یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یک روز عادی

http://s8.picofile.com/file/8326619326/%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%B1_%D9%85%D9%86.jpeg

از صبح که بیدار میشم طبق روال هر روز با خودم میگم ، امروز کلی کار دارم. ساعت 6:30 اِ که دیگه کامل بیدار میشم. دیگه عادت کردم صبح ها زود بیدار بشم. البته من از بچگی هم سحر خیز بودم. اما موقع حاملگی و بعد از زایمان واقعاً نمیشد تا ساعت 10 نخوابم .

ظرف های دیروز رو که به خاطر قطعی آب مونده بود میشورم.چایی دم میکنم، برای پسرم تخم مرغ آب پز میذارم(دو روزه که شروع کردم) ماشین لباسشویی رو روشن میکنم و صبحانه رو آماده میکنم.همسرم بیدار میشه تا با هم صبحانه بخوریم.(الان تازه یادم افتاد امروز ماه رمضونه... من که نمی تونم روزه بگیرم ، همسرم هم امروز رو به خاطر اینکه ماموریت کاری باید میرفت روزه اش شکسته میشد و نمی تونست روزه بگیره، فکر نکنید ما بی دین ایمونیم :)) )وسط هاش پسرم بیدار میشه و صبحانه ی شروع نشده من نصفه میمونه. صبحانه پسرمو میدم و میشونمش روی تخت و بعدش خودم صبحانه میخورم.بعد از صبحانه دوتایی میریم حمام. حسابی خسته میشه و خوابش میاد اما حدود دو ساعت مقاومت میکنه و نمیخوابه .خب طبیعتاً بی حوصله هم هست. سعی میکنم آروم باشم و باهاش بازی کنم. تلاش میکنم بخوابونمش اما سماجت نمیکنم. خیلی خسته میشم اما در نهایت میخوابه. و من دوباره شارژ میشم برای ادامه ی کارها. لباس ها رو روی بند پهن میکنم و دوباره ماشین لباسشویی رو روشن میکنم.مرغ ها رو که دیروز همسرم خورد کرده بود میشورم(این مرغ ها ارزاق کارخونه ایی هست که توش کار میکردم و هنوز لطف دارن و با اینکه من مرخصی ام ارزاقم میرسه،البته همه اش به  خاطر تلاش های همسرم بود) و مثل همیشه خودم رو فراموش کردم که نیاز به نهار دارم. به سرم میزنه و ران یکی از مرغ ها رو واسه خودم سرخ میکنم. به خودم نهیب میزنم که به خودت احترام بذار و یه نهار خوشگل آماده کن. ماست و شیره و سبزی هم اضافه میکنم. دلم میخواد با کلی آب و تاب نهار رو تزیین کنم اما حسابی گشنه شدم و هیچی نمی فهمم دیگه.ماشین لباس شویی برای بار دوم کارش تموم میشه. پسرم بیدار میشه. باهم کلی بازی میکنیم و سوپش رو بهش میدم. نماز میخونم .شروع به جارو کشیدن خونه میکنم. پسرم خوابش میگیره و جارو کردن خونه نصفه میمونه. چایی سیب ام دیگه دم کشیده. برای خودم میریزم و با شیرینی خامه ایی شروع به نوشتن میکنم.الان هم تایم یوگاست تا همسرم نیومده و پسرم بیدار نشده.(اپلیکیشنasana rebel  برای کسایی که قبلاً یوگا کار کردن عالیه. البته simply yoga  هم برای مبتدی ها خوبه)

+ ببخشید که حواسم نبود امروز ماه رمضونه ولی خیلی دوست داشتم امروز رو با جزئیاتش ثبت کنم. از فردا که همسرم روزه بگیره حس ماه رمضون به خونه ی ما هم میاد.امشب هم همگی خونه ی مامانم افطار دعوتیم. نیست که هموون روزه ایم!! من و خواهروسطی به خاطر شیردهی نمی تونیم روزه بگیریم. خواهر بزرگه هم مشکل معده داره نمیتونه. فقط مامان بابام روزه ان:))