ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز به خاطر گلو درد شدید بیشتر روز را استراحت کردم و نهار و شام فقط سوپ خوردم. تنوع هم دادم البته ، نهار سوپ مرغ و شام سوپ شیر که بسیار خوشمزه و پرکالری است و همان یک بشقاب باعث شد کالری ام over شود. از صبح هم در حال خوردن شیر داغ و دمنوش آویشن و آب جوش هستم.
صبح طبق عادت هر روز از زیر پتو در رختخواب صفحات اینترنت را از تلگرام و اینستاگرام و فیس بوک و امثالهم دنبال میکردم و تیتر همه ی اخبار پلاسکو بود، من نمیدانستم سرمایه گذار پلاسکو یک یهودی بوده که بعد از انقلاب به دست خلخالی اعدام شده ، نمیدانستم ساختمان آلومینیوم هم که پارسال آتش گرفت سرمایه گذارش همان یهودی بوده ، برایم جالب شد و کمی در مورد بیشینه ی این انسان ها مطالعه کردم که خوب واقعاً گیج و متعجب شدم، من آدمی بودم که تاریخ برایم نفرت انگیز بود و علاقه ایی به دانستنش نداشتم، اما این روزها که هر کدام از آدم ها سیاسیونی شده اند که تاریخ بلدند و شکر خدا علامه ی دهر اند دانستن واقعیات تاریخ لازم است ، البته اگر واقعی باشد ...
بی ربط نوشت : هفته های اول ازدواجمان بود،یک شب که همسرم امتحان داشت و من هم خواب آلود روی جزوه های مشغول خمیازه کشیدن بودن، همسرم هوس چایی کرد و من زیر کتری را روشن کردم و نکات لازم را برای دم کردن چایی گفتم و خوابیدم، صبح که بیدار شدم برای صبحانه چایی درست کنم، در کمال ناباوری دیدم آب کتری سیاه شده و یکسری چیزهای سیاه در کتری است، خواب به کلی از چشم هایم پرید، کمی فکر کردم و یاد دیشب افتادم، بله همسر کار کشته ی من در کتری چایی دم کرده بود، تازه میگفت ساعت ٣ صبح درحالی که کاملاً خواب بودم و فقط چشم هایم را به زور باز نگه داشته بودم کلی فکر کردم که اول باید آبجوش را بریزم بعد چایی یا برعکس ، و من با خنده گفتم مگر چاره ایی جز اضافه کردن چایی به آبجوش هم داشتی ؟
واااااااااای خیلی خندیدم اون قسمت چایی رو که خوندم