یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

پراکنده گویی

این چند روز حسابی درگیر مهمان داشتن و مهمانی رفتن بودم.خدا را شکر روزهای خوب و انرژی بخشی بود. همیشه عاشق این هستم که مهمان خانه یمان بیاید و از مهمانی دادن لذت می برم  و آن دسته از مهمان هایی که بعد از رفتنشان خانه باز هم مرتب است لذت مهمانی را دو چندان می کند. اما آن دسته از مهمان هایی که بعد از رفتنشان انگار توپ در خانه ترکانده اندباعث میشود خستگی به تن آدم بماند ، عموماً این اتفاق وقتی می افتد که مهمان ها بچه ی کوچک داشته باشند و بچه ها به هم که می افتند فاجعه می شوند ، و بعد از مهمانی من تا عصر یه گوشه می نشینم و فکر میکنم از کجا شروع کنم. 

مهمانی اخیر از آن مهمانی های دوست داشتنی بود و روز بعدش دختر خواهر شوهرم به دلیل مسافرت پدر و مادرش و کنکور داشتن خودش خانه ی ما ، ماند تا درس بخواند و من بودن این دختر های نوجوان را در خانه یمان را دوست دارم. 

+ از وقتی کالری غذا ها را حساب میکنم به جز 1-2 روز همیشه مازاد غذا خورده ام و تازه می فهمم که چقدر پر خوری میکنم. اینطوری کمی لذت زندگی گرفته میشود چون مدام باید حواسم باشد و اگر یک چیز پر کالری بخورم آنقدر عذاب وجدان میگیرم که زهر مارم میشود . و من از این رویه هم لذت می برم .برنامه ی رژیم هم مدام دلداری ام میدهد که تحمل کن تو خیلی قوی هستی.:)) 

+با اینکه در خانه کلی کار برای انجام دارم از درست کردن سفارشاتی که میگیرم تا انگلیسی و فرانسه خواندن، ولی احساس میکنم هنوز به زمان روز هایم خیلی بدهکارم. تلگرام و اینستاگرام واقعاً قاتل زمان های ارزشمند ما هستند و من تمام تلاشم کاهش استفاده از این دو ابزار است.

و اما وب لاگ نویسی باید برایم پر رنگ تر شود.

+ دیشب خانه ی خواهر شوهرم برنامه ی استیج را میدیدیم. شاید خیلی ها با من موافق نباشند ولی من حالم بد میشود از دیدن این برنامه و جزو برنامه های دوست نداشتنی من است. هرچند ما اصلاً ماهواره نداریم ولی گذری گاهی یک جاهایی این برنامه به چشمم خورده . البته پارسال به دلیل شرایطی که داشتم به اجبار تقریباً قسمت های پایانی را کامل دیدم. احساس و افکار و رفتاری که پشت این برنامه هست را اصلاً دوست ندارم.

+ وقتی خبر مرگ رفسنجانی را شنیدم واقعاً بغض کردم. نمی گویم دوستش داشتم یا نداشتم . ولی فکر میکنم به قدر تمام سال هایی که بود و خدمت کرد همه ی ما یک احساسی ته وجودمان بود که از رفتنش دلگیر شدیم. البته که پاسخ همه ی خدمت هایش را در همین دنیا دید و رفت. شهرت ، قدرت و ثروت . 

ما آدم ها خیلی راحت همه را قضاوت میکنیم و اصلاً نمیدانیم حرفهایی که در مورد بقیه میزنیم چند درصد اش درست است. شنیده های درست و اشتباه شده معیار و ملاک ما برای حکم دادن در مورد آدم ها. و خود ما خوب میدانیم هیچ کس به جز خودمان و خدا از درون و اسرار هیچ کس خبر ندارد. پس چطور میشود که جای بقیه نشسته ایم و مدام قضاوتشان میکنیم و گاهی کمی تهمت و بردن آبرو هم چاشنی اش میکنم...!

+دیشب یکی از اعضای همان جلسه قرآن از همسرم راهنمایی میگرفت در زمینه ی خرید خودروهای داخلی، میخواهد یک خودروی داخلی بخرد ، با اینکه از لحاظ مالی توان خرید اسپرتیج و امثالهم را دارد اما میخواد تولیدات داخل را حمایت کند. از این دست آدم ها کم و بیش زیاد می بینم که کمی از کیفیت می گذرند و به جای جنس مرغوب خارجی ، ایرانی اش را میخرند . به همسرم میگفتم ایران خودرو  و یا هر سازمان تولیدات داخلی باید دست  این آدم ها را ببوسد و قدر بداند و تولیدات را با کیفیت تولید کند. چون همسرم در این زمینه فعالیت دارد میدانم که چقدر برخی از  مردم ما بزرگ تر از مسئولان صاحب قدرت و ثروت هستند. 

