یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

اندیشه های سبز

ییلاقات ماسال- شهریور 93

صبح دوستم sms میدهد رتبه ارشد ...؟! و من یادم می افتد که امروز روز اعلام نتایج است . دو رشته ی تحصیلی ام را برای ارشد امتحان داده ام. نتیجه را که می بینم خیلی راضی میشوم از خودم . با وجود 1 ماه درس خواندن درصد منفی ندارم و تقریباً خوب است. رشته ی اصلی را احتمال نمیدهم دولتی دانشگاه خوبی قبول شوم اما رشته ی شناور احتمالش هست. من هم که با خط کشیدن دور شبانه ، پیام نور ، غیر انتفاعی و آزاد انتخاب هایم را بی نهایت محدود کرده ام . واقعاً با هزینه های هنگفت این دانشگاه ها و مدرکی که اصلاً به هیچ دردی نمیخورد دلیلی نداشتم به دانشگاهی غیر از دولتی که خودش هم که یک عالمه هزینه دارد فکر کنم. به خصوص که ارشد برای رشته های فنی هیچ کاربردی ندارد و فقط پلی است برای دکترا (هیچ کاربرد که می گوییم یعنی واقعاً هیچ ... تازه بد تر از همه یک مهندس را از فیلد مهندسی جدا میکند و درگیر املا و انشاهای اثباتی می کند ) بد ترش هم من با شرایط فعلی زندگی ام نمی توانم هر دانشگاهی را برای تحصیل انتخاب کنم. اگر به خودم بود قطع به یقین یکی از دانشگاه های شمال کشور را انتخاب میکردم شاید معقول نباشد ولی دلم میخواهد حداقل دو سالی را جایی زندگی کنم که دلم میخواهد . حرف هیچ کس را هم باور ندارم که زندگی با مردمش سخت است. من که هر جا پدر و مادرم و حالا همسرم رفتند برای زندگی رفتم و با مردم و شهر ها هم مشکلی نداشتم و هر جا بودم را دوست داشته ام. چه برسد به جایی که از دوران بچگی اعلام آمادگی برای زندگی و حتی ازدواج را در آن خطه ی سبز رنگ کرده بودم که حرف کودکانه ی من سالهای مایه فرح دیگران بود و تا سال ها از زبان پدر و مادرم که برای دیگران تعریف می کردند می شنیدم که خانم مهندس میگفت :" من میخواهم همین جا ازدباج کنم." ولی آن حرف کودکانه یک رویای دراز شد در سرم. وقتی 2 سال پیش با همسرم برای اولین بار به ییلاقات ماسال سفر کردیم رویای زندگی در این کوهستان های سبز در رویاهایم سبز تر شد.

زن بودن سخت ترین و زیبا ترین کار دنیاست. با همسرم تصمیم گرفته ایم بچه دار شویم. نه به خاطر حرف های سنگین دیگران و نیش و کنایه هایشان فقط به خاطر دل خودمان. حتی فکر به حس مادر بودن شور و شعف عجیبی در دلم می اندازد ولی اینکه تکلیف خودت با زندگی ات معلوم نیست سخت میشود. اینکه به ادامه دادن برای درس فکر میکنم و خواهر بزرگم میگوید اگر میخواهی بچه دار شوی پس فقط به درس خواندن در شهر خودت فکر کن. به سر کار رفتن فکر میکنم و کار و بچه با هم در یک اقلیم نمی گنجند. برای خودم اولویت بندی کرده ام اما راضی نیستم. برزخ عجیبی است مثلث :  فرزند ، درس ، کار! ولی وقتی به یکی از استاید دانشگاه فکر میکنم به خودم میگویم همه چیز شدنی است. خانم دکتری که در اغلب کارخانه های صنعتی ردی از طرح هایش هست و نامش را که می شنوند همه ابراز ارادت می کنند. خانم دکتری که یک دانشگاه را فقط با نام او می شناسند و میگوید همان دانشگاهی که خانم دکتر آنجا درس می دهد، سلام برسانید خدمتتشان عجب انسان بزرگواری هستند ایشان . علم و صنعت یک شهر بزرگ به احترام خانم دکتری ایستاده است که وقتی حامله شد حتی ماه های آخر بدون اینکه نفس کم بیاورد 60 طبقه پله دانشکده را بالا می آمد و به تدریسش ادامه میداد . و هیچ چیز حتی رویای تربیت یک فرزند موفق مثل خودش مانع از ادامه دادن به راهش نشد و مثل من زانوی غم بغل نکرد که اگر نشود چه....!