یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

بارداری های پرخطر

ساعت ۷ صبح بیدار میشم. همسرم میره نون بخره. بهش میگم یکی از نون ها رو واسه برادرت ببر(از دیروز تنهاس و خانم و بچه هاش خونه ی خواهرشن). دو هفته ایی هست که ندیدیمشون به خاطر اینکه شک داشتیم من کرونا داشته باشم. با اینکه مطمین شدیم کرونا نیست رویه امون رو ادامه دادیم. اولش از طرف اونها بود که منتظر بروز علایم بودن و الان از طرف ما. چون برادر شوهرم داره خونه اشون رو تعمییرات میکنه و با کارگر و بنا در ارتباطه. از اون طرف هم جاری ام هر روز باخانواده ی خودش رفت و آمد داره و اکثرا هم باخواهرهاش میرن بیرون و خرید و ... . برای همین تصمیم گرفتیم فعلا تا زایمان من باهم درارتباط نباشیم. چون من به جز مطب دکتر و سونوگرافی و آزمایشگاه (که خب همه اشون محیط های پر ریسکی هستن) جایی نمیرم.

همسرم رفت و من آشپزخونه رو جمع و جور کردم و چایی دم کردم. از دیروز با وجود پادرد شدیدی که دارم تمیز کردن خونه رو شروع کردم چون واقعا میزهای خاک گرفته و خونه ی بهم ریخته کلافه ام میکنه. هر چند همسرم خیلی تلاش میکنه کمک کنه ولی واقعا خیلی موفق نیست.

ماشین لباسشویی که خاموش میشه لباس ها رو در میارم و چایی میریزم تا با کلوچه بخورم. این دوهفته ی آخر رو دیگه تصمیم دارم به دیابت فکر نکنم و یکم شیرینی جات بخورم چون واقعا احساس نیاز میکنم البته واقعا قندم کنترل شده است و الان خیلی نرماله. با این حال امروز به دکترم میگم و اگه گفت نه مجبورم دوباره قطع کنم.

یه آهنگ ملایم میزارم و روبروی کولر میشینم و چایی اول رو تلخ میخورم.

دیشب علی رقم میل باطنی ام رفتم  دندون پزشکی. چون یک هفته ایی بود که روکش دندونم افتاده بود و اگه نمی چسبوندمش دندونها حرکت میکردن و دیگه نمیشد جابزنه. از طرفی هم از لحاظ غذا خوردن اذیت بودم. دکتر گفت پوسیده. باید بیای بکشیش و امپلنت .... و موقتا چسبوند. فقط برای یک چسبوندن ساده ۱۰۰ هزار تومن گرفت. توی این یک هفته بدون اغراق تا حالا ۲ میلیون هزینه های دکترجاتم شده ! درحالی که حقوق ما حدود ۶ تومنه و ۴/۵ هم باید وام بدیم. حالا حساب کنید زندگی چطور میگذره!

عکس نوشت : یک شنبه رفتیم همسرم آخرین مرحله از آزمون شغلی اش رو بده و ما اینجا منتظرش بودیم تا بعد باهم بریم سونوگرافی، سایت سنجش رو چک کردم و دیدم دکتری قبول شده ، هوا عالی بود و اتفاقات خوب داشت واسمون تند تند میافتاد، همسرم اومد اونم حالش خوب بود چون مصاحبه اش خوب شده بود، رفتیم سونو گرافی برق قطع شده بود و مطب شلوغ بود ، از ساعت ١٢-٢ برق قطع بود، رفتیم پارک نهارمون رو خوردیم و ساعت ٤ دوباره رفتم سونوگرافی که ساعت ٥/٥ کارم تموم شد و خدا رو شکر همه چیز خیلی خوب بود، بعد هم خسته و داغون برگشتیم خونه و همسرم شیرینی خرید تا شیرینی اون روز با اتفاقات خوبش توی ذهنمون بمونه.

پ.ن : به همسرم میگم کرونا و اینکه مردم رو واکسینه نکردن ویکسری آدم که مراسم مذهبی و سفر میرن … باعث شده یه جورایی یه قتل عام کلی توی ایران راه بیافته، اینکه هر روز بیشتر از ٦٠٠ نفر میمیرن که خودشون هم اعلام کردن مرگ و میر بیش از این حرفهاست بیشتر از بیماری شبیه یه جنگ وحشتناکه، اینکه به این کشور حمله شده و توی هر شهر و روستا دارن بمب میزنن، فکر نمیکنم حتی اگه مردم رو به رگبار هم میبستن اینقدر روزانه کشته داشتیم ! اینجا کسی حافظ جان مردم نیست، حتی خودشون! 

وقتی عین ده شب محرم صدای عزاداری میاد و همسایه ی طبقه ی بالا راس ساعت ١٠ از خونه بیرون میره و فیلم مراسم که یکی در میون ماسک دارن رو میزاره،  اینکه دیروز جاده چالوس رو پلیس بسته بود و صف ماشین هایی که برای رفتن به چالوس داشتن با پلیس چونه میزدن ، آدم رو تو فکر میبره که قراره بعد از تعطیلات بازهم فاجعه ی جدید ببینیم !

٢٧ مرداد : دیروز  بازم رفتم دکتر ، دکتر همه چیز رو چک کرد و خداروشکر مشکلی نبود ، فقط دوباره آزمایش نوشت که هفته ی دیگه انجام بدم برای قبل از عمل ، وقت زایمان رو هم ١٤ شهریور گفت، ولی تاکیید داشت حالا بریم جلو ببینیم چی پیش میاد ! شاید بشه ١٧ شهریور ، درست مثل امیروالا.اینقدر که این خانم دکتر مهربونه و با آدم راحته و بهم انرژی مثبت میده دلم  میخواد هر دفعه که می بینمش براش شکلات و گل ببرم ،ولی با این قیمت ها فقط توی ذهنم تصور میکنم که این کار رو کردم :)) 

وکماکان دکتر گفت رژیم دیابتت رو ادامه بده و نهایتا مقدار کمی شیرینی جات بخور :(

خواهر وسطیه هم بارداره، هفته ی ٣٠، توی سونو بهش گفتن جفتش کلسیفیه شده، دکتر خودش گفته بود چیزی نیست، ولی دکتر سونو گرافی و دکتر خودم گفتن باید بررسی بشه و هر دوهفته سونوی داپلر انجام بشه ! و حرفهای من متاسفانه یکم نگرانش کرده، دلم میخواست میشد چیزی بهش نگم و دیدن ناراحتی اش واقعا ناراحتم میکرد ولی مساله ایی نیست که ساده بشه ازش رد شد ، قسمت بد تر اونجاییه که همسرش میگه نه بابا نمیخواد هیچ کاری بکنی ،  این دکترا فقط به خاطر جیب خودشون این حرفها رو میزنن.. عصبانی شدم و به خواهرم گفتم خدایی نکرده اتفاقی بیافته تو ٧ ماهه که درد کشیدی و از زندگی ات افتادی، این جسم توإ که داره با بارداری و .. تحلیل میره ، واسه اون نهایتش یه ناراحتی !

هر چند تمام دعام اینه که خطای سونوی گرافی باشه و هر دوتا دکترها هم بیشتر احتمال اشتباه سونوگرافی رو میدادن ولی جون جنین که ٧ ماه مادر با تمام وجودش خودش این طرف و اون طرف کشیده چیز ساده ایی نیست که آدم حتی حاضر نشه به خاطرش یه سونوی مجدد انجام بده ! لطفا واسه ی خواهرم دعا کنید که انشالله به سلامتی زایمانش انجام بشه.