ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تلاش خیلی زیادی برای حرف نزدن و سکوت کردن می کنم. اما خوب گاهی هم آدم یکهو یک سری چیزهایی که نباید را بیرون می ریزد. گفتن ناراحتی هایم از خانواده ی شوهرم به دیگران اصلاً کار خوبی نیست و بدترین اش هم گفتن این حرفها به مادرم است وقتی می بینم به فکر میرود و ناراحت میشود و مدام فکرش درگیر میشود و کمکی که نمی تواند به من بکند و فقط ناراحت می شود ، بیشتر اعصابم خورد میشود.
اما از صبح که از خانه ی مادر شوهرم آمده ام بیرون دلم شور میزد. با خودم میگویم هر چه می خواهند پشت سرم بگویند هیچ اهمیتی ندارد. اما باز هم نمی توانم آرام بگیرم. نمیدانم چرا وقت هایی هم که مقصر نیستم حالم بد می شود از اینکه از من ناراحت باشند یا پشت سرم حرفی بزنند.
الگوی من در آرامش شوهر ِ خواهر شوهرم است. اصلاً انگار هیچ چیزی در دنیا نمی تواند خاطرش را آزرده کند و چنان آرامشی دارد که خدا میداند و هر کار هم که دلش بخواهد میکند و اصلاً غر غر های همسرش برایش مهم نیست و چه اهمیتی دارد که خانواده ی همسرش ناراحت می شوند ، خوششن می آید، بدشان می آید و ... و در کنار این حرفها واقعاً اخلاق هایی دارد که قابل ستایش است.
ازشان خیلی دلگیرم....
تنها آرزویم این است در آینده خودم این رفتارها را نداشته باشم. بگذارم فرزندانم هر کجا دلشان خوش است باشند. با گله فقط عزیزانم را از خودم دور می کنم.
واقعا تحمل یه سری چیزا و دم نزدن خیلی سخته
اما واقعا نکته ی مثبت قضیه اینه که شوهرت هم پشت توئه. واقعا اکثر پسرا این مدلی نیستن . ینی هرچیم بی عدالتی باشه طرفداری خونوادشون رو میکنن. نمونش قدیم تر ها بابای خودم:دی
و اون وقت ناراحتی چندین برابره
و باز خوبه که توی یک شهر باهاشون نیستید( البته اگه درست فهمیده باشم ؟!)
بارها به شوهرم گفتم اگر اخلاقش غیر از این بود قطعاً جدا میشدیم
آره خدا رو شکر نسبتاً دوریم