یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

موفقیت های عادی


بعد از کلی حرف زدن با مامانم میگم راستی نتایج دکتری اومد.خیلی خونسرد میگه واسه خودت یا همسرت؟ فکر میکنم همسرم برای چی؟ میگم دکتری قبول شدم. خیلی سرد میگه به سلامتی.میگم چقدر خوشحال شدین و بلند بلند میخندم. خنده اش میگیره و میگه دلم برای بچه هات می سوزه. اونها واجب ترن.

مادر من دبیر ریاضی بازنشته است که بیش تر از ریاضی در کلاس هاش از اخلاق با بچه ها میگفت و همیشه اول سال به همه ی بچه ها میگفت مشخصات کل خانواده رو بنویسن و اگر مشکلی دارن هم بنویسن و کل سال درگیر حل کردن مشکلات دانش آموزانش بود. از اعتیاد پدر گرفته تا مشکلات اخلاقی خوده دانش آموز. و الان که شاید 20 سال از اون روزها میگذره میگه پشیمونم و پول در اوردن ارزش نداشت شما رو تنها بگذارم. 

ولی این تنهایی باعث شد ما دخترهای مستقلی بار بیایم که هیچ وقت فکر نکردیم زندگی بهتر را باید روی شونه های کس دیگه ایی بسازیم.

من هیچ وقت از اینکه پدر و مادرم مدرسه بودن و به کارهای ما رسیدگی نمی کردن رو مشکلی ندیدم و از استقلالی که داشتم همیشه لذت بردم. گاهی حتی جسور بودم و کارهایی کردم که از نظر خیلی ها منطقی نبود.

شاید این روزها دکتری قبول شدن و یا کلی بگیم موفقیت یه چیز عادی شده. به لطف دنیای مجازی که ما از آخرین وعده ی غذایی بلاگری که هزاران کیلومتر ازمون فاصله داره هم با خبریم،دیدن دکتر و مهندس شدن ، پولدار و مشهور شدن ، موفق شدن و هر اتفاق دیگه ایی شده جزو روزمرگی هامون. خیلی راحت عکس دوستم رو که در یکی از دانشگاه های کانادا از تز دکتریش دفاع کرده رو لایک میکنم و تمام. دیگه عادی شده که فکر نکنم با چه مشقتی فرانسوی رو مسلط شده و با سرمای و تنهایی کبک کنار اومده تا به این لحظه با یک دنیا شیرینی برسه.

و حالا چقدر سخت تر میشه اینکه اطرافیانت و چه بدتر نزدیکان عزیزت، هم از دیدن موفقیت یه لبخند تلخ هم نزنن و باز بخواهم از اتفاقات ریز و درشت زندگی ام لذت ببرم.

وشما شاید ندونید دونه دونه کامنت های شما در این روزهایی که شاید واسم پایان افسردگی شدیدی که این مدت دچارش بودم باشه، چطور اشک رو روانه ی صورتم میکنه. میخواستم بگم ای کاش تک تک اتون رو می تونستم از پشت کامنت های زیباتون بیرون بکشم و بغل اتون کنم و باهم چایی با باقلوا بخوریم .

روزانه مینویسم تا تمرین نویسندگی کنم. من باید به زودی برای نوشتن کتابی که سال ها آرزوش رو شهر به شهر با خودمون کشوندم قدم بردارم.

عکاس: والا

وقتی گلس گوشیم شکست و دادم بهش که وقتی با، بابا میرن بیرون گلس رو عوض کنن.و با یک جعبه شیرینی خامه ایی برگشتن.

