یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

ابر و باروون

٨فروردین: متاسفانه باید بگم منم از اون آدمهایی هستم که اگه قرنطیه کماکان ادامه پیدا کنم علاوه بر اضافه شدن وزنم اضافه وزن هم پیدا میکنم، هر روز میگم از فردا کم میخورم ولی این بی تحرکی و توی خونه نشستن آدم رو وادار میکنه طوری غذا بخوره که شکمش تا نوک دماغش بالا بیاد. من ناهار به قدری میخورم که شام واقعا جا ندارم واسه غذا ، ولی اگه همسرم غذا بخوره من باب همراهی باهاش شام هم میخورم:))

یه چیزهایی داره توی باغچه ام در میاد که نمیدونم علف هرزه یا گیاهاییه که من کاشتم ، ولی من کماکان هر روز با عشق بهشون آب میدم به این امید که به بار بشینن. البته این روزها خدارو شکر اونقدر بارون میاد که نیازی به آبیاری من نیست.

این قرنطیه اگه برای همه کلی وقت آزاد کرده برای من کاملا برعکسه چون خیلی سرم شلوغ تر از همیشه شده، امیروالا صبح ها ٧-٨ بیدار میشه و شب ٩-١٠ میخوابه و این یعنی من از ساعت ٨ تا ٩ شب هیچ وقتی برای خودم ندارم، مضاف بر اینکه چون  همسرم خونه است باید صبحانه نهار شام رو هم آماده کنم و کارهای روتین تمیزکاری هم که پابرجاست ، علاوه براون چون همسرم داره برای یه آزمون آماده میشه همه جوره باید با امیروالا بازی کنم که مزاحم همسرم نباشیم. صبح ها ساعت حدود ٦/٥ بیدار میشم ، نماز و دعا ، وزرش البته از نوع یوگا ، زبان . روزهایی که امیروالا تا ٩- ١٠ بخوابه من کلی خوش شانسم چون صبح ٢-٣ ساعتی میتونم زبان بخونم، شب ها هم هر وقت امیروالا بخوابه من باید نهایتا دو ساعت بعدش برم بخوابم چون اگه بیدار بشه و ببینه ما بیداریم دیگه نمیخوابه تا ١-٢  نصفه شب !

خیلی تلاش میکنم روحیه ام رو حفظ کنم ولی یکم عصبی شدم، با کوچکترین کج خلقی همسرم من هم کج خلق میشم هر چند خیلی دارم روی خودم کار میکنم که مهربانتر باشم.

کلی ماژیک برای خودم و امیروالا خریدم و کلی از روز رو با امیروالا نقاشی ، خمیر بازی و بازهای تحرکی انجام میدیم وکلی شعر میخونیم، برای بچه ها باید وقت گذاشت .

امروزنوشت: به همسرم میگم هر وقت هوس هوای ابری کردی بگو .

مبگه چطور؟ میگم من للاس هامو پهن میکنم روی بند ابرو بارون میشه.هوا کاملا آفتابه شرق و غرب رو نگاه میکنم به جز دوتا تبکه ابر کوچولو خبری نیست، لباسهامو از توی ماشین لباسشویی در میلرم و روی بند میندازم یک ساعت بعد چنان کل آسمون رو ابرهای سیاه میگیره و نم نم بارون شروع میشه که خودم ایمان میارم :))

به همسرم میگم یعنی بازم فرصت داریم خانوادهامون رو ببینیم ؟

امشب پای اخبار های های گریه کردم و خدارو شکرکردم که نزدیکه دوماهه که به جز دوبار پامو از در خونه بیرون نذاشتم و باتمام وجود قرنطیه رو رعایت کردم.اینجوری به کادر درمان احساس دین نمیکنم.

عکس نوشت: امروز کتاب جدیدی شروع کردم برای خوندن ، البته الویتمیکسری کتاب دینی یا فلسفی بود ولی بااین شروع کردم (از مجموع کتاب های درحال خاک خوردن در قفسه کتاب present perfect :)) )

خیلی سعی میکنم بهترازقبل باشم چون روزهای ما روزهای رستاخیزه اصلا معلوم نیست فردایی هست یا نه :)

و من هنوز امیدوار و عاشقم با انگیزه تر از گذشته:)