یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

ریحان بکاریم

http://s8.picofile.com/file/8329392426/%DA%AF%D9%84%D8%AF%D8%A7%D9%86_%DA%AF%D9%88%D8%AC%D9%87.JPG


همسرم به خاطر مصاحبه و این داستان ها رفته بود تهران . من هم دو شبی رو که همسرم نبود رفتم خونه ی مامان بابام. خوشحال بودم که کنار بابام بودم با اینکه بعد از برگشت از خونشون حال خودم داغون بود و چهره ی رنجور و خسته ی بابام مدام جلوی چشممه. وقتی برگشتم خونه حال خوبی نداشتم. پول همراهم نبود. به راننده اسنپ گفتم دم عابر بانک نگه دار یا دم خونه منتظر بمون تا برم پول بیارم. راننده با لهجه ی خاصی گفت باشه دم در وایمیسم تا بیاری. گفتم چون پله داریم یکم معطل میشید. با سرکچل و دندون های شکسته از توی آینه نگاهم کرد و با لبخند چندش آوری گفت اشکال نداره اگه دوست داشتی پول معطلی ام رو بده. به بیرون خیره شدم. پسرم از سر و کولم بالا میرفت. حالم از همه ی آدمهایی که میدیدم بهم میخورد. از اینکه همه فقط دنبال پول اند. انسانیت و چیزی به اسم وجدان کم کم داره توی جامعه بی معنی میشه. از دروغ از گرونی ... واقعاً احساس میکنم دارم بالا میارم. طلا شده گرمی 212 هزار تومن !!! آخه چرا ؟! ما کل طلاهامون رو فروختیم و ماشین خریدیم اون موقع طلا گرمی 89 هزار تومن. اونموقع منظورم 10-20 سال پیش نیست. 3سال پیش. فقط 3 سال. ماشینی که خواهرم پارسال 55 میلیون خریده امسال شده 70 میلیون!!! بعد پایه حقوق از 1 میلیون شده 1 میلیون و 100 هزار تومن. واقعاً میشه با این بلبشو حال آدم بد نشه؟ ته دلم بهم میخوره وقتی به جامعه امون فکر میکنم...با حال بدی که داشتم وارد خونه ی آروممون شدم. رفتم توی تراس تا لباس هامو توی سبد لباس ها بریزم دیدم گوجه و ریحانی که کاشتم جونه زدن و سبز شدن. حالم برای لحظه ایی خیلی خوب شد.

یه نفر دیروز برای کلاس ریاضی مهندسی بهم زنگ زد بهش گفتم ساعتی 40-60 میگیرم بسته به سطح جزوه اتون. همسرم گفت زیاد بهش گفتی. گفتم با این شرایط من اصلاً هم زیاد نیست.ولی با شناختی که من از خودم دارم تهش واسم ساعتی 30 تومن هم در نمیاد. چون عموماً خورده ایی ها رو حساب نمیکنم مثلاً بشه 1 ساعت و 20 دقیقه پول همون یک ساعت رو میگیرم. اگه وسطش حرف بزنیم از ساعتم کم میکنم و تعداد جلسه زیاد بشه تخفیف میدم و این طور کارها. مثلاً شاگرد قبلی ام برای ریاضی سوم تجربی بهش گفتم ساعتی 50 ولی اون اشتباهاً فکر کرده بود جلسه ایی 50! بعد با اینکه اشتباه از خودش بود من قبول کردم ، مامانش هم گفت مراعتمون کنید تا ماهم راضی باشیم منم ساعتی 20 گرفتم بعد تازه دختره چونه میزد که ساعتی  10 !!!!! اینجا من فقط نگاهش کردم و مامانش کشیدش که حرف نزن ، بریم.

کتاب من پیش از تو رو شروع کردم. اولش اصلاً جذب اش نشدم و به زور میخوندم با اینکه خیلی متنش رونه ولی روز اول فقط 30 صفحه اش رو خوندم و توی این دو روزه نزدیک 200 صفحه اش رو خوندم. ولی یک جاهایش چنان جذاب میشد که نمیتونستم بذارمش کنار.(سرعت کتاب خوندن من کنده چون خوشم نمیاد چیزی من رو پابند کنه که گذر زمان رو نفهمم مثلاً اصلاً خوشم نمیاد اونقدر غرق خوندن بشم که ببینم شب شده و البته که با وجود امیروالا اصلاً نمی تونم پابند خوندن بشم و فقط وقت هایی که میخوام بخوابونمش کتاب میخونم.) چیزی که دستگیرم میشه از خوندن این کتاب ها به جز جذابیت و نکات خود داستان وضعیت زندگی توی اروپا است. بیکاری ، گرونی و زندگی هایی که فقط و فقط برای دراوردن پولِ! تصورم از اون مدینه ی فاضله خراب شده ولی با این حال باز هم دلم نمیخواد اینجا بمونم. درسته که تقریباً همه ی دولت ها فاسد اند ولی احساس میکنم هیچ جا به اندازه ی اینجا مردمش سر هم رو کلاه نمیذاره.