ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زندگی همیشه پر از اتفاقاتی است که فکرش را هم نمیکنیم، بعد از آخرین پستی که نوشتم وشدیداً هم حالم خراب بود همه ی اتفاقات یک جور دیگر شد. یک نفر به گوشی من زنگ زد که کلاس خصوصی برای فیزیک و ریاضی بازدهم میخواست. همسرم با یکی از مدیرهایمان حرف زد و توانست وقت بگیرد و ما سه نفر یک ماه دیگر هم سر کار میرویم.و من این روزها بین 5-7 ساعت می خوابم و کلی سرم شلوغ شده است و بی نهایت لذت میبرم. هر روز سر کار نمیروم چون از اول هم قرار داد من ساعتی بود! کلاس خصوصی دارم ، زبان میخوانم و یک شاگرد هم از خیریه ایی که مادرم آنجا کار میکند بهم معرفی شد که برایش برنامه ریزی کنم و چه پاداشی بالاتر از اینکه دیشب موقع خداحافظی گفت : ممنون خانم مهندس خیلی حالم خوب شد.با بچه های نوجوان کار کردن فوق العاده است و من هر وقت شاگرد دارم خیلی سرحال ترم.
پ.ن : شاگردم که برای ریاضی می آید از لحاظ مالی وضعیت خوبی دارند ولی با وجود استعداد خوبی که دارد به خاطر استرس شدید از درس فاصله گرفته و حتی خیلی نمی تواند مدرسه برود. شاگرد دومم که برای برنامه ریزی می آید ، پدرش فوت کرده و خواهر دومش مشکل روحی دارد و شدیداً از لحاظ مالی در مضیقه اند ولی چنان روحیه و انگیزه ایی دارد که آدم را شارژ میکند.
والا نوشت : یکی از تفریحات پسرم در آوردن کفش ها از جا کفشی و ریختن آنها توی مینی واش است و کلی با این کار مشغول میشود. دیشب صدایش را شنیدم که داشت غر میزد رفتم سراغش دیدم انگشتش لای در مینی واش گیر کرده و بدون هیچ گریه ایی فقط من را صدا میکرد که در مینی واش را واسش باز کنم. و من واقعاً میمیرم برای پسرم که اینقدر مظلوم و دوست داشتنی است.