+عکس مربوط به دیروز صبح ، صبحانه توی پارک سرد و هوای بسیار آلوده!!

رژیم

حدود یک ماهی هست که مثلاً رژیم هستیم. اما خوب الآن فهمیدم فقط فکر میکردیم که رژیم گرفته ایم. طبق یکسری احتمالات تخمین میزدم و غذای روزانه یمان را هم کم تر کرده بودم. در کنارش ورزش هم میکردم و دیگر به نظرم عالی بود و منتظر کاهش شدید وزن بودم. اما بعد از کاهش 2 کیلو از وزنم دیدم دیگر از کاهش خبری نیست. و این شد که دنبال یک راه کار حسابی تر شدم. 

ازAppstore یک اپلیکیش قبلاً دانلود کرده بودم به نام myplate  که به دلیل وارد کردن کالری و این داستان ها سراغ اش نمی رفتم . قد و وزن و مشخصات را به طور کامل گرفت و محدوده ی مجاز کالری روزانه را بهم داد. و مثل یه مربی خوب صبح و ظهر و عصر مدام سراغم را میگیرد که چی خوردی . و من هم هرچیزی میخورم سریع وارد میکنم و حواسم هست از محدوده خارج نشوم. که البته همان طور که می بینید خیلی هم موفق نبودم و عموما 60 کالری over  میشود. البته این برنامه میزان کالری مجاز را با توجه به مشخصات خودم و این که می خواهم در هفته چقدر لاغر بشوم را میدهد. و من فکر نمیکنم ماهی 3-4 کیلو خیلی بد باشد. 

این شد که با همسرم تصمیم گرفتیم روزه بگیریم :)) که هم روزه های قضایی را ادا کرده باشیم هم کالری کمتر مصرف کنیم. و در سحر و افطار هم در کمال ناباوری در حد معمول و حتی کمتر از معمول میخوریم و بدنمان هم عادت کرده و احساس سبکی خیلی خوبی داریم. مخصوصاً اینکه صبح ها بعد از اذان هم نمی خوابیم و شب ها 9-10 شب دیگر خواب هستیم وخود این موضوع خیلی به آرامش زندگیمان کمک میکند چون زمان خواب خیلی مهم تر از میزان خواب است .خواب شب آن هم 6 تا نهایتاً 8 ساعت برای یک روز پر فشار کافی است ، حالا اگر شب دیر بخوابی و در روز بخوابی حتی 10 ساعت هم بخوابی کافی نیست . علاوه بر این ها  همسرم غذاهای افتضاح کار را آن هم با حجم بالا مصرف نمیکند. البته قرار گذاشتیم روزهایی که همسرم خانه است روزه نگیریم وکمی به خودمان حال بدهیم.

* این چند روز در حال کمک به همسرم برای پایان نامه اش هستم و حسابی از برنامه های خودم عقب مانده ام ، دعا کنید انشالله بهمن خبر دفاع اش را برایتان بیاورم

این روزها

یک عالمه فکر و کار و روزهایی که کوتاه اند.چند آهنگ از حامد همایون میگذارم و جوگیر میشوم و بیشتر از همیشه ورزش میکنم البته نهایتاً همان ٢٠ دقیقه ولی کامل. به هن هن می افتم و  روی تخت درحالی که عرق های صورتم را پاک میکنم ولو میشوم.

به آرزوهایم فکر میکنم، میخواهم تجسم کنم و از خدا بخواهم  تا بشود .

چند روز پیش درحالی که سرم شدیداً درد میکرد مشغول انجام سفارش یکی از مشتری هایم بودم ، که در نهایت آنقدر از کارم ناراضی بودم که یکی ایشان را حتی منهدم کردم، شب که همسرم آمد نشانش دادم، خیلی با من موافق نبود و اعتقاد داشت خیلی هم بد نشده، شب با کلی ترس برای خانم عکس ها را فرستادم و شدیداً ابراز کردم که کار شما خیلی بهتر خواهد شد و اینها نمونه است که اگر دوست داشتید با کیفیت بهتر از این برایتان ارسال کنم ، که خانم در کمال ناباوری گفت من از این ها خیلی خوشم آمد، همین ها را  لطفاً برایم بزنید ، و من انگار که در کنکور قبول شده باشم بالا و پایین می پریدم و خوشحال بودم.

*اگر میگرن، سینوزیت و سر درد ها ی مضخرف ندارید شبانه روز خدا رو شکر کنید، من که عادت کرده ام به این سردرد ها که چند روز درمیان از زندگی ساقط میشوم و دوباره ریز ریز جان میگیرم، واقعاً نعمت بزرگی است وقتی درس میخوانید، وقتی آشپزی میکنید، وقتی روی کاری تمرکز میکنید، وقتی ورزش میکنید ، وقتی میخوابید ، وقتی زیر باران و برف راه میروید ... بعدش سر درد نمیگیرید.