نظرات 6 + ارسال نظر
پری چهارشنبه 31 مرداد 1403 ساعت 10:00

چه عکس‌قشنگی
عکاس والا جون هستن؟
ببین مامانشون چه مامان محشریه که پسرش عکس به این قشنگی گرفته
عزیزم به نظرت این عکس به این خوبی نشون نمیده که شما کارات درسته و بچه‌هات الگوی درستی‌دارن؟

این عکس رو والا از یارا گرفته
چقدر خوب گفتی
بعضی وقتها یادم میره ببینم
اینکه والا ذوق عکاسی داره نشونه ی قشنگیه

نسترن سه‌شنبه 30 مرداد 1403 ساعت 18:56

مهمترین کس خودتی اتفاقا هنوز هم کار هرکسی نیست دکتری بخونه، خصوصا با وجود دوتا گل پسر کوچیک و کار خونه و اونم تو غربت ....
بخودت افتخار کن عزیزم
مادر منم معلم بود و هنوزم که هنوزه از تصمیمش راضی هست، و ما هم هرگز احساس کمبودی نکردیم... و بقول شما باعث شد مستقل بار بیایم و این رو من زمانی متوجه شدم که وارد جامعه شدم...مهم وقت باکیفیت هست

ممنونم عزیزم حتما به خودم افتخار میکنم مخصوصا به خاطر داشتن دوست هایی مثل شما
دییقا درسته نسترن جان امیدوارم هر روز بتونم برای بچه ها وقت با کیفیت داشته باشم

رویا سه‌شنبه 30 مرداد 1403 ساعت 16:30 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

تبریک می گم خانم مهندس عزیز
واقعا من برای خودم خیلی دور می بینم که حتی با یک بچه بتونم ارشد رو هندل کنم . خوشحالم جسارتش رو داشتی اونم با دو تا بچه !!
واقعا به خودت افتخار کن.
بیا و هر روز بنویس چیکار می کنی شاید منم یاد بگیرم و یک قدمی بردارم . همش فکر می کنم نمی شه .
آفرین بهت .

وقتی دوست داشته باشی و قدم برداری حتما میشه شک نکن
ممنونم عزیزدلم
با این حرفت دیگه نمیتونم قولم رو به خودم بشکنم

ویرگول سه‌شنبه 30 مرداد 1403 ساعت 13:37 http://Haroz.blogsky.com

می دونی بدیش اینکه که پدر و مادرها یا اطرافیان یادشون رفته یه زمانی خودشون انتخابشون رو کردن و حالا نوبت ماست.
لازم نیست کسی دلش برای گل پسرهای تو بسوزه. زمانی باید دل آدم بسوزه که تبدیل بشی به زنی که شستن و پختن و غیبت کردن بشه عادت روزانه ات. این نهایت خوشبختی پسرهاس که کنارشون مادری کوشا و موفق دارند.
نزار نظرات دیگران هر چند نزدیک دلسردت کنه. تو قوی تر از اینایی. الان زمانی نیست که بچه ها تو کوچه بازی کنن و تو دم در با خانوم همسایه سبزی پاک کنی‌. بچه های الان بیش از حد باهاشون و تو بهترین کار رو می کنی که پابه پای علم روز پیش می ری‌.
مادری یه نقشه، مثل همسر بودن و دانشجو بودن و کارمند بودن. هیچ کدوم نباید دیگری رو نقض کنه. و تو یه نمونه کاملی برای این مثال.
همین فرمون برو جلو راستی خیلییییی خوبه که هر روز می نویسی

دقیقا همینه و قطعا اگر برگردن بازهم همین راه رو میرن ، یه جوری دستشون که از آتیش دور میشه همه چیز رو فراموش میکنن
چقدر حرفهات به دلم نشست دوست عزیزم و حس کردم چقدر بهتر از من ، من رو شناختی
دییقا همینطوره که میکت وقتی نقشی رو انتخاب کردی باید تا آخر بری و به نقش های دیگه ات آسیبی نزنی
ممنون که هر روز میخونی

لیمو سه‌شنبه 30 مرداد 1403 ساعت 13:04 https://lemonn.blogsky.com

آخ جون چای با باقلوا باز هم تبریک تبریک.

مخصوصا باقلوای اینجا
ممنون عزیزدلم

ایراندخت دوشنبه 29 مرداد 1403 ساعت 19:52 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

مبارکت باشه، به امید موفقیت های روز افزون شما

ممنون عزیزدلم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.