ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
با تنگی نفس بیدار میشم؛ یارا رو روی تختش میخوابونم. ساعت رو نگاه میکنم و گوشی رو میزنم تو شارژ. ساعت ۲:۲۵ دقیقه است. مشغول پخت حلیم و جمع کردن ظرفهای شام میشم. چند روزیه به جای چایی دمنوش سرماخوردگی دم میکنم. نمیدونم تاثیر داشته یا نه ولی حال جسمی ام طوریه که میلم به چایی نمی کشه. باید مقاله بخونم ، تمرین های درس سخت رو بنویسم و جزوه درس آسون رو تکمیل کنم و هر دوتا درس رو بخونم. حتی در مورد بهتر شدن اوضاع تست ها باید مقاله بخونم. به جای همه این کارها ترجیح میدم بنویسم :)
دیروز صبح که از خواب بیدار شدیم یارا به قول خودش مثل داداش شبیه زامبی ها شده بود. البته که اصلا نمیدونه زامبی چیه ! دو روز پیش والا و امروز یارا با عفونت شدید چشم از خواب بیدار شدن. طوری که چشمها از شدت عفونت باز نمیشد و پلک ها متورم و ملتهب شده بود. والا شنبه که رفت مدرسه گفت یکی از بچه ها چشمش عفونت داشت و از یک شنبه این عفونت مهمون خونه ی ما هم شد. ترجیح دادم با چایی مدام چشمهاشون رو شست و شو بدم و خب خیلی اوضاع رو بهتر کرد و شب هم قطره چشم بریزم.
بیماری های مناطق سردسیر خیلی شبیه به همه. یادمه بچه که بودیم ماهم عفونت چشم رو تجربه میکردیم ولی بعد از رفتن به شهرهای معتدل این بیمارها تقریبا از یادمون رفت و حالا که اینجا هستیم هر سال تجربه اش میکنیم.
دیروز رفتم پیش استاد راهنما و در مورد مقاله هایی که خونده بودم گزارش دادم و بعد از اون رفتم آزمایشگاه و موادی که درست کرده بودم به دکتر ی استاد ارشدم نشون دادم و قرار شد برای جمع بندی و ادامه شنبه برم پیشش. خوشحال بودم از اینکه این هفته اصلا دکتر ج رو ندیدم. استاد راهنمای دوم کارشناسی ارشد. از وقتی دکتری قبول شدم مدام حرفهای بی ربط میزنه. روز اول میگفت خب دیگه باید بهت بگیم خانم دکتر و با تمسخر خندید. روز دوم که من رو تو آزمایشگاه دید گفت تو دیگه دانشجوی ما نیستی برای چی میای اینجا؟ روز سوم گفت تو که دفاع کردی رفتی برای چی میای تست میگیری ؟ برای چی میخوای مقاله بدی ؟ اصلا برای چی داری دکتری میخونی ؟ این سوالها باید جواب داده بشه ! و من همونطور که مشغول کار خودم بودم در جواب همه سوال هاش گفتم بله درسته !
همون اوایل وقتی رفتار دکتر ج رو دیدم به دکتر ی گفتم اومدم با شما تکلیف خودم رو مشخص کنم من دوست دارم مقاله بدم چون زحمت زیادی برای کارم کشیدم و برای مقاله دادن هم باید نمونه بسازم و تست بگیرم اجازه دارم بیام آزمایشگاه ؟ و دکتر ی گفت آره چرا این حرفو میزنی ؟ گفتم دکتر ج میگفتن چرا میای ؟ گفتم شاید مجوز ندارم. گفت نه دکتر ج شوخی میکنه شما به کارت ادامه بده.
حتی دکتر ی هزینه کل موادی که خریدم رو پرداخت کرد و دانشجوی ترم جدید دکتری اش رو گذاشت کنار دستم که یه سری کارها رو انجام بده .
آرشیو اینستاگرام رو میدیدم که یاد آوری میکرد پارسال این روز کنسرت علیرضا قربانی بودیم و چقدر دلم میخواست بازهم میشد. هر چند یادمه که والا چقدر بد مریض بود و از این بابت که امسال مریضی ها به جای شهریور از آبان شروع شد و شدتش هم نسبت به پارسال کمتره خدا رو شکر میکنم. هر چند دیشب والا از مریضی با هزیون گفتن سر شب خوابش برد ولی باز اوضاع خیلی بهتر از پارساله .
پ.ن: چند روزه به جای اینکه تو اوقات فراغتم گوشی دست بگیرم کتاب بابالنگ دراز رو میخونم و عجیب حالم رو خوب کرده. طوری که دو روز پیش تو دانشگاه از روی پله ها با خوشحالی می پردیم و وقتی با خودم فکر کردم دختر خجالت بکش تو ۳۳ سالته با خودم گفتم کی تعیین میکنه ۳۳ ساله ها باید چطور باشن؟ !
پ.ن ۲: درست کردن یکسری روتین ها خیلی قشنگه . اینکه والا وقتی از مدرسه میاد بدو بدو تلویزیون رو روشن میکنه که کارتون مورد علاقه اش رو ببینه. اینکه شب ها ساعت ۷/۵ باهم آنشرلی رو میبینیم. احساس میکنم این روتین ها میشه خاطرات و عشق به زندگی.
پ.ن۳: بابام دلش طاقت نیورد ما بی ماشین بمونیم و ماشینش رو بهمون تا تحویل ماشین جدید داد.گفتم فروختیم ماشین رو ؟
پ.ن۳: بعد از یک هفته پر کار دیروز به خودم استراحت دادم و یه فیلم سینمایی دیدم. واقعا در زمینه فیلم دیدن خیلی عقبم. خیلی فیلم ها هست که باید ببینم. ولی وقتی یک هفته سخت و پر کار داشتم دلم فیلم ایرانی میخواد نه اروپایی و آمریکایی. دیروز ملی و راه های نرفته رو دیدم. هر چند بخش خوشی های فیلم به شدت سر وته اش هم اومده تا بخش بدبختی ها کامل ادا بشه ولی در کل فیلم تامل برانگیزی بود.