ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
صبح که بیدار میشم بدنم خیلی خسته است، امیروالا تا صبح چندباری بیدارم کردم و گریه کرد و غر زد .سرم درد میکنه ، شل و وارفته وسایل همسرم رو می چینم و در حالی که از کمر درد حال ندارم بلند بشم همون طور که سرم توی گوشیه و روی پله ها نشستم ازش خداحافظی میکنم.
میخوام غر غر کنم ولی تبلت ام رو بر میدارم تا بنویسم، که می بینم روی تبلتم استکیر یه ماشین چسبیده :)) یاد گوشی خواهرم میافتم که هنوزم پراز برچسب های قلب و کیتی و آنا السا است ، به این فکر میکنم که احتمالا گوشی من هم پر از برچسب های ماشین و موتور و دوچرخه خواهد شد :))
به خودم میگم امروز هم مثل دیروز یک روز فوق العاده و پرانرژیه ... پس میرم یه چایی با هل دم میکنم تا با کیکی که برای تولد امیروالا درست کردم بخورم و زبان خوندنی که به خاطر مسافرت های مکرر عقب افتاده رو به حایی برسونم که دوباره این هفته بساط تولد و مهمان داریم .
دیروز با همسرم و امیروالا رفتیم دنبال کارهای بیمه ، من کارم بیمه تموم شد و همسرم رفت شرکت تا با مدیرشون کمی حرف بزنه، من و امیروالا هم رفتیم خرید، پاساژ کودک گاندی حراج بود و انصافا قیمت های خیلی خوبی داشت، منم چون دیگه از این پاییز امیروالا لباس نداشت کلی لباس واسش خریدم و خیلی بهم خوش گذشت، بعد از اون هم دوتایی رفتیم پارک ساعی تاهمسرم کارهاش تموم بشه بیاد پیشمون، کلی با گربه ها و کلاغ ها بازی کردیم، و همین طور پسرم با جدیت تمام وسط راه نشسته بود و ماشین بازی میکرد. البته امیروالا دیروز یکم بی حوصله بود چون سرما خورده بود. بعد هم شوهرم اومد و نهار رو همون جا بساط پهن کردیم و کتلت هایی که صبح پخته بودم رو خوردیم. بعد از اون هم رفتیم گلدتگ خریدهامونو تحویل گرفتیم و رفتیم اندیشه شلوار جین خریدیم و از شهریار هم میوه خریدیم و خلاصه کلی حالمون خوب شد بعد از مدتها یک عالمه خرید کردیم:)
پ.ن:شهریور دوست داشتنی من داره از راه میرسه