یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

کمی زندگی

تبلت ام رو پشت کتاب باب اسفنجی قایم میکنم که وقتی میاد توی اتاق چشم هاش برق بزنه و خودشو لوس کنه و بگه :"امی بالا میخواد."میخنده و میاد توی اتاق سریع لپ تاپ را هل میدم زیر تخت، میاد که واسش کتاب بخونم، چایی برای خودم ریختم، یه هاون کوچولو دستشه، دارم عذر خواهی بسه دختر را میخوانم، خودش را توی بغلم جا میدهد، شاید به ٥ دقیقه نمیرسد که خوابش میبرد. میخواهم به خودم عذاب وجدان بدهم که پسرکم چقدر معصومانه خوابیده و من امروز دعوایش کردم، ولی خوب که فکر میکنم با وجود اینکه ساعت ٥/٥ صبح بیدارم کرد و ساعت ٦ با همسرم رفتن حمام و کلی سروصدا و جیغ و داد راه انداخت تا همین چند دقیقه پیش، با اینکه از لحاظ جسمی هم حال خودم اصلا خوب نبود ، ولی واقعا دعوایی در کار نبود، و عذاب وجدان پیش فرض به لبخند تبدیل شد.

صدای جوجه ها از توی حیاط میاد و همین طور کبوتر ها و گنجشک هایی که به هوای دونه ها میان توی حیاط و هر از گاهی صدای هواپیمایی که اینقدر نزدیک ، که انگار مسیر حرکتس از توی حیاط ما رد میشه.

دوچرخه ام را دادم به خانم همسایه تا دوچرخه سواری یاد بگیره، خودم هم اگر امیروالا بذاره میخواهم شب ها دوچرخه سواری را شروع کنم.

چنان آرامشی درخانه حاکم شده که شدیدا آدم را به هوس می اندازد که بخوابه ولی من کلی زبان دارم بخونم، نمیدونم چرا اعتماد به نفسم توی زبان خوندن بالا نمیاد.

اپیزود اول :توی مترو فرودگاه امام بودم یه پسر آسیای شرقی درگیر فهمیدن نقشه مترو بود ، کلی با خودم کلنجار رفتم که کمک کنم ولی نتونستم، خانمی که باهاش هم کلام شده بودم و دبیر بازنشسته زبان بود کمک اش کرد و من با دیدن انگلیسی بدون فعل و نیمه فارسی خانم مسن اعتماد به نفس گرفتم و جاهایی که خانمه نمی تونست منظورشو بیان کنه یا متوجه نمیشد پسره چی میگه کمک اشون میکردم.

اپیزود دوم :توی کاخ سعد آباد بودیم یه خانم و آقای فرانسوی جلوم بودن خیلی دلم میخواست برم جلو و بگم vous et francais ? ولی مشکل همیشگی...