برای اولین بار توی چند ماه اخیر خیلی ریلکس و بی دغدغه نشستم روی مبل ، چایی و رولت خامه ایی که خودم دیشب درست کردم ، میخورم .امشب مهمان داریم، همکارمون و خانمش که از آمریکا اومده و به طرز معجزه آسایی کار همکارمون هم درست شده و آبان وقت سفارت بهش دادن که ایشالله بره.همه ی کارهامو کردم ، حتی میز شام رو هم چیدم، فقط مونده یه جاروی نهایی که با وجود والا گذاشتم دست آخر (البته دیروز همه جا رو جارو کردم ولی نیاز به جاروی مجدده )
برای شب چیکن استراگانف و سالاد ماکارونی و سوپ شیر و تیرامیسو و پاناکوتا درست کردم ، میخواستم قرمه سبزی هم درست کنم که همسرم نذاشت هم میگفت این همه غذا درست نکنم هم اینکه خودم خسته میشم ، منم از طرفی دیدم واقعاً قرمه سبزی سنخیتی با این ترکیبات نداره!
#خانه داری : امروز برای اولین بار با cif universal رو شویی رو شستم و واقعاً مثل تبلیغ ها برق افتاد . تصمیم گرفتم هر روز که خونه امو مرتب میکنم از یه تیکه اش عکس بگیرم و توضیحات بدم ولی احتمالاً توی یه قسمت مجزا که با روزانه هام قاطی نشه
باخودم فکر میکنم چی واقعاً باعث میشه که من از گذر عمرم راضی باشم ؟ درس خوندن، کار کردن، خونه ی مرتب ، ظاهر آراسته، همسر خوب بودن ، مادر خوب بودن ... همه ی این ها مسلماً هست ولی واقعاً اون چیزی که باعث میشه از خودم راضی باشم یه تربیت درسته، این که پسر من یک فرد موثر و موفق و بافرهنگ باشه، این واقعاً منتهای آرزوی منه...
فکر مهاجرت توی لحظه لحظه های زندگی ام پر رنگ و پر رنگ تر میشه و بهم انگیزه تلاش و خوب بودن میده، فکر اینکه قراره از اینجا برم باعث میشه خیلی چیزها و حرفها و ناراحتی ها واسم مهم نباشه ، تمام تمرکزم روی زبان خوندنه .
بنده یک عدد مادر خواب آلود که بی خواب شده و پسرش ساعت ٤ صبح نشسته بود روی تخت و دست میزد ، هستم ،در حالی که گلو درد و آبریزش خسته ام کرده آویشن دم کردم و از ساعت ٧ که والا خوابید مشغول زبان خوندن شدم.
یک هفته ایی هست به خاطر پا درد نتونستم ورزش کنم . تصمیم داشتم برم دکتر که خوب شد ولی حالا دوباره شروع کرده. نمیدونم یعنی مربوط به ورزش هاست؟
عکس نوشت: فکر نکنید چیز مهمی نوشتم که سانسور کرده باشم فقط اونقدر بد خط بود که ترجیح دادم مات باشه :) بوک مارک رو همسرم واسم از رنگی رنگی خریده و خودم رنگش کردم البته ناقصه هنوز. دیروز همسرم یه بسته رنگی رنگی واسم خریده بود به پاس تشکر از همه ی زحمت هام. خدایا هزار بار شکر.
تیتر نوشت : شما هم مثل من دیگه به حد تهوع رسیدین از بس یه جان میزارن دنبال کلمات ؟ اوایل فقط همسر جان بود الان همه چیز جان شده !!! مثل همین آویشن میتونه آویش جان باشه !!
ادامه مطلب ...
