یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

غنچه انار


۱۳ اردیبهشت 

با اینکه به اندازه ی کافی شب رو خوابیدم ولی احساس میکنم از دیروز هنوز خسته ام . ماشین رو پشت یه شاسی بلند سفید دوبل پارک میکنم و با والا پیاده میشیم. یکی از بچه ها با ما میرسه ، یه سبد گل کوچیک دسته مامان مو بلونده . یادم میافته امروز ، روز معلمه . والا از پله ها بالا میره ، با ذوق دنبال ... میدوه و صداش میکنه ، بدون لبخند به والا نگاه میکنه و همه ی حواسش به حرفهای مامانشه که برای چندمین بار تاکید میکنه کارت های طلایی رنگ بزرگی رو که دستشه به کدوم خاله ها بده . والا میره و من ناراحت از اینکه چرا امروز رو یادم نبوده برمیگردم سمت ماشین. یکی دیگه از مامان ها با یه دسته گل وارد حیاط میشه و من سوار ماشین میشم. 

۲۷ اردیبهشت

فکر میکنم حاضرم ده بار دیگه بارداری و زایمان رو تجربه کنم ولی فرزند پروی رو نه ! سخت ترین کار دنیا برای من بود. با اینکه از مشاور کمک خواستم‌ . با اینکه کتاب خوندم با اینکه دوره خریدم وپادکست گوش دادم .... خیلی درد داشت ... خیلی ... اینجا دیگه فقط خودم نبودم ، کوچکترین اشتباه من میشد یه خراش روی یک قلب پاک ، کوچکترین برخورد غلط من میشد پایه گذاری یک مشکل روحی و رفتار نادرست . تمییز دادن رفتار درست توی بحران ها سخت و نشدنی بود. و حس عذاب وجدانی که دست از سرم بر نمیداره . 

هنوز پروسه ی مدرسه ادامه داره و ما در مورد هیچ کدوم به قطعیت نرسیدیم . چون شهریه ها مشخص نیست . امسال برای ما از لحاظ مالی خیلی خیلی سخت شروع شد . و میدونم سخت تر هم خواهد شد ، چون به زودی به امید خدا قسط های جدید اضافه میشه و کل حقوقمون میشه قسط . نه این که اغراق کنم واقعا کل حقوق میشه قسط ، که البته اونم اگه بشه عالیه ، یعنی اگه وام بدن ... قبل از عید وزات نفت استخدام داشت و من نفهمیدم و شد یکی از حسرت های این روزهام. 

یکم زندگی امون سخت و پر استرس شده برای همین دستم به نوشتن نمیره و نمیتونم حتی از سادگی های قشنگ زندگی بنویسم. از اینکه باغچه جلوی در رو پر از آفتابگردان و پشت خونه رو پر از ریحان کردم. از اینکه شمعدونی خوشرنگم گل داد و من چقدر ذوق کردم ، از گل های انار که هر روز پشت پنجره میشمرم که چندتا غنچه دیگه داره. و حتی از امتحان الاستیسته که درسته راضی نبودم ولی خوب دادم. از همراهی همسرم که قبل از امتحان زنگ زد و بهم گفت که همیشه کنارمه و بهم ایمان داره. از حس درک استاد که وقتی دید نمیتونم سوال ها رو بنویسم گفت این همون سوالیه که دیروز پرسیدی . نگران نباش تا هر وقت بخوای من میمونم تا بنویسی ، استرس نداشته باش. 

شب ها با فکر میخوابیم و تا صبح خواب اتفاقاتی که قراره بیافته رو میبینیم و صبح با عجله درگیر روزمره میشیم و تا شب گوشه ی ذهنمون کلی دغدغه و فکره !

پ.ن : عکس و تیتر به هم مربوط نیستن :)

نظرات 5 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 10 خرداد 1402 ساعت 11:18 https://lemonn.blogsky.com/

سلام خانم مهندس
نمیدونم چرا بلاگ اسکای پستهای جدیدتون رو به من خبر نداده بود :( ببخشید دیر رسیدم.
من قبلا خیلی راحت از پدر و مادرها ایراد میگرفتم اما جدیدا خصوصا از وقتی وبلاگ دوستانی که بچه دارن رو میخونم میبینم که نه واقعا خیلی خیلی خیلی سخته. به قول یه دیالوگی پدر و مادر بودن شغلیه که بابتش کسی ازت تشکر و تقدیر نمیکنه و همیشه هم دنبال مشکلاتشن :)

