یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

مامان زورگو


مشاورم رو عوض کردم.خانم امروز پخته تر و منطقی تر بود. خیلی جاها درک کرد و راهکار ساده که به جونم می نشست گفت. خیلی تشویق ام کرد و خیلی خوب من رو فهمید. بهم گفت مثل یه معلم یا ناظم تو خونه ایی. راست میگفت ، خودمم خوب میدونستم .

همسرم شیفته،یارا هم خوابیده ،  میگم مادر پسری چی کار کنیم ؟ میگه نیم ساعت بازی و نیم ساعت کارتون دیدن. ذهنم درگیره نوشتن پایان نامه است ولی میگم باشه. بازی و کارتون دیدن که تموم میشه بهش میگم کارتون رو خاموش کن بخوابیم. میگه نه .میگم کتاب بخونم و بعد بخوابیم. میگه نه . میگم پس امشب میخوای تنها بخوابی ؟ میگه تو پیشم بخواب. میگم نمیتونم ولی میتونم واست الان کتاب بخونم تا خوابت بره میگه نه میگم پس من رو دیگه بیدار نکن قلبم درد میگیره میگه باشه . دوسه بار دیگه بهش یادآوری میکنم الان نخوابه تنها میمونه ولی توجهی نمیکنه و به کارتون دیدن ادامه میده

ساعت یازده بیدارم میکنه ، عصبی میشم. سردرد دوباره سراغم میاد و تپش قلب شدید

به زور میخواد خودشو کنارم جا کنه

جدی مقابلش وامیستم که خودت انتخاب کردی

میگه دیگه تا دیروقت کارتون نمی بینم

و من زیربار نمیرم

دم به گریه است

عصبی ام

ظهر بهم میگفت خیلی زور گویی

چون به خاطر کار بدی که کرده بود جریمه اش کردم

بغض میکنم

از روی پرده به سایه اش خیره شدم

سر دردم شدیدتر شده

چندبارخودم رو کشیدم که پیشش نرم

خیلی زودتر از هرشب خوابش میره

و فکر میکنم واقعا مامان زورگویی ام ؟! 

نظرات 3 + ارسال نظر
ویرگول چهارشنبه 31 مرداد 1403 ساعت 13:15 http://Haroz.blogsky.com

مادر بودن به نظرم سخت ترین کار دنیاست.
به نظرم این که سر حرفت می مونی خیلی خوبه. بچه ها باید بدونن که می تونن رو حرفت حساب کنن و تو همیشه رو حرفت می مونی، غیر این هم اقتدارت رو از دست می دی و هم اونا گیج می شن.

دقیقا مشاور هم همین صحبت شما رو میگفت
اینکه بچه ها رو گیج میکنیم و اقتدار خودمون زیر سوال میره
ولی خیلی سخته در برابر فریاد و گریه هاشون صبوری کردن

لیمو چهارشنبه 31 مرداد 1403 ساعت 10:02 https://lemonn.blogsky.com

بنظرم زورگو نیستید فقط دارید بهش آموزش میدید که تبعات انتخاب هاش رو بپذیره :))

دقیقا همینطوره
و خب باعث میشه زورگو به نظر بیام

پری چهارشنبه 31 مرداد 1403 ساعت 09:57

چقدرررر خوشحالم که هر وقت وبلاگتو باز میکنم ازت نوشته ی جدید میبینم عزیزمیعنی اونقدر که من از خوندن نوشته هات لذت میبرم که‌میرم یه چایی میریزم( مثل خودت) که با نوشته هات بخورم
واقعا مادر بودن خیلی کار سختیه و پیچیده اییه، من که‌هنوز‌ کوچیکه نابود شدم چه برسه به شما با دوتا بچه
خداوکیلی هر مدل مامانی باشی زورگو نیستی، خیالت راحت

عزیزدلم نوش جانت
امیدوارم که بتونم به اندازه ایی خوب بنویسم که همیشه چایی دستت باشه
همه ی روزهایی که داری خیلی سخته ولی فقط اون کوچولو جسم ات رو خسته میکنه
بزرگ که میشن روحت خسته میشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.