ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از صبح که بیدار میشوم حال خوبی دارم. همسرم رفته . نمیدانم بی سر صدا رفته که من بیدار نشده ام یا آنقدر خسته بودم که با وجود و سر وصداهای همیشگی اش بیدار نشده ام.آبی به دست و صورتم میزنم و شماره اش را میگرم.
خانه ام را جمع و جور میکنم و یخچالم را مرتب میکنم. هر از گاهی فکرهای آزار دهنده و مزاحم گوشه ی ذهنم شیطنت میکنند اما فکرم را به کارهایی که دوست دارم مشغول میکنم. اما رفتار های آزار دهند ه ی دیگران آنقدر در ذهنم قوی بود که باز هم باعث میشد فکرم بپرد و بازهم مجبور شوم افسارش را بگیرم و سر جایش بنشانم.
درگیر کارهای روزمره ی خانه ایمیل ام را چک میکنم. یک ایمیل از سایت رنگی رنگی با عنوان سلام :) لبخند میزنم لینک یک آهنگ بی کلام(دانلود) با یک عکس(عکس بالا) و یک شعر و یک تخفیف 8 % ایی و من ذوق زده بغض میکنم و پر از حس های خوب میشوم. از این که بین همه ی افکار منفی ام یک سایت این طور به اعضایش عشق میورزد ، حالم را آنقدر خوب میکند که با وجود دلگیری کوچک ام از پدر و مادرم وقتی مادرم تلفن میزند پر انرژی و سراسر مبحت احوالش را می پرسم.
با یک دنیا هیجان منتظر تیر ماه هستم. یک ماه رنگی ، سالگرد ازدواجمان ، زاد روز تولد همسرم و خودم. و جیره ی ماهانه ام که میخواهم چیزهای رنگی رنگی بخرم :)
تصمیم گرفته ایم امسال اعضای جلسه ی قرآن که هر جمعه جلسه داریم را برای افطار دعوت کنیم. با وجود بُعد مسافت معلوم نیست بیایند یا نه ، قرار است آقای مهندس( بانی این جلسه )خبرش را بدهد . من و همسرم از آن دسته آدمهایی هستیم که میانه خوبی با روضه و جلسه های این چنینی نداریم. نه اینکه با اصل موضوع مشکل داشته باشیم اما از اینکه یک عده آدم بی سواد ( چه علمی ، چه دینی ) دور هم جمع می شوند و صحت حرفهایشان هم یکی در میان ابهام بر انگیز است و حرفهای عامیانه و تکراری بشنویم و صرف اینکه حاجیه خانم فلان یا حاج آقا بهمان میخواهند بیایند جلسه ی خوبی است را اصلاً نمی پسندم. ولی این جلسه ایی که با هم میرویم و یکی از پایه های ثابتش شدیم را بسیار دوست میدارم. بانی این جلسه خانم دکتر (متخصص قلب و عروق) دوست مادرم و همسرشان آقای مهندس (مهندس مکانیک ازآمریکا ) است که در نهایت علم دینی و غیر دینیشان بسیار متواضع و دوست داشتنی هستند. و سایر اعضای جلسه هم استاد دانشگاه و دکتر مهندس هستند و از لحاظ موقعیت اجتماعی و وضعیت مالی هم بسیار سطح خوبی دارند و تنها چیزی که در این جلسه احساس نمی شود ریا و فخر از داشته هایشان است. هر جلسه تفسیر آیات قرآن و بحث پیرامون آیات قران با مرجع های محکم و مستدل و هم چنین تفسیر نهج البلاغه است.
هفته ی پیش هم جلسه خانه ی یکی از اعضای جلسه بود که افطار هم دادند و با وجود وضعیت مالی عالی (بسیار بسیار بالاتر از ما) شام فقط چلو کباب بود به همراه سبزی و ماست . حتی کباب ها را هم پرسی در ظرف های یک بار مصرف آلمینیومی آوردند که اولاً کسی برای شستنش به زحمت نیافتد و دوماً هر کس غذای باقی مانده اش را با خودش ببرد و دور ریز نداشته باشند.و این برای من که در فامیلی که ادعای مذهبشان پدر همه را در آورده بود و در افطاری هایشان حتماً باید کباب و حداقل دو جور خورشت و سالاد و سوپ یا حلیم و دسر و سایر مخلفات باشد وگرنه حرفها پشت سرت است عجیب غریب بود. فاجعه ی اصلی زمانی است که به این فکر کنم جلوی مهمان هایم ظرف یک بار مصرف گذاشته ام.
+ نباید حرفهای بد میزدم و حال خوبم را خراب میکردم... ولی باز هم خوبم خیلی خوب :)
این هم شعری که برایم فرستادند و فوق العاده بود و من چقدر نیاز داشتم که یک نفر این شعر را برایم بخواند :
پ.ن: دیشب بعد از مدتها برای ماهگردمان یک سفره مجلل چیدم و بعد از افطار هم برای همسرم کیک خوشمزه پختم و با وجود خستگی و خواب آلودگی هیجان زده شد و ساعت یک نیمه شب یک قاچ بزرگش را با شیر خورد.
یه چیزی بگم خانوم مهندس ؟:دی وقتی روزمره هاتو میخونم در مورد اینکه یه زن ازدواج کرده باشی و خونه داری کنی و اینا منم دلم میخواد زودتر برم سر خونه زندگیم :دی
روس دارم خونه ی خودم و داشته باشم و منم مثه تو هم درس بخونم هم خونه داری ^_^
کلا انرژی و حس خوب میگیرم از نوشته هات . حتی وقتی می نویسی میتونم محیطی که هستی و تصور کنم :ط
خدا رو شکر که نوشته هام مثبته. منم کامنتهای قشنگ تو رو که می خونم بی نهایت به همه چیز دلگرم میشم. ممنون نگین جان که هستی