدمش. یاد کامنتی افتادم که برای یک نفر که می خواست CD آهنگ هدیه بخرد نوشته بود :" چه کاریه ، خوب برو دانلود کن هم پول نمیدی هم راحته! " و با خودم فکر کردم چرا فرهنگ پایین خودمان را با این اعتماد به نفس کاذب این طور به رخ دیگران میکشیم. یادم هست اوایل با همسرم سر همین مسئله مشکل داشتیم . همسرم اعتقاد داشت:" این خواننده ها اینقدر پول دارند که نیازی به پول ما برای خرید CD ندارند. " هر چند الان یک جورهایی با هم ، هم نظر شدیم  اما آیا واقعاً همه ی این ها توجیه درستی برای  فقر فرهنگی ما است؟ وقتی یک CD به کمترین قیمت ممکن وارد بازار میشود و ما باز هم دانلود کردن را انتخاب میکنیم اصلاً مسئله پول نیست مسئله فرهنگی است که باید جا بیافتد. وقتی من CD آهنگ رستاک ( که البته مخاطب های خاص خودش را دارد) 4000 تومان میخرم اصلاً میشود حرف دیگری زد؟!

دانلود را فراموش کنیم و همه چیز را اصل بخریم.


* من و همسرم با هم قرار گذاشتیم هر ماه مبلغ کمی را برای دل خودمان خرج کنیم. چون من عاشق خرید لوازم تحریر و CD  آهنگ و کتاب و تزئینات خانه و قهوه و کاپوچینو هستم و همه ی این ها از نظر شوهر من خرج های غیر معقول است، این شد که تصمیم گرفتیم  مبلغ کمی را ماهانه مدیریت کنم و همه ی آن چه دوست دارم را بدون باز خواست خرج کنم. این کار از نظر خودم فوق العاده است به خاطر اینکه در وهله ی اول خرید هایم ارزشمند است و اگر چیزی را بخواهم باید یک ماه صبر کنم تا جیره ی ماهانه ام برسد و حاضر و آماده همه چیز در دسترسم نیست و قدر داشته هایم را بیشتر می دانم ، در وهله ی دوم یاد میگرم گاهی روی دلم پا بگذارم و نیاز سنجی کنم و گاهی هم حالم را با خرید های کوچک ام عالی کنم بدون دغدغه ی اسراف و ولخرجی. و در آخر مدیریت مالی را یاد میگیریم.همسر مهربانم  جیره ی ماهانه اش را جمع میکند تا برای من هدیه بخرد 

پ.ن : 45 امین ماهگرد با هم بودنمان :)

ایران من

ساعت 12 شب می شود و همسرم خسته از یک روز کاری و بی حال از تب ناشی از ویروس که نمی دانم از کجا آمد و مجبورش کرد پنج شنبه جمعه اش را با کسالت سر کند؛ خوابیده و من بی خواب از این پهلو به آن پهلو میشوم . سودوکو بازی میکنم . خسته می شوم و باز هم خوابم نمی برد رمق بلند شدن هم ندارم تا حداقل کار مفیدی بکنم. با گوشی توی اینترنت چرخ میزنم ساعت از 1 نیمه شب که رد میشود نمیدانم از کجا یک دفعه همه توی صفحه ی اینستاگرامشان لغو تحریم ها تبریک می گویند. مثل اینکه دقیقاً سر ساعت و دقیقه و ثانیه ی خاصی سال نو شده باشد یک دفعه اینستاگرام خاموش من پر میشود از عکس های پرچم ایران و تبریک ....حتی یک لبخند هم گوشه ی لبم نمی نشیند چون سر در نمی اورم لغو تحریم ها چرا باید باعث خوشحالیمان شود . مگر قرار است چیزی تغییر کند ؟  اخبار ساعت 2 آقای رئیس جمهور را نشان می دهد و من تلویزیون را خاموش میکنم نمی خواهم بفهمم چی شده فقط میخواهم ببینم چه  خواهد شد ؟ می شود باز هم مثل 6 سال پیش 3-4 پاکت بزرگ از فروشگاه خرید کنی و به جای 360 هزار تومن 36 هزار تومن آن روزها رو بدهی ؟می شود توی حراجی ها به جای 100 هزار تومن مانتوی 10 هزار تومنی پیدا کرد ؟ میشود به جای 60 هزار تومن با 24 هزار تومن باک بنزین ماشین را پر کرد ؟ میشود پس انداز کرد تا صاحب خانه شد؟ 
من از سیاست سر در نمی آورم و نمی دانم چه شده  فقط میدانم به اسم  تحریم  هر چه را خواستند  10 لا تا 100 لا کردند در پاچه ی مردم و مردم هم فهمیدند و دم نزدندشاید ترسیدند 100 لا بشود 200 لا . خوشحال نشدم به خاطر اینکه یک جور هایی امید به درست شدن این کشور برایم یک رویای دور شده که شاید هیچ وقت نتوان بهش دست پیدا کرد. یک روزهایی تمام آرزویم درس خواندن و درست کردن این مملکت و کار کردن فقط و فقط برای رضای خدا بدون هیچ توقعی بود . اما این روزها که مدام سوراخ پیدا میشود تا با پول پرش کنی آرزویم پیدا کردن کاری است که آنقدر در آمد داشته باشم و همه ی این سوراخ ها را ببندم و برگردم به آرزوی زیبای کودکی ام .
هنوز هم با سرود ای ایران و پرچم ایران دلم میلرزد و میخواهم کودکانه کاری برای کشورم بکنم.