یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یک روزمره ناقص

همیشه عادت داشتم از اتفاقات و حس های خوب زندگی ام بنویسم چون اعتقاد داشتم با نوشتن از خوبی ها و زیبایی ها ، این حس ها ی مثبت رو توی زندگیم پر رنگ تر میکنم. ولی این روزها خیلی دوست دارم از روزهای بارداری ایی قبلی ام بیشتر بدونم و اینکه یادم بیاد چقدر شاید شرایط الانم بهتره ! ولی هر چی میخونم میبینم همیشه همه چیز اونقدر خوب بوده که اصلاً واقعی نیست. 

امروز صبح  با صدای همسرم که با موبایل حرف میزد بیدار شدم ،  از خواب بیدار شدم با خودم گفتم فقط صبحانه میخورم و درس خوندن رو شروع میکنم . اما تا پخته شدن نیم رو و گرم شدن نان ها امیروالا هم بیدار شد. باهم صبحانه خوردیم و من مشغول خالی کردن ماشین ظرف شویی شدم و ظرفهای باقی مانده رو شستم و تا حدودی هم آشپزخانه رو مرتب کردم. هوا خیلی از بارون دیشب هنوز خیلی خنک و دل پذیر بود. برای جوجه ها غذا و آب گذاشتم و چند دقیقه ایی نشستم و نگاهشون کردم. 

بعدا نوشت : اینقدر از تاریخ این نوشته گذشته که دیگه یادم نیست از چی میخواستم بنوسیم :))