ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
شنبه بود ، پشت سیستم توی دفتر نشسته بودم، صدای دستگاه های پرس ها ،که این روزها به خاطر شرایط وخیم کار نصف بیشترشان خاموش مانده اند ، خیلی کمتر از قبل بود ، همکارهایمان که سرشان توی گوشی پشت میز نشسته بودند و باهم حرف میزدند ، همسرم برگه تمدید قرار داد تا پایان سال را جلویم گذاشت و گفت : بفرمایید خانم مهندس ، امضا ، اثر انگشت . یکی از همکاران گفت :وضعیت چی میشه ؟ همسرم گفت : فعلاً که از بیخ گوشمان گذشت تا آخر سال . کمتر از یک ساعت بعد همسرم سراسیمه از پله ها بالا آمد.کسی در دفتر نبود، پرسیدم چی شده ؟ بهت زده و ناراحت بود . گفتم : دارم سکته میکنم چی شده ؟ مات و مبهوت گفت : جناب مهندس بود ، گفت از ... نامه اومده ، باید سه نفر از نیروها تعدیل بشن ! اینکه میگن انگار آب سرد ریختن روی بدنم را در اون لحظه با تمام وجود حس کردم ... تا شب نتوانستم بخندم و شب با اینکه خیلی سخت ولی بالاخره با چشم های خیس خوابم برد.
من و دونفر از همکارها جزو تعدیل نیرو ها بودیم و بالاخره وضعیت افتضاح کاری گریبان ما را هم گرفت .
چند شب پیش ایمان و نیلوفر را دعوت کرده بودیم که باهم آشنا شوند و سرومانی بگیرند ، هر دو از هم خوششان آمده بود و کل شعف ما از این آشنایی با شنیدن بیکار شدن ایمان زهرمار شد...
خیلی غمگینم ... خیلی ... برای خودم ، برای ایمان ، حتی برای آن یکی همکارمان که خیلی ازش خوشم نمی آمد. تقویم را برداشته بود و با ذوق به همسرم میگفت : ببین من این جا و این جا رو off میرم ، ایمان این جا ، هفته ی آینده هم ... بغض کردم و در دل گفتم بنده ی خدا این هفته ، هفته ی آخری است که سر کار میایی ...
عکس نوشت : و این یکی از تلخ ترین عکس های من در زندگی است وقتی هنوز نمیدانستم روز آخر کاری من است و با ذوق از ماگ چایی داغ ام در سرما که چقدر می چسبید ، عکس گرفتم.و هر بار با دیدنش بغض میکنم و زیر لب می گویم کاش کشورم جایی برای ماندن داشت.