یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

ذهن آشفته

نوشته شده در تاریخ ١٢ بهمن :کلاس زبان امیروالا شروع شده و دیروز روز اول ترم جدیدش بود.اول باید میرفتم کاریابی برای حضور غیاب . ساعت کاریشون از ۸/۵ تا ۱۴ بود. ولی خانم مسؤل ساعت ۱۰ دقیقه به ۹ اومد. و این ۲۰ دقیقه معطلی برای من با بچه ی کوچیک توی هوای سرد و به شدت آلوده واقعا سخت بود.برای همین بعد از کلی کلنجار های درونی به این نتیجه رسیدم که باید اعتراضم رو به زبون بیارم برای همین وقتی خانمه پشت میزش نشست گفتم : ببخشید خانم جسارتا شما اگه سر تایم خودتون بیاید من با یه بچه ی کوچیک توی سرما ٢٠ دقیقه معطل نمیشدم. اول که زیر باز نمیرفت دیر اومده بعد هم میگفت تایم حضور غیاب تو الان نیست و برای همین حق اعتراض نداری ! دست آخر هم گفت من میتونم اذیتت کنم و ال کنم و بل کنم ... خیلی ناراحت شدم و فقط در نهایت گفتم من کاملا دوستانه موضوعی رو با شما مطرح کردم ولی شما چی به من میگی !! 

خیلی ناراحت و دلگیر بودم اینکه چقدر بعضی آدم ها خودخواه و بی مسئولیت هستن و اصلا انسانیت فراموششون شده، تک تک همین افراد هستن که باعث میشن وضعیت این روزها هر روز بدتر و بدتر بشه، این خانم که صرفا فقط یک منشی بود ... حالا تصور کنید امثال این ها به جایی برسن ! من عموما در اینجور موارد سکوت میکردم سابقا ولی حالا دیگه به خودم میگم اگه اعتراضی داری باید بگی حق نداری فقط غر بزنی برای خواسته ات کمترین کار بیان اون هستش، و تعجب ام از اون دوتا آقایی بود که من دیدم اونها هم مثل من ٢٠ دقیقه معطل شدن ولی هیچ اعتراضی نکردن... البته وضعیت ما به قدری خرابه که شایدن ترسیدن چوب لای چرخشون بذاره ، واقعا بعضی خانم ها خطرناکن !ولی در نهایت راضی بودم از کارم با خودم فکر کردم شاید این اتفاق یه تلنگر باشه که این خانم وقت شناسی و انجام وظایف اش رو یادبگیره .شاید هم نه !

نوشته شده به١٨  تاریخ بهمن : ارشد ثبت نام کردم، توی فرصت اضافه ایی که برای از جاماندگان گذاشته بودن، شاید صرف ارشد خوندن واسم مهم نباشه چون عمیقا تحلیل که میکنم هیچ علاقه ایی به ارشد خوندن ندارم چون احساس میکنم همه مهندسی میشه ادبیات و من آدم ارشد خوندن نیستم ! شاید بیشتر دلم بخواد برم لیسانس مکانیک بگیرم و بتونم برم نظام مهندسی ... فعلا ارشد ثبت نام کردم که یه هدف کوتاه مدت  داشته باشم و برای اون هدف زبان بخونم :))

حال این روزهام باهمه ی فراز و نشیب اش عالیه ولی نمی دونم چرا دستم به قلم نمیره، وقتی عمیقا فکر میکنم هر چیزی که برای خوشبختی لازمه رو ما داریم ، البته کنار مشکلات شدید مالی ... 

امیروالا رو دیگه کلاس زبان نمیبرم، چون یک جورایی فوبا پیدا کرده بود، و هربار میگفت اگه بریم کلاس زبان گریه میکنم . منم ترجیح دادم قید هزینه ایی که پرداخت مردم و بزنم و الویتم آرامش پسرم باشه.

