این روزها در حال تجربه ی سبک جدیدی از زندگی را تجربه هستم.من ذاتاً دختر آرام و شاید مهربانی باشم و از ناراحت شدن دیگران به شدت رنجیده خاطر میشدم و مدام فکرم درگیر بود که چرا نارحتشان کردم و این بود که خودم را میخوردم و شاید ساعت ها گریه می کردم که چرا باید کسی از من ناراحت باشد. اما این روزها رویه ی همسرم کم کم برایم دارد جا می افتد که کسی که حق ندارد دلیلی ندارد ناراحت بشود و من باید کار خودم را انجام دهم نباید همیشه به دلخواه دیگران زندگی کنم و باید کار درست را انجام دهم و نگران ناراحتی های بعدش هم نباشم.
راستش این مسئله را هم که ریشه یابی کردم دلیلش را پیدا کردم. من از بچگی اگر روی حرف مادرم و پدرم حرفی میزدم مادرم همیشه میگفت پدرت از تو ناراحت شد ، آنقدر حرص خورد که ...! من از تو ناراحت شدم و آنقدر حرص خوردم که ... ! و من همیشه نمی خواستم کسی از دستم ناراحت شود و آنقدر حرص بخورد که ....!! چند روز پیش هم طبق خواسته ی درستی که از مادرم داشتم بحث کوچکی بین ما شد و مادرم از جایگاه همیشگی اش استفاده کرد و گفت حرف های تو من را خیلی ناراحت کرد آنقدر که تمام بدنم از عرق خیس شد و به لرزه افتاد و ... ولی من برخلاف همیشه که شب از ناراحتی خوابم نمی برد از خستگی این بگو مگو ها آنقدر زود خوابیدم و همانجا سر به سر مادرم گذاشتم که هم به خودم و هم به مادرم ثابت کنم که حرفهای من آنقدر ها هم ناراحت کننده نبود و البته مادرم هم خندید... با خودم می گویم من نباید بین خودم و فرزندم این فاصله ایجاد کنم که یک روزی از ترس ناراحت کردن من حرفهای دلش را نگوید .
با وجود اینکه اصلاً اهل دنبال کردن مسابقات ورزشی نیستم اما این روزها آنقدر همسرم طبع المپیک دارد که من را هم درگیر کرده و آن شب با اشک های حمید سوریان من هم بغض کردم و فقط در دلم میگفتم ای کاش انسانهای بزرگی مثل شما در کشورمان زیاد بودند. از باختش بی نهایت ناراحت شدم نه به خاطر دست خالی برگشتنش به خاطر اینکه آرزوهایش شکست. دیشب کنار همسرم تا 4 صبح بیدار بودم و وزنه برداری را دیدم. هر چند ما بینش هردویمان خوابمان می برد و صحنه های مهم همدیگر را بیدار می کردیم و صحنه ی آخر وزنه برداری بهداد سلیمی از خواب بیدار شدم. همسرم خواب بود بیدارش کردم و خوب... هردویمان دلمان خیلی شکست ... همسرم با ناراحتی میگفت :" دیگر هیچ مسابقه ایی را نگاه نمی کنم. حقش این نبود. " این بار هم نه به خاطر دست خالی برگشتن بهداد سلیمی ، به خاطر همه ی تلاش هایی که بدن آسیب دیده اش کرد و نشد ... دیشب فقط به دل همسرش که حتماً چقدر لرزیده و در دلش فریاد زده تمامش کن بهداد سلامتی ات مهم تر است فکر کردم.
+این روزها خیلی اتفاقات ناخوشایندی می افتد از شناسنایی گروه تروریستی داعش در کشورم تا بازداشت همسر مهناز افشار به خاطر شیر خشک های آلوده ...
+ رژیم غذایی را دوباره شروع کردم خوب خودتان را جای من بگذارید وقتی همسرم فلافل بندری میخرد و بویش یک جوری توی کل ماشین می پیچید که دست و پای آدم شل می شود مگر می شود نخورد ؟ وقتی همسرم با پفک و بستنی می آید خانه مگر میشود نخورد ؟ وقتی همسرم برای مسابقه ی والیبال چیپس و پفک و تخمه و بستنی می خرد میشود آخر ؟
ادامه مطلب ...
