ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به همسرم میگم تا حالا دیده بودی من در طول روز چایی نخورم ؟ الان سه روزه که چایی نخوردم.
دیشب ساعت ۱۲ از صدای سرفه های والا از خواب بیدار شدم، قطره ایی مه دکتر داد بود رو ریختم توی چشمم. قفسه سینه ام درد میکرد، میخواست خفه ام کنه. چشمم از عفونت درد میکرد . از روتین شب بیداری و درس خوندن خبری نبود . خوابم نمی برد. فکر دانشگاه و کارهایی که کردم. ماده ایی که گرفته بودم و با استادم نگفته بودم. بی دلیل شده بود ترس تو جونم که اگه بفهمه ! در خیالم توی چندتا صحنه ازم پرسید و من حسابی جوابش رو دادم و همه جواب هام قانع کننده بود. یک ساعتی طول کشید و از خواب خبری نبود. پادکست دانلود کردم و گوش کردم و بالاخره اثر کرد و خوابم برد. فکر کردم حتی ناخواسته یکسری رفتارها رو ارث میبریم. این کار رو از مامانم یاد گرفتم. اون قدیما مادرم با رادیو و الان ویس های مذهبی خیلی وقت ها میخوابه و من با پادکست.
صبح الارم ساعت ۴ برای قطره رو خاموش کردم و خوابیدم، الارم ساعت ۶ رو هم . ساعت ۶:۲۰ والا بیدارم کرد. پشت سر من هم یارا از اتاق بیرون اومد. اصلا نمیدونم این بچه چطور حضور من رو تو خواب حس میکنه.
پریشب تا صبح بیدار موندم ادیت پایان نامه ام رو تموم کردم و تمرین هام رو نصفه نوشتم ولی هر کار کردم از شدت عفونت چشم نتونستم برم دانشگاه.
والا رفت مدرسه، همسرم و یارا رفتن نون بخرن . یه موزیک آروم گذاشتم و مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم، ماشین ظرفشویی و ماشین لباسشویی رو روشن کردم و املتی که خوشمزه نشد پختم و خدا رو به خاطر سلامتی ام شکر کردم.
نگاه کردم داروهایی که دیشب خوردم همه اشون تاریخ گذشته بودن ! نمیدونم درد قفسه سینه میتونه به این موضوع ربط داشته باشه یانه. مشغول پاکسازی دارو ها شدم و کل کارتن بزرگ داروها تاریخ گذشته بودن.
راهنمایی که بودم شعر مینوشتم،خیلی ابتدایی و خنده دار،شعر عاشقانه هم مینوشتم. رفتارهای یارا درست خود من رو بهم نشون میده پر از شوق برای زندگی پر از مهر و محبت ، بی نهایت حساس و زودرنج … ولی برونگرا تر و با اعتماد به نفس بیشتری از من ، که ارث پدری اشه قطعا.
نیازی نیست حتی دقت کرد، روزها خیلی کوتاه تر از اینه که بخوایم بدون عشق شب کنیم.