ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
۹ شهریور
صبح ساعت ۶:۳۰ بیدار میشم. بدون هیچ الارم و زنگی. همسرم رو بیدار میکنم که نون بخره و بره سر کار. چشم هام از کم خوابی می سوزه ولی اصرار دارم که بیدار بمونم. دوست دارم یکم توی فضای مجازی باشم ، ولی بعد از ۱۵ دقیقه حس خوبی ندارم. خسته میشم از این همه پول و زیبایی های مصنوعی . از هیکل های تراشیده و زندگی های منظم ، از رژیم های غذایی سالم و روتین ورزشی و .... ! حس میکنم این همه کمال آدم رو به جای انگیزه بخشی نا امید میکنه. پیرهن و شلوار همسرم رو اتو میکنم و زیر لب با خودم غر میزنم کی میشه خودت کارهاتو بکنی.
هوا خیلی خنکه . یک جوری که ریه های آدم یخ میکنه. بچه ها خوابن و من بدون لپ تاپ کاری نمیتونم بکنم. صبحانه ی سرپایی میخورم . کتاب های والا رو جمع میکنم واسه ی هر دوشون صبحانه آماده میکنم. میخوام ترول ماگم رو چایی کنم . والا رو بیدار میکنم آماده اش میکنم . میگه مامان پس درس هام ؟ میگم باید صبح زودتر بیدار میشدی . میگه خب حالا چی کار کنم ؟ میگم از خانم معلم عذرخواهی کن بگو سفر بود برای جلسه بعد حتما انجام میدم. یارا خوابه ، همینجوری بغلش میکنم و میریم. درست سر وقت میرسیم ، خانم سوپروایزر ماسک زده ، دوباره مریضی ... میگه شبها دیر میخوابی ؟ میگم سفر بودیم تا دوباره تنظیم بشن طول میکشه .
والا سوار آسانسور میشه و ما میریم پارک همون نزدیکی ها ، هوا بیشتر سرده تا اینکه خنک باشه.
۲۵ شهریور
هوا اینجا سرد شده و حال و هوای من پاییزی شده. پر از عشق و قشنگی میشم . مهر ماهی که خیلی دوستش دارم. وقتی فهمیدم والا قراره مهرماه به دنیا بیاد و یه پسر پاییزی باشه خوشحال بودم ولی همه چیز چرخید و مثل خودم تابستانی شد. پاییز که میشه حالم عجیب خوب میشه . دلم میخواد هر روز به کتابفروشی ها و کافه ها سر بزنم . روی برگ ها راه برم و نسیم سرد پاییز روی صورتم بشینه و من با هندزفری توی گوشم یه آهنگ عاشقانه گوش کنم . لوازم التحریر بخرم و درس بخونم. بارون بیاد و یه سرما خوردگی ریز هم باشه حتی اشکال نداره. کتاب های عباس معروفی رو بخونم دوباره هوس ادبی نویسی کنم. دوربینم رو بردارم و از ثانیه های پاییز عکس بگیرم . برم توی کتابخونه و در حالی که تا زیر چونه ام کتاب چیدم از کتابخونه بیام بیرون. بعد از ظهرها مثل قدیم ها از شبکه دو جودی ابوت پخش بشه و انرژی و سرخوشی جودی تا لحظاتی وادارم کنه بی دلیل لبخند بزنم. شب تا صبح زیر پتو بخزم و فقط صدای شعله ی بخاری باشه.
من پاییزو خیلی دوست ندارم ولی مهر همیشه بوی خوشی و انگیزه داشت برام



چه جالب منم خیلی خوشحال بودم ماهک مهر به دنیا میاد چون بهترین و ماندگارترین دوستام مهرماهی ان
و خوب مهرماهی هم شد
ولی یه توصیه اکید دارم
تمام پیجهای این مدلی رو که حس خوبی بهت نمیدن آنفالو کن و از اکسپلور نات اینترست بزن
اینقدر حس و حالت اوکی میشه
من با هرچی حس ناخوش بهم داد همین کارو کردم حتی اگر کوچ بودن و یه زمانی حس خوبی برام داشان و جدیدن نه
خدایا بوی نارنگی، آش و بخاری و پتو
خدا صبرت بده واقعا هوای تبریز خیلی استخون سوزه زمستونه
شایدم عادت کردی نمیدونم
چه اسم قشنگی
ان شاءالله که همیشه پر از مهر باشه ماهک قشنگ 

دقیقا باید همین کار رو بکنم، البته من زمان زیادی واسش نمیزارم شاید نهایتا روزی ۱۰ دقیقه ولی همون هم از آدم انرژی میگیره
بخاری و پتوو
خیلی با سرما مشکل ندارم برای همین هوای تبریز اذیتم نمیکنه
پاییزو قبلا دوست نداشتم
اما الان که پسرا زودتر میخوابن،بیشتر دوستش دارم.
بوی سوپ و نارنگیو لیمو شیرین
این زود خوابیدن بچه ها عالیه
بوی نارنگی واقعاااا
برای ما که مدرسه یادآور مدرسه است و بوی نارنگی و بوی دفتر و کتاب نو و ریزریز بارون هست خاطرات خوشی زنده میشه شاید برای دانش آموزا اینقدر خوش نباشه
من دانش آموز هم که بودم عاشق مدرسه بودم
فقط از ترم دوم به بعد دیگه یکم علاقه ام کم میشد
منم عاشق پائیز ام
بخصوص پائیز باروونی
اینجا هم هوا سرد شده امروز صبح به خودم میگفتم باید یه سویشرت بپوشم
پاییز واقعا دوست داشتنیه
فضای مجازی به شکل امروزی واقعا آسیب زاست. چندوقت پیش یه مصاحبه از یه خانم بازیگر هالیوود دیدم که میگفت: اینستاگرام ندارم چون وقتی نصب کردم، بعد از یک هفته دلم میخواسته توی کالیفرنیا با سگم زندگی کنم. با خودم گفتم چرا باید انقدر زندگی بقیه رو ببینم که دلم بخواد همه چیز رو تغییر بدم؟ و در نتیجه پاکش کردم.
❤️
+ پاییز واقعا پادشاه فصلهاست
یه سری فکرها در سر دارم وگرنه شاید پاکش میکردم. هر چند پر از یادآوری خاطراته واسم
اوایل واقعا بهتر بود
وای با توصیفات چقدر دلم پاییز خواست