یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

بیکاری

http://s9.picofile.com/file/8346049292/%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86_%D8%B1%D9%88%D8%B2_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C.jpeg

شنبه بود ، پشت سیستم توی دفتر نشسته بودم، صدای دستگاه های پرس ها ،که این روزها به خاطر شرایط وخیم کار نصف بیشترشان خاموش مانده اند ، خیلی کمتر از قبل بود ، همکارهایمان که سرشان توی گوشی پشت میز نشسته بودند و باهم حرف میزدند ، همسرم برگه تمدید قرار داد تا پایان سال را جلویم گذاشت و گفت : بفرمایید خانم مهندس ، امضا ، اثر انگشت . یکی از همکاران گفت :وضعیت چی میشه ؟ همسرم گفت : فعلاً که از بیخ گوشمان گذشت تا آخر سال . کمتر از یک ساعت بعد همسرم سراسیمه از پله ها بالا آمد.کسی در دفتر نبود، پرسیدم چی شده ؟ بهت زده و ناراحت بود . گفتم : دارم سکته میکنم چی شده ؟ مات و مبهوت گفت : جناب مهندس بود ، گفت از ... نامه اومده ، باید سه نفر از نیروها تعدیل بشن ! اینکه میگن انگار آب سرد ریختن روی بدنم را در اون لحظه با تمام وجود حس کردم ... تا شب نتوانستم بخندم و شب با اینکه خیلی سخت ولی بالاخره با چشم های خیس خوابم برد.

من و دونفر از همکارها جزو تعدیل نیرو ها بودیم و بالاخره وضعیت افتضاح کاری گریبان ما را هم گرفت . 

چند شب پیش ایمان و نیلوفر را دعوت کرده بودیم که باهم آشنا شوند و سرومانی بگیرند ، هر دو از هم خوششان آمده بود و کل شعف ما از این آشنایی با شنیدن بیکار شدن ایمان زهرمار شد...

خیلی غمگینم ... خیلی ... برای خودم ، برای ایمان ، حتی برای آن یکی همکارمان که خیلی ازش خوشم نمی آمد. تقویم را برداشته بود و با ذوق به همسرم میگفت  : ببین من این جا و این جا رو off میرم ، ایمان این جا ، هفته ی آینده هم ... بغض کردم و در دل گفتم بنده ی خدا این هفته ، هفته ی آخری است که سر کار میایی ...

عکس نوشت : و این یکی از تلخ ترین عکس های من در زندگی است وقتی هنوز نمیدانستم روز آخر کاری من است و با ذوق از ماگ چایی  داغ ام در سرما که چقدر می چسبید ، عکس گرفتم.و هر بار با دیدنش بغض میکنم و زیر لب می گویم کاش کشورم جایی برای ماندن داشت.