یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

من یک اپلی میشوم


بعضی بو ها آدم را حتی اگر قصد نداشته باشد،  به نوشتن می خواند ، مثل بوی قهوه .و این می شود که با وجود یک عالمه کار بوی قهوه مستم می کند و من را می نشاند پشت لپ تاپ تا چند خطی از این روزهایم بنویسم. قطعاً کامنت دوست خوبم هم در این مورد بی تاثیر نیست که زودتر مطلبی بنویسم.

1- نمی خواستم از حال الآنم عکس بگیرم چون دوربینم را خانه ی مادرم جا گذاشته بودم .ولی یادم آمد قبل از خرید دوربین با همین گوشی سابق N85 درب و داغون ِ همسرم که شاسی عکاسی اش شکسته است  و باید با یک چیز نوک تیزروی شاسی اش فشار بدهم تا عکس بگیرد عکاسی می کردم و این شد که دوباره با گوشی قدیمی همسرم عکس گرفتم و دلم نیامد این روز را یادم برود. عکس یک جور عجیبی خاطرات را در ذهن ماندگار می کند.پدرم هر بار که من را با گوشی 6 ساله ام می دید ( nokia5233 سال خرید اینجانب :2010) می گفت بابا برو یه گوشی خوب برای خودت بخر .و خوب من هر بار طفره می رفتم. راستش به جز آیفون اعتقاد دارم گوشی ها ی موجود در بازار به درد نمی خورند . درست مثل زمانی که اعتقاد داشتم به جز نوکیا همه ی گوشی ها آشغال هستند و خوب البته منطقم هم خیلی اشتباه نیست وقتی 6 سال پیش یک گوشی نوکیا خریدم و هنوز سالم است و کار می دهد و در کنارش 4 سال پیش یک گوشی سامسونگ خریدم و دو سال بعدش خاموش شد و دیگر روشن نشد من را مصمم تر میکند برای خرید نکردن از این برندهای بی کیفیت .خلاصه که هر بار پدرم با دیدن این گوشی قدیمی غصه دار میشد تا اینکه قبولی ام در دانشگاه شد بهانه ایی برای خرید یک گوشی . پدر و مادرم هر دو مبلغی نزدیک 2 میلیون را برای قبولی در دانشگاه به من هدیه دادند . البته به شرط خرید یک گوشی آبرو مند  و از جایی که این پول برای خرید آیفون کافی نیست مجبورم آی پد بخرم و چون آی پد سیم کارت دارش هم برای تماس ها کاربردی ندارد باز هم باید همان گوشی نوستالژی را دست بگیرم :)) البته تصمیم داشتم تبلت بخرم و با رفتن به یک شهر دیگر این تصمیم تسریع شد و به زودی انشالله آی پد میخرم و به جای اینکه با آی پدم در آینه عکس بگیرم و همه را متوجه کنم که من هم از این سیب گاز زده ها دارم ، عکس خودش را می گذارم،  چی کاری است . 

2- فردا عازم یک سفر زیارتی سیاحتی به مقصد قم ، جمکران ، تهران هستم . تنها دلیلم برای رفتن به این سفر شاد کردن دل مادرم است وگرنه اصلاً نه وقت سفر دارم نه بعد از یک سفر دوباره سفر می چسبد آن هم در شرایطی که باید همسرم تنها بماند و آخر هفته اش خودم باید راهی شهر دیگری شوم (ممنون همسرم که موافقت کردی)

3- شب ها خواب خودم را می بینم که بسیار مظلومانه با یک چمدان کوچک از اتوبوس پیاده می شوم و در یک شهرغریب راهی خوابگاه می شوم و چه غمی دارد تنها بودن در یک شهر غریب . بعد یک دفعه در خوابم همسرم را می بیند که همراه من آمده تا تنها نباشم . ولی خوب راستش وقتی به جمعه فکر می کنم بغض می کنم  و خیلی احساس تنهایی دارم . ولی نباید نا امید شوم و هر روز باید به این فکر میکنم با همه ی سختی هایش به پاس قدر دانی از همسرم باید موفق شوم (انشالله)

4- واقعاً تاسف بر انگیز است 2 ماهی است که به کلاس فتوشاپ می روم بعد برای edit عکس هنوز از paint  استفاده می کنم :))

5- خودم را کشتم از بس گفتم به یک شهر دیگر و یک شهر غریب و از این دست کلمات به کار بردم D-: . به همدان می روم .