یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

دهه ۸۰

ساعت ۷ بود ولی هوا خیلی تاریک بود .سوز سرما و نم بارون باهم صورتمو می سوزند ولی هوا اونقدر تمیز بود که دلچسب بود.والا دنبال گربه ها می گشت و میگفت چه هوایه خوبیه. سوار ماشین شدم ، چراغ ها رو روشن کردم و راه افتادیم. تا مدرسه باهم حرف زدیم. توی حرفهام از مراقبت از حریم خصوصی اش گفتم. از اینکه بازی ،بد نیست ولی آسیب زدن و بی ادبی بده. بهم میریزم از اینکه تو کل کلاس با بچه های خوب ، چرا بدترین اشون همبازی پسر من شده. فکرم درگیره که چرا انتخاب اشتباه میکنه و چی باعث شده به اون پسرها تمایل داشته باشه؟ 

میرسیم مدرسه،برف میباره، دلم شور میزنه. فکر میکنم ، حس دلشوره رو از والا میگیرم. چند وقتی بود موقع رفتن همیشه گریه میکرد که دلم واست تنگ میشه ، کلی آنالیز کردم تا دلیلش رو پیدا کردم. و الان چند روزیه اوضاع بهتر شده. دم پله ها ایستادیم. یکی از بچه ها میاد ،از دور با مامانش سلام علیک میکنم، والا ذوق زده باهاش راه میافته که بره سر کلاس و یک دفعه میخوره زمین. صدای افتادنش باعث شد همه سرک بکشن تا بفهن چی شده، در برابر نگاه های نگران مدیر و معاون و بقیه خجالت کشید و سریع کنار دوستش باخنده دوید و رفت،حتی یادش رفت خداحافظی کنه. 

وقتی میره ، یه تیکه از قلبم میره. شدت برف بیشتر شده بود ، کلاه کاپشنم رو میکشم رو سرم و دستهامو توی جیب میبرم. خیره میشم به دختر بچه ایی که با چال گونه اش داره میخنده. همه چیز در نظرم کند میشه. برف خیلی آروم و بی صدا میباره . و بچه ها به سمت مدرسه میرن. و من از کنارشون میگذرم . خیره میشم به بچه ها و دلم میخواد میتونستم بفهمن چه حالی دارن.همیشه وقتی برف میاد و سکوت و آرامشش همه اتفاقات رو کند میکنه. سوار ماشین میشم و مثل همیشه با کوچکترین بارش ، ترافیک سنگین که تهش میرسیم به تصادف چندتا ماشین باهم. 

ساعت داره ۸ میشه ولی هنوز هوا تاریکه ، توی ترافیک صبور تر از همیشه چند سانت چند سانت میریم جلو ، رادیو آهنگ گل هیاهو رو میذاره و من دیگه متصل به زمان و مکان نیستم. درست 19 سال پیش بود که این آهنگ رو شنیدم ، برای همه صدای فریدون ماورایی بود ، تا سال ها هم یاد نگرفتیم فامیلش رو درست تلفظ کنیم ، هر بار هم که یک چیز از این خواننده می فهمیدیم تا مدت ها گوشه ی ذهنمون بود، و عجیب ترینش این بود که این صدای یک خواننده جوان نیست و مردی 40 و خورده ایی ساله مجرد که از کانادا برگشته این آهنگ رو خونده! توی نبود آهنگ و خواننده ها این آهنگ آهای ای گل شب بو ، شد بهترین آهنگ اون روزها. 

همون روزهایی که من یه دختر بچه راهنمایی بودم و زمستون ها اون قدر برف میومد که کوچه بسته میشد ، و توی اون هوا یک روز برفی با مامانم رفتیم و من یه CD WALKMAN از تنها پاساژ شهر خریدم.هوا ابری بود و بیرون پیاده رو ها یخ زده بود. چه تکنولوژی عجیبی بود که دیگه به جای نوار توی واکمن اینبار توی یه دستگاه کوچیک تر CD میذاشتم و با هندزفری آهنگ گوش میکردم. ولی نمیدونستم که این دستگاهی که خریدم به ضربه حساس بود و با کوچکترین تکان و برخوردی خاموش میشد و هر بار که هوس قدم زدن توی برف داشتم با اون کاپشن سفیدی که از تهران خریده بودیم و هر سه تاییمون می پوشیدیم با کلی احتیاط CD MAN رو توی کوله ام جاسازی میکردم که ضربه نخوره و بتونم یه track آهنگ گوش کنم. 

پ.ن: خدا رو شکر RF والا انجام شد و فقط همون روز بعد از عمل درد شدید داشت و تا یک ساعت از شدت درد گریه میکرد ولی بعد از تزریق استامنوفن آروم شد و از شبش دیگه درد کامل برطرف شد . صبح که از خواب بیدار شدم . والا اومد تو اتاق و گفت مامان ببین 

و شروع کرد راه رفتن. از دیدن راه رفتن عادی اش اشک توی چشمم جمع شد و خدا رو شکر کردم، باورم نمیشد یه روزی دیدن این صحنه اینطور قلبم رو بلرزونه. 

نظرات 4 + ارسال نظر
نسترن سه‌شنبه 12 دی 1402 ساعت 18:16 http://second-house.blogfa.com/

ای جانم خدارو صد هزار مرتبه شکر که حالا پسر خوبه

ممنون عزیزدلم
خدارو هزار بار شکر میکنم

لیمو سه‌شنبه 12 دی 1402 ساعت 12:32 https://lemonn.blogsky.com

میخواستم بنویسم چه خوب که هوا پاکه و چه آهنگ خاطره انگیزی و چه و چه ولی با خوندن خط آخر قلبم لرزید. عزیزدلم چه لحظه باشکوه و قشنگی

ممنون عزیزدلم
نوشتم که همیشه اون لحظه یادم بمونه که چقدر قشنگ بود و ذوق کردم
یادم بمونه که چقدر نعمت دارم

لیلی جمعه 8 دی 1402 ساعت 15:43 http://Leiligermany.blogsky.com

خدا رو شکر که دوباره از راه رفتن پسرتون شاد شدید.
حوش به حال اون روزها برف داشتیم

ممنون عزیزم
واقعا . کاش باز برف بباره

آبی چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت 20:10

عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.