یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

آرامشم

تلاش خیلی زیادی برای حرف نزدن و سکوت کردن می کنم. اما خوب گاهی هم آدم یکهو یک سری چیزهایی که نباید را بیرون می ریزد. گفتن ناراحتی هایم از خانواده ی شوهرم به دیگران اصلاً کار خوبی نیست و بدترین اش هم گفتن این حرفها به مادرم است وقتی می بینم به فکر میرود و ناراحت میشود و مدام فکرش درگیر میشود و کمکی که نمی تواند به من بکند و فقط ناراحت می شود ،  بیشتر اعصابم  خورد میشود.

اما از صبح که از خانه ی مادر شوهرم آمده ام بیرون دلم شور میزد. با خودم میگویم هر چه می خواهند پشت سرم بگویند هیچ اهمیتی ندارد. اما باز هم نمی توانم آرام بگیرم. نمیدانم چرا وقت هایی هم که مقصر نیستم حالم بد می شود از اینکه از من ناراحت باشند یا پشت سرم حرفی بزنند.

 الگوی من در آرامش شوهر ِ خواهر شوهرم است. اصلاً انگار هیچ چیزی در دنیا نمی تواند خاطرش را آزرده کند و چنان آرامشی دارد که خدا میداند و هر کار هم که دلش بخواهد میکند و اصلاً غر غر های همسرش برایش مهم نیست و چه اهمیتی دارد که خانواده ی همسرش ناراحت می شوند ، خوششن می آید، بدشان می آید و ... و در کنار این حرفها واقعاً اخلاق هایی دارد که قابل ستایش است.

 
  
 بردار شوهرم که در یک شهر دیگر زندگی میکند چون پدر خانمش نیمه ی شعبان نذری دارد می آید شهرشان که 100 کیلومتری از اینجا فاصله دارد از جایی هم که خانواده ی شوهر من هم مال همان شهر هستند و یک خانه هم آنجا دارند پدر شوهر و مادر شوهرم هم می روند آنجا . خواهر شوهرم به خاطر دخترش  چون امتحان دارد نمی رود . برادر شوهرم هم گفته دیگر برای یک روز نمی ارزد ما بیایم آنجا ، شما بیاید!!!و آن ها می روند،  شوهرم به مادرش گفت من هم هزینه ام خیلی زیاد است و نمیتوانم برای یک روز بیایم. نمیدانم چرا حرف بردارشوهرم حساب است و حرف شوهر من بی حساب  که  مادر شوهرم پشت تلفن به آن یکی بردار شوهرم با تمسخر میگوید آقای همسر پول بنزین ندارد و نمی آید و به تمسخر می خندد. خیلی ار این رفتارشان ناراحت می شوم که این قدر فرق میگذارند. نمیخواهم حرفهای خاله زنک بزنم اما دلگیرم و ناراحت. وقتی مادر من نذری دارد من نمیتوانم بیایم پیش مادرم چون اعصاب شوهرم را خورد می کنند که تو همیشه چسبیدی به خانواده ی خانمت و چقدر زن ذلیلی .  آن وقت برادرشوهرم که به خاطر نذری پدرخانمش 400 کیلومتر راه می آیند و 100 کیلومتر دیگر برای دیدن برادر و خواهرش نمی ارزد هیچ چیز نمی گویند و خودشان پا میشوند می روند پیششان و ما که هر هفته می آییم بهشان سر بزنیم مادر شوهرم میگوید آقا همسر برای ما نمی آید برای کلاس هایش می آید . من هم ناراحت شدم و گفتم نه خوب کلاس نمی گذارد مجبور هم نیستم هر هفته 100 کیلومتر راه بیایم. برای شما می آید و کلاس هم میگذارد که حداقل پول بنزین اش در بیاید ، نمیدانم قبول کرد یا نه! 

ازشان خیلی دلگیرم....

تنها آرزویم این است در آینده خودم این رفتارها را نداشته باشم. بگذارم فرزندانم هر کجا دلشان خوش است باشند. با گله فقط عزیزانم را از خودم دور می کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 20:28

واقعا تحمل یه سری چیزا و دم نزدن خیلی سخته
اما واقعا نکته ی مثبت قضیه اینه که شوهرت هم پشت توئه. واقعا اکثر پسرا این مدلی نیستن . ینی هرچیم بی عدالتی باشه طرفداری خونوادشون رو میکنن. نمونش قدیم تر ها بابای خودم:دی
و اون وقت ناراحتی چندین برابره

و باز خوبه که توی یک شهر باهاشون نیستید( البته اگه درست فهمیده باشم ؟!)

بارها به شوهرم گفتم اگر اخلاقش غیر از این بود قطعاً جدا میشدیم
آره خدا رو شکر نسبتاً دوریم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.