یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

یادداشت های یک خانم مهندس

افکار و روزنوشت های یک خانم مهندسِ مادر

شازده کوچولوی گمشده

صدای شکستن تخمه و مجری که هیجان زده یا ناراحت ، نمیدانم ، خطاب به یکی از داورها می گوید : محسن .... بازهم به اشتباه انداختی اش!

قوری را برمیدارم و برای خودم چایی میریزم. نگاه نمیکنم که "م" و والا کنار هم روبروی تلویزیون دراز کشیده اند و تخمه شکنان مسابقه خوانندگی که وقتی اولین بار دیدم درست شبیه آقای  شرکت کننده برایش هیجان و استرس داشتم. ولی کم کم تبدیل شد برای فرصتی که بچه ها مشغول شوند و من به کارها ی خونه رسیدگی کنم.

دستمال را روی کابینت میکشم و از معدود شب هایی است که وقتی برق آشپرخانه را خاموش میکنم تقریبا همه جا مرتب شده است، شاید به لطف حضور مادرم باشد. پشت میز نهار خوری می نشینم و برنامه ی غذایی هفته را بازنویسی میکنم. اینکه قرار است هر روز بدانم فردا چی می پزم حس خوبی است. همسرم نگاهی میکند و اولین اعتراض را میکند. خورشت لوبیا ؟؟؟ نه ! 

-خب چی؟ 

-لوبیا پلو

-اینجا نوشتم

-عدس پلو

-اونجا نوشتم

-ای بابا

با خودم فکر میکنم 21 نوع غذا را چطور ندید و فقط همین خورشت لوبیا را دید!

برنامه را به یخچال می چسبانم. والا هم نفر دوم معتریضین است.

-پیتزا هم نوشتی؟

-نه ولی میتونی اینجا بنویسی.

مداد می آورد و آخر همین هفته کنار میرزا قاسمی پیتزا را اضافه میکند.

لوبیا ها را خیس میکنم و از این که ذهنم از چی بپزم آزاد شده ، حس آرامش دارم. شاید"م" هیچ وقت به این فکر نکند که همین چی بپزم؟ همین دوست نداشتن غذا ، همین غر ها و بد مزه شدن غذا ، چقدر خسته ام میکند و همین شد که این روزها دیگر ازم زنی مانده بود که فقط می خواستم یه چیزی پخته باشم که حتی اگر افتضاح هم شد بگویم من زحمتم را کشیده ام !

شاید اگر برنامه ی غذا نظم پیدا کند و همه عادت کنیم به این روتین من هم دوباره به آشپزی علاقمند شوم و برای خوش رنگ و لعاب شدن غذا ها بیشتر تلاش کنم.

پشت میز نهار خوری می نشینم و به لیست کارهای امروز نگاه میکنم. هیچ کدام را نمی توانم تیک بزنم . همه موکول میشود به فردا. استادم پیام میدهد که فردا ساعت 10 دانشگاه است و من فکر میکنم که باید مطالعات این چند وقته ام را جمع بندی کنم و با تسلط و اعتماد به نفس ارائه دهم. همیشه این مشکل را داشته ام که نمی توانم زحماتم را آنطور که بوده نشان دهم! 

همسرم چایی به دست روی مبل می نشیند. میگویم : چایی من است.

-تنها خوری میکنی همینه

فکر میکنم چرا اینطور میشود.... چقدر دنبال عشق میگردم این روزها.... برای یک کافه دونفره که برای چند دقیقه هم که شده خیره به هم به دور از بحث های طلا گران شد و ماشین چی شد ؟ کدام وام مانده ؟ حق  بیمه را دادی؟ از فلسفه ی دوست داشتن ، از اهلی کردن و از جهان هایمان حرف بزنیم.

نظرات 5 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 22 فروردین 1403 ساعت 18:55 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
برنامه غذایی فکر خوبیه اما بد نیست هر چندوقت یکبار جاهاشونو عوض کنین یا بعضیشونو تغییر بدین

سلام
ممنون از راهنمایی اتون
البته برنامه رو ماهانه نوشتم برای همین شاید تنوع اش خوب باشه. چون هر غذایی فقط یک بار در ماه پخته میشه.