پاییز که میاد اصلاً حال من یک جور عجیبی خوب میشه و دنیای من مثل پاییز پر از رنگ میشه.به کارهام و برنامه هام میرسم و کلی حال خوب پیدا میکنم. تقریباً 3 -4 روز در هفته رو به یک ساعت یوگا اختصاص میدم و همین باعث شده بازهم وزنم کم بشه و 1 کیلو کم کردن وزن برای من عالیه چون آمال و آرزوی من کم کردن6 کیلو وزن ِ! با وجود امیروالا تقریباً همیشه خونمون مرتبه. البته که لازمه اش حداقل روزی 3-4 بار جارو کردن و کلی جمع و جور کردنه.یک نمونه اش همین الان! شاید 20 دقیقه هم نگذشته باشه که کل خونه رو جارو کردم ولی تمام کف پوش ها پر شده از خورده سیب هایی که امیروالا خورده :)) زمانی که امیروالا میخوابه بدون هیچ معطلی میام سر زبان خوندن و کل 1-2 ساعتی رو که خوابه زبان میخونم و وقتی هم خسته میشم به خودم نهیب میزنم که اگه پاشم و امیروالا بیدار بشه دیگه وقت نمیشه زبان بخونم.الان هم از وقت زبانم زده تا بیام و بنویسم. وقتی هم بیدار میشه با هم بازی میکنیم و وقتی خودش سرش گرم شد منم مشغول مرتب کردن همون جا میشم . مثلاً دیروز اتاق خودشو حسابی تمیز کردم حتی دیوار اتاقش رو هم پاک کردم.
توضیح نوشت :دوتا کاری که من کردم و خیلی کمک ام کرد از پیله ی تنبلی دربیام و احساس خستگی کمتر بکنم در صدر، ورزشِ(یوگا) ! اون هم به صورت منظم.تغذیه درست و مقوی و به اندازه. و انتخاب یک هدف نه چندان طولانی مدت که با انگیزه انجام کار برای اون هدف هر روز صبح 6-7 از خواب بیدار میشم.و خب برای من چون بعد از زایمان حسابی ضعیف شده بودم داروهای تقویتی هم خیلی کمکم کرد.
در کمال ناباوری ما تلویزیون نداریم. و من هیچ وقت باور نمیکردم همسرمن که از راه نرسیده و لباس هاش رو عوض نکرده کنترل دست میگیره و تلویزیون تماشا میکنه و حتی خیلی شبها پای تلویزیون خوابش می بره بتونه با این قضیه کنار بیاد .و باور کنید از وقتی تلویزیون رو جمع کردیم کلی وقت برای انجام کارهامون داریم و کلی وقت داریم با هم حرف بزنیم و هر فیلم و برنامه ایی هم بخوایم دانلود میکنیم و میبینیم. حتی فکر کردم توی مصرف انرژی اینطوری هم چقدر صرفه جویی میشه.
خیلی وقت بود نزدیک خونمون یه مانتو فروشی دیده بودم که مانتوهاش رو حراج زده بود 48 تومن. فکر نمیکردم چیز به درد بخوری داشته باشه با این قیمت دیروز وقت شد و رفتیم و مانتوهاش خیلی خوب بودن و من دوتا مانتو خریدم دوتا دیگه هم میخواستم که یا بزرگ بودن یا کوچیک . خانم ِ باز هم تخفیف شد و دوتا مانتو شد 90 هزار تومن. هنوز باورم نمیشه :))
حال خوب من : مدام هوای اون روزهایی که دانشجو بودم در سرم می پیچیه. صبح های زود که با 206 بابام توی جاده ی فرعی و باریک دانشگاه با 120-130 سرعت رانندگی میکردم و آهنگ لیلا فروهر میگذاشتم و نسیم پاییز به صورتم میخورد و من با صدای بلند با آهنگ میخوندم. به خصوص آهنگ پرواز ش ...