سلام عزیز دلم
همین که هستی ممنون
میدونی به نظر من سخت ترین کارمادر بودن برای من اینه که یه موجود دیگه از من و پدرش الگو برداری میکنه ، من سعی میکنم خودمو اصلاح کنم هرچند همیشه هم موفق نباشم ولی روی نفر دوم تسلطی ندارم برای همین انرژی بیشتری باید صرف کنی اونوقت خسته میشی و اگه کم بیاری همه چیز خراب میشه

نسترن شنبه 30 اردیبهشت 1402 ساعت 08:49 http://second-house.blogfa.com/

سلام عزیزم
من نمیدونم رشته شما چیه ولی از الاستیسیته که نوشتی بنظرم یا مکانیکی یا عمران، خب آزمون وزارت نفت دقیق نمیدونم مکانیک چندتا میخواست ولی از همه بیشتر برق بود، من آزمونش رو دیروز دادم، بنظرم تو رشته ما خیلی غیراستاندارد بود... از خیلی وقت قبل تر رییسم گفته بود دل نبند خصوصا اینکه بعد ده ساله و جا برای نورچشمی ها میخوان باز کنن، تو رشته ما که خیلی مسخره بود کل تهران 9تا میخواستن تازه مرد و زن و خب مردان همیشه در صنعت نفت ارجح ترن!!!

این کل حقوق برای قسط رفتن رو هم درک میکنم خیلیییییییی سخته چون سالهاس تو موقعیتشم ولی خب من بچه ای ندارم فکرمیکنم زندگی با بچه یسری هزینه های غیرقابل پیش بینی داره و بالطبع استرسش بالاتر میره

ازین عذاب وجدانه که نوشتی ،انققققققققققدر برای من بزرگه انقدر بزرگه که حتی جرات نمیکنم بچه ای بدنیا بیارم

سلام عزیزم
حدست درسته
تاحدودی باهات موافقم ولی چیزی که من دیدم توی آزمون هایی که از سازمان سنجش برگزار میشه پارتی بازی خیلی ممکن نیست، مگه قسمت مصاحبه که دست شرکته .
ماهم از اول زندگی تقریبا همینطوری شروع شد حقوق واریز میشد بلافاصله برای قسط برداشت میشد ولی اون موقع مخارجمون خیلی کمتر بود و حمایت خانواده ها بیشتر بود
یه زمانی وقتی کسی میگفت نمیخوام بچه دار بشم توی دلم میگفتم بزرگترین نعمت رو از خودش میگیره ، الان هم همین فکر رو دارم ولی اول سختی های بزرگ کردنشون میاد توی ذهنم و بعد اون نعمت و لحظه های آسمانی

پری شنبه 30 اردیبهشت 1402 ساعت 03:35

سلام مادر مهربون
خسته نباشی عزیزم
تو رو خدا از فکر گذشته و اشتباهاتش بیا بیرون عزیزم چون با یادآوریش فقط حالت بد میشه میدونم شرایط فرزند پروری سختی رو تحمل کردی اما عذاب وجدان و فکر به گذشته فقط باعث میشه این روزات خراب بشه و حتی دوباره اشتباه کنی
قطعا بچه هایی که تو وجود خودت از یه سلول رشد کردن و حالا شدن این؛بجه های فوق العاده ایی میشن فقط باید بیشتر و بیشتر صبر کنی که نتیحه ببینی
چقد نوشته هات قشنگن آخه

سلام عزیزدلم
ممنونم از اینکه هستی
دقیقا درست میگی و خیلی واسش تلاش میکنم ولی به قول تو بیشتر و بیشتر صبر کردن یکم سخت شده واسم ولی چاره ایی جز صبر نیست
ازت ممنونم که همیشه من رو اینقدر خوب میبینی و بهم حس و انرژی خوب میدی

لیلی جمعه 29 اردیبهشت 1402 ساعت 00:30 http://Leiligermany.blogsky.com

بچه داری همیشه با عذاب وجدان همراهت. این که چقدر از خودت مایه بذاری و چقدر برای خودت باشی و آخرش هم فکر می کنی کم گذاشتی

مخصوصا برای بچه اول که کلی هم اشتباهات آدم بیشتره
این روزها خیلی عذاب وجدان دارم

ناشناس پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1402 ساعت 22:51

سلام عزیزم
من یک بچه ۱۵ ماهه دارم و بچه خوبیه تقریبا
ولی من که کارام بخاطرش عقب میفته حسابی عصبی میشم گاهی و حتی دعواش میکنم

سلام عزیزم
من این اشتباه رو در مورد پسر اولم میکردم
ولی الان واقعا میدونم کارهام همیشه هست و پسر ۲۰ ماهم هیچ درکی از زندگی به جز خواستن من نداره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.