مینا دوشنبه 20 فروردین 1403 ساعت 17:09

حالا من اول هفته سه تا قابلمه و دوتا ماهیتابه روی گاز میذارم. تند تند گوشت چرخ کرده سرخ میکنم. نصفش میکنم. ب یه تیکه لوبیایی ک تو قابلمه میجوشه اضافه میکنم میشه مایه لوبیا پلو. یک سوم بهش قارچ و خنزر پنزر اضافه میکنم بشه مایه لازانیا. یک سوم ته مونده بدو بدو اضافه میشه ب رب ادویه بشه مایه ماکارونی. بعد دیگه حتی گاهی غذاشرو هم کامل درست میکنم.پرت میشه تو فریزر شد غذای سه روز. سه شنبه نیمرو. چچارشنبه و پنجشنبه هم روز سه شنبه ک استراحتمه میپزم. این کار عالیه. حتی دارم گوشت سرخ میکنم سریع نصفش میکنم. ب یکیش کرفس میریزم توش . یکیش لپه و رب

هرگز ی غذا نمیپزم. اینو امتحان کنید. شاید خوشتون بیاد

ممنون از پیشنهاد جالب و کار راه بیانداتون
برای مهمونی هام همیشه کاری شبیه همین میکردم چون ممکن بود یه هفته مهمون داشته باشم ولی برای خودمون چون عذاب وجدان غذای یخ زده میگیرم تا حالا امتحان نکردم.
مشکلی نداره از این لحاظ؟

نسترن یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 12:47 http://second-house.blogfa.com/

سلام خانم مهندس
سال نوتون مبارک امیدوارم سالی باشه که وزن خوشی هاش بیشتر باشه
منم هیچ وقت اونطور که باید نمیتونم کارم رو پرزنت کنم و فکر میکنم این یه هنره که من ندارم
خانم ما بچه نداشته عشق رو گم کردیم خوبه شما حداقل ثمراتش رو دارید
انگار خاصیت زندگی عه

سلام عزیزم
ممنون سال نو شما هم مبارک
دقیقا یه هنره و شاید با تجربه بشه بهترش کرد. این دفعه از خودم به نسبت همیشه راضی تر بودم و حتی واکنش استادم هم خیلی بهتر بود و شاید همین باعث شد برای اولین بار اعتراف کنه پروژه به اندازه دکتری سخته !
ان شاءالله پیداش میکنیم به نظرم بدترین اتفاق برای یه زندگی همینه.

لیمو یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 10:28 https://lemonn.blogsky.com

چه کار خوووبی کردین! مامان من هم همیشه این معضل چی بپزم رو داره و جدیدا درکش میکنم و خدا میدونه چقدر از این عادت ایراد گرفتن بدم میاد. جالبه خانمی رو میشناختم که میگفت باید ایراد غذام رو بگین تا بهترش کنم. بعد من تو فکرم این بود که مگه مسابقه آشپزیه؟ اگر ایراد بزرگ باشه خودت متوجهش میشی نه اینکه بعد کلی وقت گذاشتن بگن اینکه شوره، بی نمکه و فلانه...

البته لازمه اش اینه که اول هفته همه ی مایهتاج متناسب با لیست غذا رو بخرم وگرنه دوباره همون معظل چی بپزم میمونه
واقعا ایراد گرفتن از غذا باعث میشه خستگی به آدم بمونه. منم با انتقاد مشکلی ندارم ولی اینکه نخورن و غر بزنن آدم رو خسته میکنه.من حتی غذا رو دوست نداشته باشم میخورم چون آشپز کلی وقت و زحمت صرف غذا کرده.

لیلی شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 09:48 http://Leiligermany.blogsky.com

معضل منم چی بپزم هست که کسی ایراد نگیره.گزینه هام کمه. لذت آشپزی رو خیلی وقته کنار گذاشتم و فقط قاطی پاتی مواد رو می ریزم که آقایان معترض میل کنند.
عشق وسط بچه داری و بشور و بپز گوهر نایابی است که گم می شود و زن ها به دنبالش می گردند و مردها فراموش می کنند که هست

خیلی سخته وقتی خیلی از مواد غذایی رو نمی خورن
ولی من این دفعه همه چیز رو نوشتم تا کم کم عادت کنن.
همیشه فکر میکردم من هیچ وقت دچار این روزمرگی نمیشم... انا انگار ذات زندگیه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد