یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

در جست و جوی فرهنگ

ساعت 8 صبح است و من توی اتوبوس نشسته ام و به مغازه ها و خیابان چشم دوخته ام و صدای بوق کارت هایی که به دستگاه می خورد پی در پی شنیده میشود. با خودم فکر می کنم اگر اتوبوس خصوصی باشد و بلیط هر نفر 400 تومن و با این ازدحام جمعیت روزی 1000 نفر را پیاده و سوار کند در ماهش میشود 12 میلیون و هزینه ی نگهداری و راننده و غیره را هم که کم کنی کم کمش در ماه 7-8 میلیونی برایت باقی می ماند.اتوبوس داشتن هم شغل پر درآمدی است.

ساعت 1 بعد از ظهر است توی اتوبوس نشسته ام و آنقدر شلوغ هست که جای نشستن نیست. بین دو دختر که یکیشان هم ذرت خریده و مدام از اینکه تنه اش به بقیه می خورد غر میزد ، ایستاده ام .عده ایی زیادی وارد اتوبوس می شوند ولی فقط یک بار صدای بوق می آید آن هم ممتد یعنی کارت خالی است. راننده در هر ایستگاه مدام فریاد میزد خانم ها کارت بزنید ، خانم ها کارت خالی نزنید بیاید جلو حساب کنید. خانم ها.... آخر سر با صدای گرفته میگوید یعنی اینقدر کرایه اتوبوس زور دارد؟

و من به این فکر میکنم متاسفانه با این سطح فرهنگ فکر های من فقط صرفاً خیال پردازی است.