این روزها حس خیلی خوبی دارم.با اینکه برای معرفی به استادم مشکل پیش آمده و ذهنم شدیداً درگیر است با اینکه برای مسابقه ایی که تاریخ اش مشخص شد و مهر ماه است کلی دغدغه دارم با اینکه از خانواده ی شوهرم شدیداً دلگیرم. اما حال عجیب خوبی دارم. شاید دلیل اصلی اش چیدمان جدید خانه ام باشد و دوختن رومیزی سفید که پارچه اش را خودم خریدم و دوختم . شاید هم از اینکه می بینم کلاس دکوراسیون داخلی با همین چند جلسه اش هم چقدر برای من کاربرد داشت. شاید هم امید به برنده شدن در این مسابقه ، شاید هم امید به ساختن خانه ی پدرم با علم و ذوق خودم.شاید هم پیاده روی های عصرانه و عکاسی غروبانه همراه همسرم. نمیدانم هر چه هست انرزی مثبتم آنقدر زیاد هست که حالم عالی است.
+ برای ساختن خانه ی پدرم خیلی فکر میکنم و حتی نمای خارجی اش را هم انتخاب کردم و فهمیدم با چه طرفندهایی میشود متراژ ساخت را بیشتر از 60% کرد اما چیزی که این روزها شدیداً فکرم را درگیر کرده انتخاب یک معماری ایرانی است. به قطع تمام سبکی که از ذهن من میگذرد سبک های کلاسیک غربی یا مدرن غربی است . دوست دارم بتوانم سبک ایرانی را برای خانه انتخاب کنم که همه بپسنند و این کار خیلی سختی است چون متاسفانه اکثر معماری های ایرانی یا منسوخ و دِ مده شده یا هزینه اش آنقدر بالا است که نمی توان هر کاری میخواهم انجام بدهم .
زندگی به سبک ایرانی ، یعنی فرش دست بافت ایرانی.
اپیزود اول:
همسرم توی یک کارخانه ی تولید قطعات خودرو سر پرست بخش بازرسی است. تقریباً هر روز از نحوه ی کار کردن مهندس های بازرس به شدت عصبانی و ناراحت است. میگوید : مدام توی خط می چرخند بدون اینکه بار را بازرسی کنند تایید میکنند. فقط سیگار میکشند و با بقیه بگو بخند راه می اندازند. من هم که نباشم توی دفتر فقط میخوابند . عادت کردند به پول مفت گرفتن وقتی هم به نحوه ی کار کردنشان ایراد میگیرم میگویند بی خیال مهندس اینجا ایران است!
آن وقت موقع خرید خودرو که میشود همین آدمها اول از همه فریادشان به آسمان است که مثلاً در کشور های اروپایی نصف هزینه ی خرید خودرو را میدهی و صاحب ماشین میشوی و در کشوری مثل آلمان بقیه هزینه را خود دولت میدهد و سایر کشور ها هر وقت دلت خواست و یه چیزی توی همین مایه ها . اینجا باید 2 برابر ارزش واقعی خودرو هزینه بدهیم و یه خودرو بی کیفیت سوار شویم.
بله دیگر وقتی بازرس قطعات خودرو شما باشید آخرش همین میشود دیگر. آن کسی هم که آن بالا انبار پول جمع میکند هر بار 10 میلیونی میگذارد روی قیمت و میگوید بی خیال اینجا ایران است، مردم مجبورند ، میخرند.
خیلی خوشحالم از اینکه همسرم هم با من هم عقیده است در مورد اینکه ما و امثال ما می توانیم یک کشور را درست بسازیم . وقتی از من نسلی باقی بماند که به اصول انسانی پایبند باشد وقتی تو هم نسلی این چنین تربیت کنی و الی آخر خودش می شود یک شهر و یک کشور.
اپیزود دوم:
دیروز یک ساعت و نیم با عشق از هوای پاک و فوق العاده این روزها عکاسی کردم و عشق کردم. وقتی از پل پایین می آمدم یک دسته توریست آلمانی ایستاده بودند. خانمی خیره به من لبخند زد و با لحجه ی کج و معوجی گفت سلام. خندیدم و گفتم سلام. در حد چند ثانیه با هم خوش و بش کردیم و بهشان خوش آمد گفتم. بی اختیار لبخندی زدم و خدا رو شکر کردم از اینکه اوضاع کشورم دارد در این زمینه بهتر میشود. چند سالی بود که جز افغان و عرب توریست دیگری در شهرم نمیدیدم. خوشحالم که حداقل می آیند و اوضاع امن و آرام کشورم را می بینند و خدا کند کسی جیبشان را نزند و گشت ارشاد ، ارشادشان نکند و ... با خاطره ی خوش از ایران برگردند و برای بقیه از تمدن دیرینمان و حتی امروزمان بگویند.
