یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

خرداد بی حادثه

٣خرداد :

اطرافیانم آدمهایی هستند که هیچکدام باب میل نیستن. خسته ام از معاشرت با آدمهایی که باید مدام مراقب باشم که از حرفهایم یک چیزی در نیاوردند، یا آدمهایی که در مقابل حرفهایت واکنش و مخالفت نشان میدهند و بعد همان ها را با آب و تاب با نسبت دادن به خودشان برایت تعریف میکنن، یا آدمهایی که حرفشان را غیر مستقیم یا با  تیکه  انداختن  میگویند.

در کل زندگی ام از دونفر برای دوستی به شدت خوشم آمد و هربار وقتی باهم صحبت میکردیم پراز حس های جدید و عجیب میشدم، یک حسی شبیه خاص بودن، اینکه خیلی معمولی و عادی نیستم، یا شاید هم به اندازه ی اطرافیان عادی نیستم.یکی از اونها دوست دوران دانشگاهم بود که به خاطر تفاوت شدید مذهبی نمیشد باهم معاشرت کنیم، من اهل مهمونی های مختلط نبودم  و اون هم اهل رعایت کردن اصول اعتقادی من نبود و دومی خانمی محجبه ایی بود که فوق لیسانس آی تی از دانشگاه علم و صنعت بود و توی کلاس زبان امیروالا باهاش آشنا شدم. و به خاطر کرونا نشد باهم معاشرت کنیم.

امروز یه کلیپ روانشانسی میدیم ، شنیدن یکی از جملاتش واقعا به وجودم نشست  اینکه:  این رفتار ما است که تعیین میکنه بقیه باهامون چطور رفتار کنن.

پنج شنبه٨ خرداد  :دیروز با کلی انگیزه و اعتماد و ذوق موهامو خودم دکوکرم کردم، زود شستم و فقط ٢-٣ درجه موهام روشن شد، بعد هم رنگ بنفش رو گذاشتم و از ذوقش داشتم میمردم، اما رنگم خیلی کم بود این شد که فقط جلو رو تونستم بذارم و در کل خوب نشد چون پشتش زرد بود و جلو بنفش، بعد از ظهر از لوازم آرایشی سر کوچه امون به ناچار و از سراکراه رنگ بنفش خریدم ، و از راه تا اومدم رنگ گذاشتم، یعنی کل زندگی بنفش شد، عین جوهر بود رنگش ، این وسط امیروالا هم هی میومد یه انگشت میزد و خودشو مابقی زندگی رو رنگی میکرد، خلاصه رفتم رنگ رو شستم کل حمام هم رنگی شد ، اینجوری بگم که همه جا بنفش شد به جز موهای من ! یعنی کل خستگی به تنم موند، برند افتضاح ایرانی !! واقعا توی زمینه لوازم آرایش و مو اینها نباید ایرانی خرید بارها این موضوع بهم اثبات شده ، از این به بعد هم تا پولی دستم نیاد تا از یه برند خوب خرید نکنم ترجیح میدم چیزی نخرم، موهام افتضاح شد از بس خشک و زبر شد و هنوز از دیشب سر درد دارم اینقدر که حتی سرم رو سوزند ! ولی من هنوز با روحیه ام و سعی میکنم حسابی با همون یه ذره موی بنفشم حال کنم :)) و چیلیک چیلیک از خودم عکس میگیرم.

کاش شهرداری که داره سگ های توی شهر رو جمع میکنه ، یه لونه هم میساخت برای سگ هایی که میان توی خواب من، خسته شدم از بس هر شب گله ایی بهم حمله میکنن!!

١٦ خرداد: یک هفته ایی مادر شوهر پدر شوهر اینجا بودن و من کلی حال دلم بد بود به خاطر رفتارهای مادرشوهر، اصلا هر چقدر هم دلم میخواد دلم باهاش صاف باشه ولی رفتارهایی داره که نمی تونم دوستش داشته باشم، خیلی سعی کردم میزبان خوبی باشم . و همین باعث میشد فکرم مدام درگیر حرفهایی که پشت سرم میزنن باشه و حتی اینکه وقتی برن دوباره داستان  واسم درست کنه، برعکس مادر شوهر با پدر شوهر راحتم و با همه ی اخلاق های تندش و غر غر های یک بندش دوستش دارم.  و کامل دل به دل راه داشتن رو بین آدمها حس میکنم.  مشکل عمده من با مادر شوهر اینه که همیشه فکر میکنه اگه پسرش کاری میکنه ( تندی میکنه ، بی توجهی میکنه و یا هر چیز ناراحت کننده ایی ) فکر میکنه من پرش کردم، هیچ وقت فکر نکرده که این پسر حاصل تربیت خودشه نه من !!

حالا که رفتن کلی آرومترم و با تمام وجود تلاش میکنم فکرم متمرکز اهدافم باشه .  دیروز دوتا مقاله برای همسرم ترجمه کردم و خلاصه کردم و خودم در این تونایی ام شگفت زده شدم و با خودم گفتم چرا این کار رو برای خودم نکنم ؟ و قطعا بعد از تمام کردن کتاب گرامرم که تا هفته ی دیگه ایشالله تمام میشه میخوام برم توی کار مقاله خوانی و نویسی ! امسال خیلی روشن تر میدونم از زندگی چی میخوام.

 حیاطم حسابی سرسبز شده ، لوبیا سبزها در اومده ، دیگه کم کم باید بچینمشون، گوجه ها هم گل داده و یکی دوتا گوجه های کوچولو سبز  هم داده، آفتابگردونها هم کماکان در حال قد علم کردن هستن و هنوز خبری از گل نیست .

باشد که بیشتر بنویسم.

پ.ن : معلومه که نوشتن یک نوشته تا منتشر کردنش چقدر طول میکشه ؟