بارها با دوستهام قرار گذاشتم و هربار به بهونه ایی کنسل کردن و دیگه هم سراغی از قرار گذاشتن نگرفتن، جالب بود که با افراد مختلف این اتفاق افتاد و همه اشون هم چقدر ابراز میکردن مشتاق دیدار من هستن ولی نتیجه میشد که بهم میگفتن حتما باهات هماهنگ میکنم و هیچ خبری ازشون نمیشد ، این باعث شد خیلی احساس تنهایی کنم و در این لحظه واقعا احساس میکنم که هیچ دوستی ندارم که بخوام برم ببینمش!حالا که توی این شهر اومدم خیلی دنبال پیدا کردن دوست هستم، سابقا حتی اگه از کسی خوشم میومد ابراز نمیکردم و اگر خودش راه دوستی پیش میگرفت باهم دوست میشدیم در غیر این صورت من آدم پیشقدم برای دوستی نبودم، ولی حالا خیلی عوض شدم، توی مسجد یه دوست پیدا کردم که میخواستم شماره اش رو بگیرم ولی پیش نیومد الان هم به خاطر مریض شدن امیروالا بیشتر از  یک هفته است ازش بی خبرم و منتظرم اوضاع خوب بشه دوباره برم مسجد و شماره اشو بگیرم و این دوستی رو ادامه دار تر کنم، به خصوص که از اصول رفتاری اش با پسرش هم خیلی خوشم اومد، و همینطور کلاس زبان که میرفتیم از دوتا از مادرها خوشم اومد و باهم حسابی دوست شدیم و باهم در تماسیم ولی هنوز دل دل میکنم که بهشون بگم همدیگرو ببینیم .... یک جور ترس ... ترس از اینکه اتفاقی که دومورد دوستهای قدیمی ام افتاد در مورد دوستهای جدیدم هم بیافته !

خیلی چیزها از ذهنم میگذره برای همین شاید موقع نوشتن قاطی بشه ، اگه نوشته ام جاییش نامفهومه پیشاپیش عذر میخوام، باید بیشتر بنویسم که ذهنم نظم بگیره .

نظرات 2 + ارسال نظر
افق سه‌شنبه 22 بهمن 1398 ساعت 11:43 http://ofogh1395.blogsky.com

میخواستم برای پست پیدا خواهم کرد نظر بذارم نشد
فکر میکنم زمان ایده آلی برای بعضی کارا وجود نداره
یعنی نمیشه بگی حالم خوب بشه تا این کارو شروع کنم هر چند بعدش شاید ادم با خودش بگه اگه موقع دیگری بود اگه حالم بهتر بود بهتر این کارو انجام میدادم اما هر کاری که میکنیم بالاخره ممکنه نواقصی توش باشه و حال ما صد در صد خوب نباشه از انجامش
این به خاط بد شروع کردنش نیست

ممنون از نظرت ... درست میگی ولی در کنارش من اعتقاد دارم بهترین زمان زودترین زمانه

نگین جمعه 18 بهمن 1398 ساعت 21:09

سلام
این چیزهایی که راجع به دوستی و اینا گفتی دقیقا منم داشتم. خیلی زیاد. واقعا برام ناراحت کننده بود که ادم ها یهو غیبشون میزنه. نمیدونم دلیلش چی بود واقعا. اون زمان ها فکر میکردم من مشکل دارم که بلد نیستم دووستام و نگه دارم یا خیلی بورینگ هستم. ولی جالبه که اینجا اصلا چنین مشکلی ندارم و دوستانی که دارم با این وجود که خب از لحاظ عقیدتی و خیلی چیزها متفاوتیم باز هم روابط پایداری داریم و هیچ وقت حس تنهایی ندارم
نمیدونم شاید توی ایران با این وضعیت بد مالی و امنتیی مردم اینقدر فکرشون درگیره که وقتی برای روابط نمیمونه ...
در مورد امیروالا هم خیلی خوب کردی که دیگه کلاس نبردیش. من خودم تو این سه سالی که تدریس میکردم به بچه های کوچیک فهمیدم تو این سن اگر بچه به هر دلیلی از کلاس زبان رفتن خوشش نیاد یا جو کلاس طوری باشه که بچه ها لذت نبرن واقعا تاثیر منفی روی یادگیری حتی ایندشون میذاره و متنفرشون میکنه از زبان. کاش خودت توی خونه با بازی با فلش کارتای مخصوص بچه ها بهش اموزش بدی و کارتتون انگلیسی گاهی براش بذاری

سلام عزیزم
دقیقا منم احساس میکنم من کسل کننده هستم، ولی اینکه به خاطر شرایط مالی رو نمیتونم قبول کنم ، بیشتر احساس میکنم تا وقتی هم کلاس و همکار هستیم و میتونیم برای هم سود داشته باشیم رابطه ها هست وقتی رابطه ی اولیه قطع شد دیگه هیچ سود و دلیلی برای ادامه نیست....
ممنونم که تجربه ات رو گفتی من خودم توی خونه باهاش کار میکنم و خیلی لغات اینگلیسی رو هم بهش یاد دادم، و الان خیلی تلاش میکنه جمله بگه و خب چرت و پرت میگه
لطفا اگه کارتون و منبع خوبی هست بهم معرفی کن، ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.