یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

اردیبهشت 1400


1 اردیبهشت 1400:

همیشه فروردین واسم قشنگه ولی مود من هم درست مثل هوای فروردین خیلی متغییره، ولی اردیبهشت تقریبا حس های خوب توی وجودم تثبیت میشه و خواب آلودگی فروردین میشه نشاط و سحر خیزی :)

١-٢ هفته ایی هست که خدا رو شکر از لحاظ جسمی هم حالم خیلی بهتره و همین باعث میشه کلی حالم بهتر باشه و به کارهام بهتر برسم، بیشتر درس بخونم و کارهای خونه رو انجام بدم، با این حال مثل دیروز اگه قراره کوییز داشته باشم ، شب که سر بلند میکنم میبینم توی خونه جایی برای راه رفتن نیست و سینک آشپزخونه پر شده و افطار هم چیزی نداریم ، ولی با وجود خستگی هنوز انرژی دارم و یک ساعته خونه رو مرتب میکنم و افطار میپزم .هر چند حجم زیاد کارها و خواب کم باعث میشه خیلی روزها مثل امروز سر درد بگیرم، ولی انگار به سر درد عادت کردم :)

هفته ی پیش رفتم سونو گرافی ، دکتر سونو گرافی خیلی دوست داشتنی و با حوصله بود، و من از اینکه یه موجود با تمام جزیئات توی وجودم نقش بسته بود بی اراده اشک شوق می ریختم، یه موجود کوچولو که پاش رو انداخته بود روی پاش و داشت خمیازه میکشید :))

خدا رو شکر مشکلی نبود جز فشار بالای شریان ، که همین باعث پره اکلامسی خیلی شدید توی بارداری قبلی ام شده بود و احتمالش هم توی این بارداری هست، برای همین دکتر آسپرین تجویز کرد که ایشالله حداقل اگه قراره دوباره اون اتفاق بیافته ماه های آخر باشه.

تقریبا چهار بار دکترم رو عوض کردم تا بالاخره به دکتر دلخواهم رسیدم، دو تا از دکترها به خاطر برخورد سرد یا حتی برخورد بدشون حذف شدن. چون احساس کردم توی این دوره به کسی نیاز دارم که کمکم کنه و مهربون باشه نه کسی که هربار با حال بد از مطبش بیام بیرون. یکی از دکترها هم که بیمارستان گاندی بود و همه چیزش عالی بود رو هم کنار گذاشتم، به خاطر مسایل اعتقادی که واسم مهم بود ، دکتر فوق العاده مهربون دوست داشتی و بی نهایت با تجربه و دقیق ، بیمارستان هم عالی و کادر و گروه زایمان هم اونطور که شنیده بودم خیلی خیلی خوب . و همین طور کلی کلاس داشت که مثلا گاندی زایمان کنم:)) 

ولی تجسم دوباره پوشیدن لباس اتاق عمل جلوی کلی پرسنل مرد و دکتر بیهوشی مرد و ... واقعا واسم سخت بود ، برای همین تصمیم گرفتم دکترم رو مجدد عوض کنم ، این بار هم خدارو شکر دکترم خیلی عالی بود و بیمارستان هم اونطور که شنیدم خیلی خوبه ، ولی خب قطعا یه بیمارستان توی مرکز شهر به باکلاسی گاندی نیست :))

و خیلی این موضوع لاکچری بازی دودلم میکرد، مدام به خودم نهیب میزدم که نباید درگیر این مسایل بشم ، ماهیت انسانیت فراتر از حرفهاست و اگه صرفا به دلیل خفن بودن گاندی و اینکه به هر کس بگی اونجا بودی چشمهام گرد بشه و یه برخورد دیگه باهات بکنم و مدام بهت بگن باکلاس خانم نباید اون بیمارستان رو انتخاب کنم . ولی تجربه و دقت دکتر گاندی کمی دو دلم کرده و هنوز به جمع بندی نرسیدم :))

هزینه ی زایمان توی بیمارستانی که مرکز شهره حدود ٨ میلیونه و توی گاندی حدود ١٣ میلیون، برای من خیلی تفاوتی نداره چون خدا رو شکر بیمه تکمیلی هستیم و بخش عمده ایی اش رو بیمه پرداخت میکنه . ولی وقتی عمیق به هزینه ها نگاه کنی میبینی چقدر فاجعه است.

شب ها کل فکر من درگیر انتخاب دکتر و امتحان های دانشگاه ست و کل فکر شوهرم انتخاب رشته دکتری و اعلام زمان مصاحبه ی شغلی اش. این روزها هر دومون شدیدا درگیر فکر های خودمون هستیم و متاسفانه فرصتی برای ساخت خوشی های کوچک نداریم که حالمون عالی بشه، ولی با شروع اردیبهشت امیدوارم اونقدر انرژی بگیرم که از این روزمرگی هامون کمی دور باشیم.

5 اردیبهشت : امیروالا از دوشب پیش یهو تب کرد. حدود 38 درجه و مدام سرش رو میگرفت و میگفت سرم درد میکنه ، نمیدونم کرونا ، ویروس یا هر چیز دیگه ایی... نمیخوام ببرمش تست بده . و فعلا خودمون رو قرنطیه میکنیم تا ایشالله مشکلی پیش نیاد. ولی واقعاً در عجبم اگه کرونا باشه از کجا اومده ! امیروالا واقعاً هیچ جایی نمیره. حتی بعد از ظهر ها که همه ی بچه های کوچه ، حتی کوچه های اطراف هم میان توی کوچه ما فقط از پشت پنجره باهاشون حرف میزنه و اسمشون رو میپرسه و میگه بیاین اینجا با من حرف بزنین.

- میای خونمون؟ 

-تو بیا کوچه

-کرونا هست

-ماسک بزن

-آخه کرونا خیلی زیاده ، خطرناکه! میای خونمون؟

من خطاب به امیروالا: مامان جان ما که نمی شناسیمشون ، دعوتشون نکن خونه پسرم

- مامانم میگه نیا خونمون :/