ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
با گریه های یارا بیدار میشم. با دست و پاهای کوچولو و قوی اش هلم میده و گریه میکنه. نفهمیدم کی از روی تخت اش اومده پیش من خوابیده. هنوز خوابالوده ام و منظورش رو نمی فهمم. یکم که میگذره و شدت گریه هاش بیشتر میشه احساس میکنم که باید برم. بلند میشم و از اتاق میرم بیرون. آروم میشه. دوباره میرم تو اتاق و بهش میگم آب میخوای؟ با سر جواب مثبت میده. لیوان رو آب میکنم و میرم پیشش میخوره و با جدیت اشاره میکنه که روی تخت ما بخوابیم. خیلی زود هردوتامون خوابمون میره و زودتر از اون گوشی آلارم میده و از جا میپرم. ساعت 5 صبح و باید نهار رو آماده کنم. پیازها رو سرخ میکنم و زیر کتری رو روشن میکنم. از معدود روزهاییه که ازشب قبل میدونستم چی قراره بپزم . برای همین لپه ها خیس خورده و گوشت هم توی یخچال آماده است.
هوا ابری و حسابی پاییزی. نه اونقدر سرد که مجبور باشم بافت بپوشم درست عین پاییز دلچسب و خنک.
جزوه هام رو باز میکنم تا شروع کنم. ولی یاد گلهایی که توی سینی نشا دارن زرد و خشک میشن میافتیم و فکر میکنم با یک میلیون باقی مونده ته حسابمون(که البته واریزی پدرجانم بود) کار درستیه گلدان خریدن! ولی فکر میکنم گیاه هم موجود زنده است و من در برابراش مسئولم. پس 90 هزار تومن برای چهار تا گلدان پلاستیکی خیلی نمی تونه اوضاع را خراب کنه. شاید هم برکت بشه به روزهای سختمون.
دو سال پیش ماشینی ثبت نام کردیم که قرار بود تا آخر سال تحویل بدهند ولی شد آخر سال دو سال آینده با سه برابر قیمت اعلامی! و همین باعث شد سه برابر هزینه ایی که واسش در نظر گرفته بودیم قرض بگیریم و الان دنبال فروش ماشینمون باشیم تا کمی قرض ها سبک تر بشه.
باز هم برای با هزارم خدا رو شکر کردم که فرسنگ ها دور از آدم هایی هستم که با قیافه حق به جناب پوزخند میزنند و با روش زندگی غلط حداقل 40 سال ایشان می خواهند درست زندگی کردن را یادمان بدهند.
من و همسرم سقف آرزوهایمان بلند است و برای این بلند پروازی ها باید سخت تلاش کنیم.
شاید جاری بزرگه با قیافه عاقلانه بعد از شنیدن قبولی دکتری من بگوید اصلا شما را درک نمیکنم چرا اینقدر خودتان را اذیت میکنید ولی من در برابرش با سکوت آرزوهایم را جلو می برم و حتی نمیگویم من هم شما را درک نمیکنم که صبح تا شب کارهای خونه را بکنید و از اینکه یک شاسی بلند زیر چادر دارید لذت ببرید و هرکجا که خواستید با ماشین ایرانی 10 ساله تان بروید که مبادا شاسی بلند چینی خرج روی دستتان بگذارد.
گاهی دوست دارم فقط ادبی بنویسم ، ولی از اینکه خاطرات در دل نوشته های ادبی سانسور میشود خوشم نمیاد. باید راهی پیدا کنم برای نوشتن درست خاطراتم.
آفرین عزیزم
خیلی خوبه که اینقدر قوی هستی
همیشه این طرز تفکرتو دوست داشتم که هیچ کس واست مهم نبود و کاری که فکر میکردی درسته انجام میدادی
با همین فرمون برو جلو و حرف خانمای صرفا خونه دار واست اصلا و ابدا مهم نباشه
ممنون عزیزم
دقیقا همینطورم
هرچقدر هم بقیه با حرف و رفتار مانعم بشن من ادامه میدم
چون قرار اون رفتار رو من زندگی کنم نه اونها
خدارو شکر کنید و بدونید این دور بودن آرزوی خیلیهاست.
+ نظر شخصیم اینه: همه ی آدمهایی که به دیگری میگن چرا فلان کار رو انجام میدی از روی حسرت انجام ندادنه نه خیرخواهی. " حالا که من توانش رو ندارم پس دیگری هم نداشته باشه" و مطمئن باشید در غیاب شما خصوصا وقت موفقیت این حسرت تبدیل به حسادت میشه. :)))
آره واقعا میدونم
میدونی اینکه بخوام باور کنم این رفتار بعضی نزدیکان میتونه از روی حسادت باشه واسم سخته و شاید دوست ندارم باور کنم
ولی حرفهات منطقی و درسته
نیاز نیست کسی مارو درک کنه... همین که کرم نریزن خوبه


ببخشید 

"من و همسرم سقف آرزوهایمان بلند است و برای این بلند پروازی ها باید سخت تلاش کنیم." چقدر این همراهی و هم مسیری تون قشنگه
واقعا بده که بعضی ها از این همه راه انرژی منفی به دیگران میدن
فدات بشم عزیزم ممنون