ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
با همسرم داریم از سرکار بر میگردیم، من پشت فرمونم ، همکارهامونم باهامون اومدن ، اوایل شاید حس بدی بهم دست میداد از اینکه چهار تا پسر توی ماشین نشسته باشن و من رانندگی کنم ولی کم کم دیدم چرا تعریف اشتباه از اتفاقات خوب داشته باشم، من از رانندگی لذت میبرم ، حالا دید و یا تعریف بقیه هر چی میخواد باشه چه اهمیتی داره ؟
از توی مانیتور میبینم که همسرم زل بهم ، به دستهام که روی فرمونه ، با یه لبخند، میگم چی شده ؟ میگه یاد دوران دانشجویی امون افتادم، یک لحظه غرق اون روزها میشم و میرم توی شانه جاده ...
بالاخره همسرم فوق لیسانسش تموم شد و مدرکش رو گرفت و من برای فارغ التحصیلی اش یک هدیه ی فوق العاده خریدم و میخوام یه جشن کوچولوی دوتایی و اگر والا بیدار بود سه تایی بگیریم ، حسابی ذوق زده ام
چقدر خوبه که همسرتون اینقدر بااحساسه،و البته که خود شما هم ماهین که همسر خوب دارین،شاد باشین همیشه
ممنون عزیز دلم