بگذار که بر شاخه این صبح دلآویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
و آنگاه به صد شوق چو مرغان سبک بال پر گیرم از این بام و به سوی تو بیایم
پرواز به آنجا که نشاط است و امید است پرواز به آنجا که سرود است و سرور است
آنجا که سر و پای تو در روشنی صبح رویای شرابی است که در جام بلور است
من نیز چو خورسید دلم زنده به عشق است .راه دل خود را ، نتوانم که نپویم
+ البته شما صبح طربناک پاییزی بخونید
پاییز بهترین و دوست داشتنی فصل زندگی من....عید برای من پاییز است. اصلاً از هوایش یک جوری سر شوق می آیم و عاشق میشوم که هیچ اتفاقی نمی تواند حالم را خراب کند یا شاید هم همه ی اتفاقات آنقدر خوب میشوند که حال من خوبتر می ماند.دلم میخواهد به همه ی کافه های شهرسر بزنم و در محله سنگفرش شده ی ارمنی ها قدم بزنم. با وجود اینکه از آن شاگرد عینکی های درسخوان نبودم(اما عینکی که بودم)عاشق مهر و مدرسه رفتن بودم و هستم. کتاب و دفتر تازه همیشه مرا به وجد می آورد و همیشه تا آخر پاییز خوب درس میخواندم و همه ی معلم ها فکر میکردند شاگرد اول کلاس من هستم ولی کم کم که زمستان میرسید درس خواندن من هم کم میشد و مدام نصحیت معلم ها که چی شد ؟ این همه افت در نمرات از کجا آمد؟و از بهترین های کلاس نزول میکردم به شاگرد متوسط کلاس! امسال هم عجیب بوی مهر و مدرسه در سرم پیچیده . شاید چون قرار است دانشگاه بروم. درست است که پیام نور یک زمانی در ذهن من اصلاً دانشگاه حساب نمیشد ولی همین دانشگاه داغون پیام نور هم من را سر ذوق آورده با اینکه کمی در درس خواندن تنبلی میکردم اما آنقدر خوشحالم که میخواهم امسال دوباره به محیط درس و دانشگاه برگردم . یکی از آرزوهایم این است که دوباره 13-14 ساله بشوم و باز درس بخوانم و مدرسه بروم. مانتو و مقنعه ام را اتو کنم و بدو بدو در حالی که قلبم از استرس میزند راهی مدرسه بشوم.
دیروز با خواهر وسطیه رفتیم دکتر زنان برای چکاپ .ویزیت و سونوگرافی و داروها تقریباً 300 هزار تومن شد!! تازه دارو ها گیر نمی آمد که 3 تا داروخانه رفتیم و آخر سر هم یکی از داروها هنوز گیرمان نیامده.خواهرم قبلاً برای زایمان پیش این خانم دکتر می آمد که یک دفعه دکتر رفت و خواهرم شنیده بود که برای بورد اش به آمریکا رفته ولی من توی اینترنت دیدم که آدرس مطب اش را زده رشت. خواهرم دیروز پرسید که این دو سال را کجا بوده! خانم دکتر گفت در مورد رفتن من حرف زیاد بود حتی خودم شنیدم که هند هم رفتم. ولی اصل ماجرا این بود که پسرم آسم داشت و برای پسرم مجبور شدم اعتبار و کارم را بگذارم و بروم شمال ! و حالا خداروشکر حالش بهتر شده و دوباره برگشتیم.دیروز دکتر گفت شما سندروم پلی کیستیک داری و شدیداً توصیه به ورزش کرد برای همین از امروز تصمیم گرفتم خودم را ملزم به ورزش کنم و حداقل یک ساعت از روز را فکر کنم کلاس میروم و از همه ی کارهایم دست بکشم و یوگایم را دوباره انجام بدهم اگر هم دیدم عزمم در خانه جزم نمی شود حتماً کلاس ثبت نام میکنم.
+تولد والا جانم خیلی خوب برگزار شد. با اینکه خیلی ایده های دیگر در سر داشتم ولی بازهم خدا رو شکر تا یک جاهایی عالی پیش رفت و از خودم راضی هستم. بماند که همان روز تولد ضد حال دوربین بدون شارژ و خاموش را خوردم و خیلی از عکس هایی را که میخواستم نتوانستم بگیرم ولی خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت. چون بردار شوهرهایم نیامدند،خانواده خودم و شوهرم را با هم دعوت کردم و خدا روشکر مشکلی هم پیش نیامد.
++ امروز ساعت 6 نتایج کنکور اعلام میشه. ایشالله هرکسی اون چیزی که دوست داره و به صلاح اش هست رو قبول بشه.