اپیزود سوم :
از دیروز مدام دارم به این فکر میکنم که چه بر سر تمدن های کهن آمد. یک زمانی ابر قدرت جهان ایران و مصر و یونان بود زمانی بود که در اروپا سالی یک بار حمام میرفتند ، ایران سیستم فاضلاب داشت و در هر محله ایی یک گرما با سونا و جکوزی از نوع خودش بود. اما چه شد که ایران به اینجا رسید و مصر با خاک یکسان شد و ...
* برای دوست خوبم (دل آرام) : برای وصل شدن وای فای دوربین حتماً یک پست کامل قرار خواهم داد.
دیروز بعد از کلی بالا و پایین کردن و کلنجار های درونی ساعت 5 بالاخره راهی حوزه انتخاباتی برای رای دادن شدم. هر چقدر با خودم فکر کردم به نتیجه ایی برای اصلاح طلب بودن یا اصول گرا بودنم نرسیدم چون از جبهه های افراطی مثل این دو جبهه هم هیچ خوشم نمی آید . ولی خوب میدانم اگر سید حسن خمینی تایید شده بود حتماً یکی از رای های من بود. با خودم فکر کردم چه بهتر نماینده هایی از هر دو جبهه داشته باشیم که دنبال مچ گرفتن از هم باشند و خیلی نتوانند باهم هماهنگ شوند برای دزدیدن سرمایه ی کشورم. همسرم حرف خیلی خوبی زد گفت :"من فقط به یک دلیل رای میدم . دلیلم هم قطعاً موافقت با وضعیت فعلی کشورم نیست، دلم نمیخواد کشورم مثل سوریه شود و دست داعش به خاک کشورم برسد و همین آرامش نسبی را هم که داریم از دست بدهیم." متاسفانه وضعیت کشورمان بحران سختی را درحال تجربه کردن است و نمیتوانیم فقط دولتمردان رو مقصر بدونیم ، وقتی هر کسی به هر نحوی تلاش میکند سر بقیه رو کلاه بگذارد و دزدی کند چه انتظاری میشود داشت از کسی که مملکت را اداره میکند و دستش برای دزدی خیلی باز است. وقتی با همسرم میرویم پاپ کرن بخریم و از فروشنده قیمت میپرسیم و قیمت هر کیلو اش را 10 تومان میگوید و بعد صندوق دار کیلویی 11 تومان حساب می کند و مغازه ی سر کوچه ی ما کیلویی 8/5 می فروشد خوب اسمش را چیز دیگری میتوان گذاشت ؟ خوب این آقای بقال اگر رییس فروشگاه بشود اگر رییس یک کارخانه بشود اگر رییس یک مملکت بشود اوضاع زندگی ما چه فاجعه ایی میشود ؟ از این آقای بقال ها هم در کشورمان زیاد است. فقط تمام باور و تلاشم حفظ ارزشهای خودم هست و انتقال این ارزش ها به فرزندانم . اعتقاد دارم من میتوانم از نسل خودم یک کشور را درست بسازم.
برای مجلس خبرگان فقط به 2 نفر رای دادم یکی شان اصلاح طلب و یکی شان اوصول گرا . من اصلاً نمیتوانم درک کنم کسی که مثلاً متولد 1318 هست چطوری می تواند کاندید شود ؟در آستانه ی 80 سالگی آدم به جز افکار حک شده در ذهنش چیز دیگری را هم میتواند بفهمد؟!
همسر خواهرم از اینکه خواهرم میخواهد رای بدهد شدیدا ً عصبانی شد وبحث شدیدی بینشان برای این حق انتخاب شده بود . مادر و پدرم با نگاهی تاسف بار به همسر خواهرم که رای نمیدهد نگاه میکنن .یک نفر میگوید خاک بر سر کسی که رای بدهد . یک نفر میگوید خدا لعنت کند کسی را که رای ندهد . احترام و دموکراسی بین خودمان کجا میرود ؟ باید احترام گذاشتن به عقاید یک دیگر را یاد بگیریم. باید یاد بگیریم.