*یک سوالی اخیراً ذهنم را درگیر کرده است. آن دسته از ایرانی هایی که در کشورهای خارجی هستند و حق کپی رایت رعایت میشود چطور آهنگ های اینور آبی ها را دارند ؟ میخرند ؟ یا کپی رایت ندارد و راحت میشود دانلود کرد ؟اگر اینطور است برای نرم افزار هایی که میگویند آنجا چند صد دلار است بروند توی این سایت ها فارسی آخرین نسخه ی کرک شده اش را دانلود کنند!!

   ادامه مطلب ...

آسمان شب



امروز خدا را شکر روز مفیدی برایم بود و از آن روزهایی بود که پایانش برایم لذت بخش بود ,و در اوج خستگی یک لبخند گوشه ی لبم جا خوش می کند. از کارهای خانه شستن گاز و آشپزخانه که عموماً وقت گیر و خسته کننده است تمام شد و از کارهای خودم کار کردن انگلیسی به حد رضایت بخشی انجام شد و طلسم فرانسه هم شکسته شد و بالاخره هرچند اندک شروع کردم.ورزش هم که درست راس ساعت دیروز انجام شد و اینترنت و تلویزیون به حد قابل توجهی کاهش پیدا کرد . خواندن سوالات تخصصی برای مسابقه ی جدید هم انجام شد. همه ی این ها کافی است که حالم عالی باشد 

تصمیم داشتم داستان نویسی را هم از امشب شروع کنم اما احساس کردم انرژی لازم برای شروع نوشتن را امشب ندارم .ولی انشالله ایشان هم به زودی آغاز خواهند شد. و کار دیگری که تصمیم دارم شروع اش کنم بازگشت به عشق قدیمی... نجوم... بله... در یک مجله ی اینترنتی درخواست فرستادم برای کار . البته که هیچ گونه حقوقی ندارد اما راستش بودن در یک گروه نجومی برایم خیلی ارزشمند است. تصمیم داشتم در این شهر کوچک یک مرکز نجوم برپا کنم که متاسفانه به دلیل عدم تسلطم بر روی کار با تلسکوپ حدود یک سالی است که سعی میکنم خودم را بزنم به کوچه علی چپ که مثلاً خیلی درگیر هستم و فراموشم میشودکه باید برای نجوم این شهر کاری کرد. اوایل امسال بود که صحبت هایش را با آقای شهردار کردم و ایشان هم شدیداً استقبال کردند اما متاسفانه خودم پیگیر نشدم، طبق معمول عادت بد من که ترس از انجام کاری که همیشه فکر کردم سخت است. کار با تلسکوپ در ذهن من یک کار خیلی سخت و پیچیده است، برای همین بعد از حدود 10 سال هنوز می ترسم سراغش بروم.

آگهی فراخوان نیرو این مجله ی اینترنتی را چند هفته ی پیش دیده بودم و اعتنایی نکردم. اما وارد کانالشان شدم و هر بار فقط کانال را باز میکردم که نوشته هایش جدید باز نشوند. تا اینکه در حین گذر از کانالشان یک عکس دسته جمعی از این گروه دیدم و دلم پرکشید برای دورهمی های نجومی. برای رصد... به نظر من اگر کسی یک بار رصد آسمان شب آن هم در دل کویر را تجربه نکرده باشد تمام عمرش را به هیچ گذرانده... زمانی که مجرد بودم به طور متوسط سالی یک رصد را تجربه میکردم اما بعد از ازدواج آنقدر افکار محتاط مآبانه ی  همسرم غالب بود، من هم تهی خالی کردم و الآن باور اینکه یک شب هایی در دل کویر با یک گروه جوان به رصد آسمان می نشستیم به نظرم خیلی کار خطرناکی است. از خطر های طبیعی گرفته تا انسانی. اما اگر منطقی باشم آنقدر که خبر کشتار آدم ها را در جاده و خیابان میشنوم هرگز نشنیدم که دختر جوانی که برای رصد آسمان شب طعمه ی سگ و شغال و گرگ ها شد 

برای همین تصمیم گرفتم نجوم را دوباره از سر بگیرم. ستاره ها و آسمان شب یکی از همان چیزهایی است که حالم را عالی میکند.

اگر در کارخانه ی همسرم هم استخدام (البته استخدام که یک کلمه ی مسخره است ، قرار داد 6 ماهه ) شوم دنیا برایم گلستان میشود.

+مایه ی تاسف  است که بعد از گذر بیش از 4 سال  از ازدواجمان علاقه ایی به بچه دار شدن ندارم