یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

روزمره اول


از صبح که بیدار شدم نوشتن یه گوشه ایی از مغزم رو درگیر کرده و یک چیزی در وجودم میگفت وظیفه ایی که نداری فردا صبح با ادبیات بهتر و زیباتر بنویس. 

والا بعد از خوردن شام میگه :

مامان خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه

یارا بغلم میکنه و میگه :

مامان خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه

والا میگه :

مامان ما خیلی خوشبختی ایم که تو رو داریم. ممنون که با بابا ازدواج کردی.

بوی قلیان همسایه و باد خنک بهم کمک میکنه تا بغض نکنم . بغض نکنم به خاطر این روزهایی که از این همه خوشبختی خسته شده بودم و ساکت و بی حوصله نظاره گر عاشقانه هایی بودم که برام عادی شده بود.

عاشق بوی قلیانم . من رو پرت میکنه به 10-11 سال پیش. وقتی با پالتوی صورتی ام که حسابی از سرما خودم راپوشانده بودم، از شهروند شام خریدیم و رفتیم درکه توی یکی از آلاچیق ها نشستیم و شام خوردیم. 

-گیلین گیلین

گوشی خیالی رو از جیبش در میاره و آروم آروم با کسی حرف میزنه. قطع میکنه و میاد سمتم. یه دستش رو به دیوار تکیه میده و یه دستش رو به پهلوش میزنه و میگه :

-مامان اینجا رو جمع و جور کن استاد ج(اسم استاد راهنمای من)  الان میاد.

-برای چی میاد مامان؟

-کار داره با من


نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 28 مرداد 1403 ساعت 09:31 https://lemonn.blogsky.com

چقدر لطیفی خانم مهندس
دو روزیه اینجا خنکتر شده. میتونم بوی قلیان و باد رو تصور کنم و خداروشکر که با بابای بچه ها ازدواج کردی و مامانشونی.

ممنونم عزیز دلم

نسترن یکشنبه 28 مرداد 1403 ساعت 08:05 http://second-house.blogfa.com/

ای خووودا
بهتری؟
گل پسرا خوبن؟
ممنون که هررروز مینویسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.