یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک مادر دانشجو

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

بازهم تب

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روزهای آرام و زیبا

http://s8.picofile.com/file/8350274992/tea_and_cake.jpeg

والا رو روی تخت میخوابونم، لباسهامو عوض میکنم، سوییچ رو به جاکلیدی آویزون میکنم، ساک ام رو خالی میکنم ، کتری رو آب میکنم و زیرش رو روشن میکنم، از باقی مونده آب کتری از قبل به گلدان هام آب میدم،  ماشین ظرفشویی رو هم روشن میکنم و میام سراغ اینترنت ، اول اینستاگرام بعد تلگرام و درنهایت وب لاگم، همه ی این ها رو اونقدر سریع چک میکنم که هنوز آب کتری جوش نیومده .

این روزها از خودم خیلی راضی ترم، خونه مرتب ، ساعت هایی که درست استفاده میشه و بازی با پسرم و رسیدن به تغذیه اش.

کلی چیزای جالب برای زبان خوندن دارم ولی واقعاً نمیرسم، آرزو داشتم میشد روزی حداقل ٦-٧ ساعت زبان میخوندم، خیلی دنیای بزرگی داره و هرچی بخونی بازم جا داره .

چایی رو دم میکنم، ساعت ٤ شاگرد دارم، همسرم ازم خواسته یکسری کارهای شرکت رو انجام بدم ولی من میرم که زبان بخونم :)

به وقت : ١٢:٣٠ ظهر

خسته میشم از نوشتن listening و از پشت میز بلند میشم. چایی میریزم و بوی عطر گلاب سرحالم میاره. با کیکی که دیشب پختم میشنیم پشت کامپیوتر تا کارهای شرکت رو انجام بدم.

به وقت١:٣٠ بعد از ظهر

عکس نوشت :99.9% عکس های من حتماً از چایی داخل اشون استفاده شده :))

پاییزی و چترت کنار هم ... یعنی چقدر رستاک می چسبه

این پست من رو یادتونه؟(نسکافه)بله این آرزوی دیرینه من محقق شد. و قراره آخر این هفته بریم کنسرت رستاک ، و من بی نهایت سرشار از شوق ام. روزی که توی اینستاگرام دیدم قراره کنسرت بذاره قلبم شروع به زدن کرد و من خیلی وقت بود که از شنیدن هیچ اتفاقی اینطوری سر ذوق نیومده بودم. خب کمی حالم گرفته شد که دیر فهمیده بودم و تمام ردیف های جلو پر بود و من اون آخرهاش جا گیرم اومد و اون دوستمون که توی برگزاری کنسرت دستی بر آتش دارند گفت که اصلاً عوامل برگزار کننده این کنسرت رو نمی شناسه و فقط با عکاسش آشنا است و اگر شد واسمون یه کاری میکنه بریم جلو.و دقت کردید تا مدت ها هیچ اتفاقی توی زندگی نمیافته ولی یکهو همه چیز باهم اتفاق می افته. جمعه بعد از ظهر کنسرت رستاک ِ و ما چهارشنبه بعد ازظهرقراره بریم اراک خونه ی برادرشوهر و برای برگشت مکافات خواهیم داشت که چرا اینقدر زود برمیگردید و ما قطعاً نمیتونیم بگیم میخوایم بریم کنسرت چون نیشخندهای تمسخر آمیزشون با غرغر های زیر لبی و گاهاً بلند حالمون رو بد میکنه. و لی خب واقعاً خیلی خوشحالم که همسرم اینقدر خوبه که من رو درک میکنه و بهم قول داده به کنسرت برسیم .

از پس فردا هم قراره من برگردم سر کار. توی شرایطی که همه دارن نیروهاشون رو بیرون میکنن خنده دار نیست که من برم سر کار؟هر کی منو ببینه میگه خانم داره تعطیل میشه کجا اومدی؟! از جایی که احتمال ورشکستگی خیلی از کارخونه های وابسته به خودرو سازی و حتی خودِ خودرو سازها وجود داره همه چیز رفته زیر زربین  تا به هر دلیلی تعدیل نیرو انجام بدن و مدیرمون گفت که ما میدونیم شما از خونه کارها رو کامل انجام میدین ولی حالا بحث حضور غیاب هم مهم شده و باید حضور داشته باشید و با توجه به شرایط اتون اگه واستون مقدرو نیست ما نیرو جایگزین معرفی کنیم و من هم سریعاً گفتم نه برمیگردم سر کار. خب خیلی فکرم درگیر والا بود چون والا توی سنی هست که شدیداً وابسته است و تنها گذاشتنش واقعاً سخته. با مامان صحبت کردم و مامانم راضی شدوالا رو نگه داره چون احتمالاً همه ی این اتفاقات موقته یا کلاً همه چیز از بین میره و همه از کار بی کار میشیم یا وضعیت خوب میشه و از زیر زربین خارج میشیم.با تمام وجودم از خدا میخوام وضعیت خوب بشه و دوباره چرخ اقتصاد و صنعت بچرخه ! نمیدونید تولید همین پراید آشغال چقدر برای خیلی از این کارگرها خوب بوده... از  5شنبه شروع کردم والا رو تنها گذاشتن خونه ی مامانم. روز اول با نیم ساعت شروع کردم که توی همون نیم ساعت 2 بار اشک ها صورتش رو خیس کرده بود و من کلی دلم پیشش بود ولی خب فکر میکنم بهترین کار ممکن رو دارم انجام میدم. قرار بود از شنبه (امروز)برم سرکار ولی به خاطر اینکه یک دفعه امیر رو تنها نگذارم صحبت کردم که از دوشنبه برم. امروز هم از ساعت 11 تا حالا والا رو خونه ی مامانم تنها گذاشتم و اومدم خونه ی خودمون به کارهام برسم و چقدر توی خونه جای سروصداها و شیطنت هاش خالیِ ! حتی جای اینکه بیاد به پام بچسبه و نذاره به کارهام برسم.

