یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

داستان زندگی

 صدای یک نوزاد توی کوچه پیچیده ، پسر بور همسایه که اونروز برای فوت پدر بزرگش کل صورت خیس اش رو با پشت دست پاک میکرد، حالا تلاش میکرد در حالی که یک نوزاد بغلشه از ماشین شاسی بلند مشکی پیاده بشه ، در حالی که چشم هاش هیچ جایی جز صورت نوزاد رو نمی دید مدام میگفت :جان ؟! جان ؟ 

+این نوزاد برادر پسر بور داستان ِ ، یعنی نوه ی اون مرحوم.

از این قصه هیجان زده و متحیرم و همه ی ناراحتی های امروزم تبدیل میشه به لبخند گنده و قطره اشک از شدت ذوق.

زندگی همینه امروز مرگ فردا تولد ... فقط باید تلاش کنیم باحال خوب متولد بشیم یا حتی بمیریم .