خشم و هیاهو

http://s8.picofile.com/file/8334853234/%D8%AE%D8%B4%D9%85_%D9%88_%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%87%D9%88.jpg

برای خودم یک چایی سنگین با عطر هل میریزم و یک کیک شکلاتی و آهنگ عشق از رستاک و کاوه آفاق .کمی سردرد و چشمهایی که می سوزد. ولی لبخندم مصمم تر است تا نشان بدهم حالم خیلی خوب است.کارم را دوباره شروع کردم ولی با رایزنی هایی که انجام دادیم قرار شد من از خانه کارها را انجام بدهم و خب این عالی است با توجه به شرایطم ولی راستش را بگویم اصلاً فکر نمی کردم تا این حد خسته بشوم و تقریباً از خیلی کارهایم جا می مانم مثل زبان (انگیلیسی و فرانسوی ) خواندن و کارهای همیشگی خانه به خصوص با وجود پسر دوست داشتنی ام و شیطنت هایش! امروز توی خانه که راه میروم مدام خورده نان و آشغال هایی از این دست به پایم می چسبد ولی چاره ایی نداشتم و واقعاً فرصت هیچ کاری نداشتم حتی نهار پختن و به لطف مهمان های دیروزم برای امروز و امشبمان غذا داریم و حتی کمی هم فریز شده برای آینده (البته که عمداً قورمه سبزی را زیاد پختم که فریز کنم! قبول دارید قورمه سبزی هرچی بماند خوشمزه تر است ؟)

سراغ نوشته ی پارسالم مربوط به شهریور رفتم .کلاً آدم نوستالژیکی هستم و یکی از جذابیت ها برایم برگشتن به خاطرات سالهای پیش است البته که اگر نبود دلیلی برای نوشتن و ثبت روزهایم نداشتم.جالبه که با کمی تغییرات خیلی حالم شبیه پارساله :) حتی دلخوری هام درست از خانواده شوهر و البته باز خواهر بزرگه!

باید وقتم را طوری تنظیم کنم که به زبان و ورزش و  بازی با والا و حتی کارهای خانه برسم.

2 روز پیش به اصرار همسرم فیلم خشم و هیاهو  که قبلاً خودش دیده بود و حسابی تحت تاثیرش بود را دیدیم و کمی اعصابم خورد شد. از اینکه ما زنها به تعبیر فمینیست های جدید چقدر می توانیم "زن علیه زن " باشیم.حتی کتاب ماه عسل درپاریس از جوجومویز را هم که امروز خواندنش تمام شد همین قصه ی تکراری بود.به نظرم کارگردانی هومن سیدی خیلی بهتر از بازیگریش هم هست حتی! به این فیلم با وجود غمگین و کمی عصبی بودنش امتیاز بالایی میدم و به نظرم ارزش دیدن داره درسته که فیلم مربوط به چند سال پیش هستش! کتاب ماه عسل در پاریس را هم همسرم 1-2 ماه پیش برایم خریده بود. وقتی دیده بود که به جوجو مویز علاقه دارم همه ی کتاب هایش را برایم خریده بودو من سراسر عشق شدم از داشتن همسر مهربانم :)

این کتاب هم مربوط به داستان دختری که رهایش کردی است و سبک و موضوع برای من مثل همیشه دوست داشتنی بود. پس از تو هم در نویت خواندن است اما به خاطر حجم کتاب ماه عسل در پاریس  را اول شروع کردم.

وب لاگ نویسی هم یکی از کارهای شدیداً دوست داشتنی است که دوست دارم هر روز انجامش بدم تا افکار و روزانه هایم آنقدر روی هم تلنبار نشوند که وقتی می نویسم ندانم از کجا و کی باید بنویسم.

درد نوشت: هنوز موفق نشدم بیمه ی دوران مرخصی زایمانم را بگیرم. واقعاً یکی از بدترین ارگان ها همین بیمه است. خب وقتی معاونتش توی چشم های من زل میزند و میگوید پولت را نمی دهیم برو شکایت کن واقعاً تعبیر بهتری میشود داشت ؟ این مدت که به خاطر مرخصی ام مدام به بیمه و دیوان عدالت اداری سر میزدم و در رفت و آمد بودم آنقدر بی انگیزه شدم برای ماندن که باورم شده ایران را تبدیل کردند به جایی که فقط جای خودشان و آقا زاده هاشان است.

والا نوشت : پسرم این روزها خیلی تلاش میکند بیایستد و وقتی روی زانوهایش می نشیند و جایی نیست که با تکیه بهش بلند شود عصبانی میشود و خودش را به بالا پرت میکند و گریه می افتد . وقتی هم می ایستد و دستهایش به جایی بند نیست به محض اینکه بفهمد به جایی تکیه ندارد خودش را روی زمین می اندازد و هرکاری میکنم دوباره بیاستد خودش را شل میگیرد تا بشیند :))